متن انگلیسی این گفتگو را اینجا بخوانید
خواهر نرگس متعلق به خانواده ای است که اجدادشان به کشورهای ایتالیا، مالت یونان و انگلستان باز می گردند. او دارای مدرک حقوق است و در زمینه ی دولت و قوانین مهاجرت مشغول به فعالیت می باشد. ایوت بالداچینو کارشناس ارشد حقوق از دانشگاه سیدنی است.
به گفتگوی رادیو رهیافته سایت رهیافتگان خوش آمدید:
رهیافتگان: چطور با اسلام آشنا شدید؟ چه چیزی باعث شد تا شما مسلمان شوید؟
زمانی که کودک بودم، در مورد بسیاری از مفاهیم سؤال داشتم؛ مثلاً تثلیث، چطور ممکن است خداوند در سه بخش شامل خود حضرت عیسی (ع) وجود داشته باشد. همچنین عبادت مجسمه های شبه انسان برایم عجیب بود. من همواره از پاسخ های ناتمام و غیرمنطقی به سؤالاتم ناراحت بودم. تا این که توسط معلمان مسیحی در مدرسه به خاطر رک گویی و کنجاوی ام تنبیه شدم. زمانی که ۱۳ ساله بودم، خواهر روحانی رو به کلاس پرسید: ” چه کسی انجیل را دوست ندارد؟” من تنها کسی بودم که پاسخ دادم: ” انجیل توسط انسانها تحریف شدهاست، در آن مسائل غیراخلاقی وجود دارد. من باور دارم که انجیل کلمات واقعی خداوند نیست.” به من گفته شد تا کلاس را ترک کنم.
در دوران نوجوانی به طور کامل مسیحیت را رها کردم. از سیستم مذهبی تأسیس شده توسط غرب خسته شده بودم.
رویاهایی از گروههای مختلف مردم داشتم، که از ملیتهای مختلف در لباسهای سفید، در مکانی به ستونهای بزرگ، به صورت مرتب بالا و پایین میرفتند. بعدها فهمیدم که این مکان صفا و مروه در مکه است و مردم در لباس احرام برای انجام مناسک حج هستند. اما در آن زمان من این مسئله را به گاندی ربط دادم. بنابراین زمانی که بزرگتر شدم، شروع به مطالعه ی ادیان شرقی کردم. سؤالاتم من را به سمت مکاتب بودایی و برهمایی سوق داد.
در همان زمان، مادرم داشت برای تحقق آرزویی که تمام عمر برای سفر به مصر داشت آماده می شد. من معمولاً علاقه ی مادرم به مصر را مسخره می کردم. با وجود این، الان به نظر می رسد که این نقشه ی پر از لطف و مهر خداوند بود.
مادرم در سال ۱۹۹۷ به مصر سفر کرد. پس از مدت کوتاهی، من نیز به آنجا رفتم. چون من هیچ علاقه ای به ماندن در مصر نداشتم، برنامه ریزی کردم که فقط ۵ روز برای دیدن مادرم آنجا بمانم.
سفر من با خطوط هوایی خلیج انجام شد. در طول پرواز من هدست را وصل کردم تا به موسیقی گوش دهم. من با یک صدای زیبا با هارمونی موزون که آرامشی بی نهایت را به قلب من می آورد، مواجه شدم. با این که من نمی توانستم معنای آن را بفهمم.
وقتی به مصر رسیدم، بیشتر از آنچه که برنامه ریزی کرده بودم، آنجا ماندم. در واقع هر بار که تصمیم به ترک آنجا می گرفتم، یک چیزی راه من را سد می کرد. در تمام دوران زندگی ام این قدر کنترل از دستم خارج نشده بود. هر جا که سفر می کردم، به من درباره ی مسجد امام حسین علیه السلام در قاهره گفته می شد. اگر به آنجا می رفتم، تمام آرزوهایم برآورده می شد. با اینکه هیچ چیزی درباره ی امام حسین (ع) نمی دانستم، اما ایمان و عشق بسیاری را نسبت به او در حس می کردم و بسیار ذوق زده بودم. بازماندگان الفاطمیون، عشق به اهل بیت (علیه السلام) را در میان مصریان باقی گذاشته اند. پس من با امید و آرزو به مسجد امام حسین (ع) در قاهره رفتم. در حالی که با تمام وجود درخواست می کردم تا به سوی حقیقت هدایت شوم. راه راست به من نشان داده شود و زندگی خالی از معنای من در استرالیا تغییر کند.
چون من در غرب بزرگ شده بودم، مدام تصاویر منفی از اسلام و مسلمانان به من نمایش داده شده بود. زمانی که به مصر سفر کردم، ارزشهای خانوادگی قوی، احترام به بزرگترها، روح بزرگ بخشش را در بین مردم دیدم. مردم بسیار فقیر بودند ولی قلبهایشان بسیار بزرگ و راضی بود. گویی آنها هدف و مقصدشان را در زندگی میدانستند و از آینده ترسی نداشتند. این چیزی بود که در ماتریالیسم ندیده بودم. به این نتیجه رسیدم که بیشتر این ویژگیها به دلیل اعتقادات مذهبی آنهاست. همین مسئله باعث شد تا سؤالاتم دربارهی اسلام آغاز شود. هر چه بیشتر کشف می کردم، بیشتر تحت تأثیر قرار می گرفتم. من اسلام را یک برنامه ی کامل یافتم. که از پزشکی تا بهداشت، از علم تا آموزههای اخلاقی و حتی جهان ندیده را شامل می شد.
یک روز در حالی که در خیابان در حال پیاده روی بودم، همان موسیقی زیبای موزون را که در هواپیما شنیده بودم، شنیدم. آن صدا از یک کافی شاپ می آمد و روحم را نوازش می داد. آن موسیقی، قرآن بود. در نهایت قرآن را به زبان انگلیسی دریافت کردم. همان لحظه ای که این کتاب را باز کردم، متوجه شدم که جستجویم پایان یافته است. به محض این که شروع به خواندن کردم، احساس کردم که خداوند برای اولین بار با من در حال صحبت کردن است. بسیاری از آیات مانند سوره توحید یا اخلاص، بلافاصله یک زندگی سراسر سؤال را پایان داد. در همان صبح، به این نتیجه رسیدم که هیچ خدایی جز الله وجود ندارد. او پیامبران بسیاری را مانند حضرت موسی (ع)، حضرت ابراهیم (ع)، حضرت عیسی (ع) و حضرت محمد (ص) را فرستاده است تا پیامش را به نسل ها، جوامع و فرهنگ ها برساند. اسلام آخرین بخش پیامش بود.
رهیافتگان: چه چیزی شما را به سمت مذهب تشیع سوق داد؟
جستجوی من برای حقیقت، اینجا به پایان نرسید. به استرالیا بازگشتم و پس از گذشت ۶ سال که مسلمان بودم، با بعضی شیعیان ارتباط برقرار کردم. زمانی که فهمیدم بین عقاید شیعه و سنی تفاوتهای اساسی وجود دارد، بسیار شوکه شدم. ناگهان متوجه شدم که انتخاب یک مذهب، مسئله ای بسیار مهم و حیاتی است، که جایگاه من را در جهان بعدی مشخص می کند. در حالی که من تشنه ی حقیقت بودم، برای مدت ۱ سال مطالعه و تفکر کردم. به درگاه خداوند به شدت التماس میکردم که مرا راهنمایی کند و مرا تنها و بیچاره رها نکند، آن هم در حالی که بسیار به مقد نزدیک شده ام.
بسیاری از اهل سنت به من هشدار دادند که با اکثریت باقی بمانم و در امان باشم. در حالی که می دانستم اگر قرار باشد به این قانون عمل کنم باید هنوز هم دین اجدادم را پیروی نمایم.
با کمال تأسف، شکاف عمیقی را در ابتدای این دین خالص یافتم، که با توجه به مسئله ی رهبری پس از رحلت پیامبر (ص) به وجود آمده است. من عمداً در منابع اهل سنت برای یافتن منابع جستجو کردم و بیش از ۱۴۰ روایت را پیدا کردم که واقعه غدیر را توصیف می کرد. حتی خود عمر (خلیفه دوم) نیز این انتصاب را به امام علی (علیه السلام) تبریک گفته بود.
منطق حکم می کند که پیامبر (ص) آن گروه عظیم از زائران را در گرمای سوزان صحرا، قبل از آن که از هم جدا شوند، جمع نمی کند، مگر آن که یک دلیل قابل توجهی داشته باشد. آیاتی از قرآن نیز وجود دارد که این واقعه را تأیید میکند و بیان می دارد که اعلان جانشینی در آن روز صورت گرفته است. خداوند به پیامبر (ص) دستور دادهاست تا بخش نهایی رسالت خود را انجام دهد تا دین اسلام را کامل شود.
علاوه بر این چرا خداوند باید مسئله ی اساسی رهبری را بدون تصمیم گیری رها کند؟ رهبری هیچگاه مسئله ای مربوط به انسانها نبوده که درباره ی آن تصمیم بگیرند. از زمان حضرت آدم (ع) رهبری همواره انتصابی الهی بوده است. روایات متعددی از پیامبر در زمان حیاتشان، مقام امام علی (ع) را تأیید می کند. ” علی (ع) برای من به منزله ی هارون (ع) است برای موسی (ع)، تنها تفاوت این است که پس از من پیامبری نخواهد آمد.” علاوه بر همه ی این ها من شخصیت امام علی (ع) را در حال درخشیدن در صفحات نهج البلاغه یافتم. یک مطالعه از این شاهکار ادبی کافی بود تا مرا متقاعد کند که چه کسی ارزش بالاتر و قابلیت بیشتری برای رهبری دارد. پایه و اساس چهار مذهب اهل سنت نیز بر اهل بیت (ع) بنا شده است. هر چهار امام مذاهب چهار گانه اهل سنت، شاگرد امام جعفر صادق (ع) بودند. لیست دلایلی که حقیقت را حمایت می کردند ادامه یافت. در حالی که زمان به من اجازه نمی داد تا همه ی آنها را به دقت بررسی کنم.
سرانجام توسط خداوند به مرکز اسلامی امام حسین (ع) در سیدنی استرالیا هدایت شدم. درست لحظه ای که وارد آن خانه خدا شدم، یک انرژی روحانی قوی را احساس کردم. یک ارتباط قوی بین قلبم و خداوند ایجاد شد. به خصوص زمانی که دعای زیبا و عمیق کمیل در حال تلاوت بود.
در همان زمان معنای توسل و شخصیت فوق العاده امام حسین (ع) را کشف کردم. فداکاری بزرگی را که او برای اسلام کرد را شناختم. فهمیدم که امام حسین (ع) کشتی نجات من است. وسیله ی توسل من برای رسیدن به خداست. همان طور که در مسجد او در قاهره برای اولین بار درخواست هدایت کردم و او تا این لحظه من را هدایت کرده است.
یک اتفاق مهم دیگری که همواره در خاطر من خواهد ماند، در روز ولادت حضرت علی (ع) اتفاق افتاد. دقیقاً پس از نیمه شب از خواب بیدار شدم، در حالی که حضور امام علی (ع) را در اتاقم حس می کردم. او سریع و صریح جمله ای را به من گفت: ” من را پیروی کن و در امان باش.” به دنبال این اتفاق، فهمیدم که این مقصد نهایی من است و نه هیچ راه دیگری. باید اهل بیت (ع) را به عنوان راهنمایان روحم و رهبرانم بپذیرم. این زمانی اتفاق افتاد که اهل بیت (ع) را پیدا کردم. زمانی که فهمیدم که خلاءهایی بسیار بزرگ در زندگی ام برای مدتی طولانی وجود دارد. من متوجه شدم که اسلام من نیمه ای خالی داشت.
از زمانی که من این جواهرات گرانبها را یافتم، تمام معنای زندگی ام تغییر کرده است.
رهیافتگان: شما زمانی که اولین بار قرآن خواندید، چه احساسی داشتید؟ به دلیل این که فهمیدن ارزش قرآن برای ما به عنوان مسلمان زاده سخت است. شما چطور تأثیر قرآن بر خودتان، زندگی شخصی و اجتماعیتان را تعریف می کنید؟
بزرگ شدن به عنوان یک مسیحی، باعث شده بود تا من با کتابهای مذهبی مانند تورات و انجیل آشنا باشم. همان طور که بزرگتر می شدم، جست و جوی من برای حقیقت، من را به سمت مطالعه ی کتابهای مقدس دیگر، مانند مکتب بودایی و برهمایی کشاند. با این حال، تا امروز من آن لحظه ای را که زندگی ام را تغییر داد به یاد دارم، آن زمانی که قرآن را به زبان انگلیسی باز کردم.
در آن زمان در زندگی ام سخت تشنه ی حقیقت بودم و به آرامی به سمت اسلام هدایت می شدم. خواندن قرآن قدم نهایی بود. شروع به خواندن کردم… احساس کردم که این کتاب مقدس از آسمان در دستان من افتاده است. کلمات بسیار سیاه و سفید، بسیار باشکوه بودند و دقیقاً به منظور و مفهوم اشاره می کردند. کلمات بلافاصله در روح من طنین انداز شدند و احساس کردم که خدا برای اولین بار با من در حال صحبت کردن است. آنها به طور واضح کلمات خداوند بودند و کلماتی نبودند که ذهن انسان بتواند آن را بنویسد، همان طور که بزرگ شدن با انجیل و سایر کتب را تجربه کرده بودم. نمیتوانستم خواندن قرآن را متوقف کنم. مانند این بود که هر چه به صورت فطری احساس می کردم، در برابر چشمان من بود. زندگی پر از پرسش و سرگردانی من به انتها رسیده بود و من تصمیم گرفتم که یک مسلمان باشم.
اولین لحظه ای که با قرآن آشنا شدم، علاوه بر داشتن یک ارتباط درونی با این کتاب، متوجه شدم که متن آن بسیار خردمندانه نوشته شده است. تمام اینها باعث شد تا یک بیداری روحانی در من اتفاق بیفتد. قرآن تنها به یک قلب باز و خالص که در جست و جوی حقیقت است نیاز دارد. قرآن در را به سوی شما باز می کند.
برای زنده ماندن تلاش کردم و قرآن را با تمام وجود حس کردم. به عنوان صحیحترین و قابل اعتمادترین کتابی که وجود دارد. به عنوان کلمات الله، به عنوان تنها منبع خالص هدایت که به تمامی جنبه های زندگی ام نفوذ میکند.
قرآن سرشار از علم و دانش است. مانند دریاست. هر چه عمیقتر در آن شیرجه بزنید، الماس های بیشتری پیدا میکنید. هر بار که آن را میخوانم، یک گوهر جدیی پیدا میکنم. بدون آن من یک گمشده ام. هر چالشی را که در زندگی با آن روبرو هستم، بدون شک، یک راه حل برای آن در قرآن، وجود دارد.
رهیافتگان: یک ارتباط میان درون شما و نیازهای وجودیتان با مسلمان شدن شما وجود دارد. همان طور که مشاهده میکنیم امروزه بسیاری از افراد در سراسر جهان، مسلمان به خصوص شیعه می شوند. آیا شما این ارتباط را به عنوان یک دلیل برای این مطلب به شمار می آورید؟
بله کاملاً. این تجربه شخصی من بود. این مسئله در غرب بسیار شایع است، به دلیل جوی که آنجا حاکم است. من عقیده دارم که خداوند در قلب همه ی ما وجود دارد. این یک مسئله ی فطری است. بعضی از ما انتخاب می کنیم که به این مطلب اعتراف کنیم و تسلیم آن قدرت بزرگتر شویم. در حالی که باقی انسانها انتخاب می کنند تا آن را انکار کنند و زندگیشان را براساس علائق و خواسته های خودشان پیش برند.
به عنوان یک کودک من حضور خدا را در قلبم احساس میکردم و دوست داشتم به آن اعتراف کنم. با این که من درباره ی راهی که از طریق آن به این مطلب دست پیدا کنم، مطمئن نبودم. من خودم را در شرایطی دیدم که تمام سیستم اعتقادی من از ابتدای تولد، بدون مطالعه یا انتخاب، به من تلقین شده بود. گاهی به این موضوع فکر میکردم که من از کجا آمده ام؟ برای چه اینجا هستم و به کجا می روم؟ این دقیقاً همان نقطه ای بود که سفر من از آنجا شروع شد.
زمانی در یک جامعه ی غربی رشد می کردم، معمولاً احساس خلاء درونی داشتم. من تشنه ی یک هدف بزرگتر در زندگی بودم.
سیستم سرمایه گذاری غربی، مردم را به هزینه کردن، خرید ماشینهای لوکس و خانه های بزرگ و داشتن ثروت مادی بسیار زیاد تشویق می کند.
افراد در یک چنین جامعه ی مصرفگرایی، به این عقاید راهنمایی می شوند که این راحتی های مادی، برای آنان شادی به ارمغان می آورد و نیازهایشان که شامل نیازهای روحی نیز هست، را پاسخ میدهد.
هر چه بزرگتر شدم، به این نتیجه رسیدم که تمامی ثروتهای مادی در جهان، نمیتواند یک احساس خوشبختی درونی کامل و طولانی مدت به من بدهد. تنها زمانی که من خدا را پیدا کردم، احساس کامل بودن در زندگی را داشتم. احساس آرامش درونی که فوق العاده بود. من بالاترین و بزرگترین شادی را داشتم، بهتر از هر چیزی که پول قادر به خریدن آن است. همه ی اینها با شناخت خداوند اتفاق افتاد.
همان طور که قبلاً اشاره کردم، زمانی که اهلبیت(ع) را در آغوش گرفتم، بال هایم شروع به پرواز کردند، من احساس کردم که من واقعاً یک مسلمان هستم.
رهیافتگان: لطفاً درباره ی اولین تجربه ی خود از ماه مبارک رمضان به ما بگویید، اولین روزه داری و اولین نماز. اینها چه معنی برای شما دارند؟
به من این موهبت داده شده بود تا اولین ماه رمضان خود را در مصر در میان مهمان نوازی گرم مسلمانان سپری کنم.
برای من ماه رمضان بهترین و ایده آل ترین تعطیلات است. این تعطیلاتی به همراه خداوند است. این تنها ماهی است که به ما این شانس داده شده است تا از مشغولیتهای این دنیا رها شویم و روزها و شبها را به عبادت خداوند مشغول باشیم.
زمانی که هدف های شخصی و زمینی را رها کنیم و به مرکز و معنای زندگیمان بازگردیم. به عنوان یک انسان مدرن در زندگی های مادیگرایانه و تب دار خود، واقعاً به این ماه نیاز داریم.
من این ماه را یک شارژ مجدد روحانی میدانم. این ماه بسیار انسان را به خود عادت می دهد. زمانی که نعمت ماه مبارک رمضان به پایان می رسد، بسیار ناراحت میشوم.
در مورد نماز، من در یک محیط مذهبی کاتولیک بزرگ شدم. نماز یک فعالیت منظم در زندگی روزانه ی من بود. با این حال، زمانی که من نماز را به عنوان یک مسلمان تجربه کردم، احساس کردم که برای اولین بار است که در زندگی ام نماز می خوانم. مخصوصاً زمانی که برای اولین بار به سجده رفتم. کلمات قادر به توصیف احساس نزدیک من با خدا در آن لحظه نیستند. من احساس کردم که کلید قلبم روشن شده است و الکتریسیته بین قلب من و خداوند جریان دارد.
با هر حرکت بدنم احساس می کردم که تمام بدنم در نماز در حال فعالیت است. احساس می کردم که تک تک سلول های بدنم در حال عبادت خداوند است.
رهیافتگان: آیا والدین شما می دانند که شما مسلمان هستید؟ آیا شما با آنها ارتباط دارید؟ واکنش آنها زمانی که متوجه شدند شما مسلمان شدید، چه بود؟ آیا شما مشکلی با افرادی که با آنها در ارتباط هستید، پس از مسلمان شدن دارید؟
مادرم تقریباً همان زمانی که من مسلمان شدم، در سفرش به مصر در سال ۱۹۹۷ (حدود ۲۰ سال پیش) اسلام آورد. در هر حال، پدرم از آن زمان بزرگترین چالش زندگی من است. بزرگترین مشکل او با حجاب است. او مرتباً به من می گوید که سایر زنان مسلمان حجاب ندارند، پس برای چه تو رژه می روی و خودنمایی می کنی؟ اخیراً او مردی ثروتمند شده است. او حتی تلاش کرده است که به من پیشنهاد دریافت پول بدهد تا حجاب را رها کنم.
برای سالها من با دو شخصیت زندگی کرده ام. یک شخصیت زن مسلمان باحجاب و دیگری زن غربی که والدین من بسیار تلاش کردند تا مرا به عنوان یک فرد نرمال، تحصیل کرده و آراسته تربیت کنند. پس از بازگشت از فرهنگ غنی مدیترانه ای بسیار سخت بود تا خلاف قوانین پدرم عمل کنم.
زمانی که به خانه ی پدرم می رسیدم و قبل از آن که وارد خانه شوم، حجابم را برمی داشتم. در مناسبات بزرگی مانند کریسمس، من برنامه ریزی می کردم تا به شهرهای دیگر سفر کنم. پس از انجام حج، من به خداوند قول دادم که همیشه باحجاب باشم.
روبرو شدن با پدرم چالش برانگیزترین روز از زمانی که مسلمان شدم، بود. این که والدین خود را به چالش بکشی و زجر کشیدن آنها را در مقابل چشمانت مشاهده کنی، بسیار زجرآور است. پدرم بلافاصله با نفرت رویش را برگرداند. او حتی نتوانست به من نگاه کند. من با القاب بسیاری از "مایه ی شرمندگی” تا "شست و شوی مغزی شده” خطاب شدم. او حتی پاکدامنی من را مورد تردید قرار داد.
به من گفته شده که من با آن چیزی که بر سر دارم در خانه ی پدرم پذیرفته نیستم. او نمی خواست با من در جامعه دیده شود، به دلیل این که من مایه ی رسوایی و شرمندگی خانواده بودم.
بعد از آن روز کم کم رابطه ی ما ترمیم شد. با تولد پسرم یوسف (دو سال قبل) رابطه ی من با پدرم تغییر کرد. او نوه اش را بسیار دوست دارد.
من با مسائل مختلفی از جانب دوستانم روبرو بودم. آنها تمام کلیشه های در مورد مسلمانان را به من می گفتند: ” شوهرت میتواند با ۴ زن ازدواج کند”،”تو مورد ظلم قرار میگیری و مجبور می شوی حتماً سرت را بپوشانی” و جملات دیگر.
من در شهر وولانگانگ استرالیا زندگی میکردم. ۲۰ سال پیش تعداد مسلمانان آنجا بسیار کم بود. بنابراین من به طور مرتب به سیدنی سفر می کردم تا عضوی از جامعه ی سنی باشم. اما زمانی که من تصمیم گرفتم درباره ی شیعه جست و جو کنم، آنها من با من دشمن شدند. به اعتقادات شیعه توهین کردند و در نهایت من را طرد کردند.
این سفر، سفر سختی از لحاظ خانواده و دوستان بود. تا امروز من هرگز احساس نکردم که به جایی تعلق دارم.
این مسئله سخت است. زیرا مسلمانان به گروهها و دسته هایی براساس ملیت و قومیت تقسیم می شوند. اگر شما به گروه آنها تعلق نداشته باشی و یا به زبان آنها سخن نگویی، شما یک غریبه هستی. از سوی دیگر، شما نمیتوانی همان رابطه ای که قبلاً با خانواده ات داشته ای را داشته باشی.
رهیافتگان: لطفاً نظر خود را دربارهی حجاب بگویید. آیا پوشیدن حجاب تأثیری بر زندگی شخصی یا اجتماعی شما داشتهاست؟ آیا این مسئله در ابتدا برای شما سخت نبودهاست؟
برای من ۶ سال طول کشید تا حجاب داشته باشم و این زمانی بود که من به حج رفتم. زمانی بود که من شیعه شده بودم. حس می کردم که به درجه ای از دانش، ایمان و قدرت روحی رسیده ام که می توانم این مسئولیت بزرگ را بپذیرم.
من باید آماده می شدم تا به سؤالات پاسخ دهم، مرتب پاسخگوی کنجکاوی ها در مورد اعمال و کلماتم باشم. به این خاطر که در غرب پوشیدن حجاب به معنای حمل پرچم اسلام است.
بنابراین زمانی که باحجاب شدم، این مسئولیت سنگین را بر شانه های خودم احساس کردم. خودم را به عنوان پرچم اسلام می دیدم، یک سمبل، یک مجسمه از چیزی که معنای مسلمان بودن است. خودم را در حالی که از درون تحت تأثیر روسری که بر سرم قرار گرفته بود، یافتم. این حس در من تقویت شد که حجاب تنها یک لایه ی سطحی پوشش بدن نیست. این ارتباط پیدا کرد با این احساس که من چه کسی هستم، ادعا می کنم که چه کسی هستم و چطور خودم را نمایش می دهم.
حجاب مانند یک نمایش بیرونی از افکار و اعمال درونی من، یک نگهبان شخصی علیه وابستگی های فاسد شخصی من بود. برای مثال، خودم را در حالی که بیشتر مراقب صحبت کردنم، ارتباطم با دیگران، حرکات بدنم، انتخاب مکان هایی که برای دیدن آنجا می رفتم، یافتم.
در عین حال من در درون احساس خوشبختی و آرامش می کردم. چون من در حال انجام کاری بودم تا خداوند را خشنود سازم. برای من بالاترین درجه ی خوشبختی زمانی است که کسی کاری را برای خشنودی خداوند انجام دهد. این به من احساس امنیت و آرامش و آزادی می داد که قبلاً هرگز تجربه نکرده بودم.
مثلاً من هرگز تجربه نکرده بودم که در خیابان پیاده روی کنم در حالی که هیچ مردی به من توجه نکند.
من دیگر یک شیء جنسی نبودم که چشمان هر مردی به آن جلب شود. دیگر از زمزمه ی گرگها، صحبت های مردان برای داشتن شماره ی تلفن من یا نشستن آنها در کنار من در وسایل نقلیه ی عمومی خبری نبود.
حس کردم که شخصیت من با این احساس جدید نجابت و غرور ارتقا یافته و همه ی اینها از پوشیدن حجاب نتیجه شده است.
دیگر یک قربانی مد، یک برده ی مصرف گرایی و صنایع زیبایی نیستم. فهمیدم که مردم مجبورند تا شخصیت مرا براساس درونم و نه لایه ی سطحی نحوه ی پوششم قضاوت کنند. مردم شروع به ارزش دادن به اخلاق خوب من کردند و نه تنها ارزش دادن به طرزی که من در جامعه به نظر می رسم.
در مکان های عمومی، بسیاری از افراد از من ساعت را می پرسند یا افرادی از من تقاضای کمک می کنند. هر جای خالی کنار من در وسایل نقلیه ی عمومی حتماً اشغال می شود.
مردم زمانی که با من برخورد می کنند، احساس امنیت و آرامش دارند. مثل این که آنها احساس می کنند که فردی که از خدا می ترسد، کمتر احتمال دارد تا به دیگران ضربه بزند.
با این حال همیشه هم واکنشها مثبت نیست. در بعضی مواقع توهین ها و مزاحمتهای خیابانی را تجربه کرده ام. برای مثال به من گفته شد تا استرالیا را ترک کنم. بطریهای شیشه ای به سمت من پرتاب شده است و یا مرا به سمت دیوار هل داده اند.
رهیافتگان: شما شخصیت آیت الله خمینی (ره) را به عنوان بنیانگذار انقلاب اسلامی و یک شخصیت تأثیرگذار در تاریخ معاصر اسلامی چگونه میبینید؟ علاوه بر این لطفاً به ما بگویید که چقدر درباره ی آیت الله خامنه ای می دانید؟ چه نظری درباره ایشان دارید؟
این مردان بزرگ، هر دو قهرمانها و اسطوره های من هستند. زندگی من به فدای این دو نفر باد. مطالعه ی زندگی آیت الله خمینی این انگیزه را به من داد تا بیشتر درباره ی زندگی آیت الله خامنه ای مطالعه کنم. من شباهت بسیاری را بین آن دو مشاهده کردم و هیچ کسی به اندازهی آیت الله خامنه ای به این اندازه مناسب جانشینی آیت الله خمینی نبوده است.
میدانم که آیت الله خامنه ای زندگی ساده و زاهدانه ای دارند. او دلسوزانه و پدرانه به دیدار یتیمان، خانواده های شهدا و مسیحیان می رود و برای مردم مظلوم در سراسر دنیا بدون توجه به دین و مذهب آنها گریه می کند.
او انسانی منطقی و تحصیلکرده است. صاحب کتابخانه ای با بیش از ۳۰ هزار کتاب است. او شخصی است که بسیار مطالعه می کند و حتی کتاب های غیراسلامی را نیز مطالعه می نماید. شجاع است و از صحبت کردن دربارهی بی عدالتی و ستمگری هراسی ندارد. او اخیراً تلاش کرده است تا با جوانان غربی ارتباط برقرار کند. او نامهای خطاب به جوانان در اروپا و آمریکای شمالی نوشته است.
ایشان مرجع تقلید من هستند. من براساس تحقیقاتم این انتخاب را انجام دادم. من طرفدار ولایت فقیه هستم و هنگام انتخاب رهبر، نقش جامعیت سیاسی و نه تنها نقش جامعیت دینی را تشخیص دادم.
زمانی که نزدیک ۲ سال در ایران تحت رهبری سید علی خامنه ای زندگی کردم، قدر ولایت فقیه را بیش از گذشته دانستم. در زمان غیبت امام زمان (عج) احساس میکنم به عنوان یک مسلمان باید به ولی فقیه زنده وفادار بمانم. هرکس باید به وجهه ی بزرگ اسلام فکر کند و علائق شخصی، تفاوتهای فکری یا نقد سیستم فعلی را به خاطر وحدت، به هم پیوستگی و قدرت بخشیدن به امت شیعه کنار بگذارد.
به خاطر داشته باشیم که ما منتظر امام زمان (عج) هستیم و تلاش داریم تا جامعه را برای حضور ایشان آماده سازیم.
می خواهم مراتب احترام خود را به امام خمینی (ره) و تمام کسانی که خود را فدا کردند و برای حمهوری اسلامی جنگیدند، اعلام کنم. به این خاطر که احساس دِین به این افراد می کنم. انقلاب اسلامی، جهان مسلمانان را برای همیشه تغییر داد و زنده کرد.
رهیافتگان: به ما بگویید اسلام به شما به عنوان یک زن چه داده است؟ به ما درباره ی زن مسلمان غربی که مسلمان نیست بگویید. آیا او واقعاً آزاده است (به لحاظ کاربردی)؟
مسلمان شدن به من به عنوان یک زن انرژی بخشید. به این خاطر که برای شخصیت فردی خودم ارزش قائلم و نه برای ظاهر بیرونی ام. این احساس آزادی کامل است و اسلام این را به زن داده است. در حالی که زن غربی برای آن چه به نظر می آید و نه به خاطر آن چه که هست، ارزش دارد.
ممنون خواهر نرگس برای زمان و کلمات هوشمندانه تان. شما الهام بخش مردم در سراسر جهان هستید. تلاش و کوشش شما و درک شما از اسلام به راستی الهام بخش است. انشاءالله خداوند شما را در این جهان و آخرت موفق بدارد. انشاءالله عمیقترین دعاهایتان به اجابت برسد.
حقیقتاً از شنیدن داستان شما لذّت بردیم و منتظر شنیدن درباره ی شما در آینده هستیم.
از تمام کسانی که به این مصاحبه گوش کردند، ممنون هستیم. امیدوارم همه ی ما از خواهر نرگس مطالبی را آموخته باشیم. انشاءالله خداوند همه ی ما را مورد رحمت خویش قرار دهد و همه ی ما را ثابت قدم و استوار در راه حقیقت و راستی بدارد.
اللّهم عجّل لولیک الفرج
دعا: خداوندا این را از ما قبول فرما همانا تو شنوای دانایی. تو بسیار توبه پذیر و بسیار مهربانی. خداوندا توفیق اقامه ی نمازهای پنجگانه با حضور قلب را به ما عطا فرما. (برگرفته از: در نمازهایت صمیمی باش نوشته امینه الهی)
*شما نیز می توانید با ما همکاری کرده و به نشر اطلاعات کمک کنید.
*انشاءالله خداوند متعال به شما برای رساندن پیامش به انسانها پاداش دهد.