کد خبر: ۴۴۳۳۶
زمان انتشار: ۱۷:۴۵     ۱۹ اسفند ۱۳۹۰
بي باك- "سينما با هر قضاوت و حکمي که براي حضور و ضرورت‌اش در جامعه صادر کرده باشيم، حکم همان آينه تمام نماي جامعه را دارد. نمي‌شود آن آينه روبه‌رو را به صرف ناخوش آيندي ما از ناهنجاري‌ها شکست" اين عبارات بخشي از نقد و بررسي اميد رهگذر از چالش هاي سينماي كشور مي باشد كه در ادامه مشروح آن تقديم مي گردد.

خلاصه فيلم

«سروصداي يک جشن شبانه خانوادگي، توجه مردي لوچ و سمج به نام کمال خسروجردي يا همان بهروز شکيبا را که لباس نيروي انتظامي به تن دارد به خود جلب مي‌کند. او زنگ خانه را مي‌زند و از صاحب خانه تلکه مي‌گيرد. مردي نامتعادل به نام مسعود از خانه روبه‌رو خارج مي‌شود و مأمور مي‌خواهد از او به دليل مستي پولي بگيرد. با هم وارد خانه‌اي مي‌شوند که مسعود از آن بيرون آمده، لحظاتي قبل کلنجاري ميان زن و مرد صاحبخانه به نام شهره و مستأجرش حميد در گرفته است. کمال چنين وانمود مي‌کند که اين دو با هم خلوت کرده‌اند و مي‌خواهد آن‌ها را هم سرکيسه کند اما آن‌ها پولي ندارند. حميد يک جفت کفش کتاني مي‌دهد و صاحبخانه هم عطري را که حبيب برايش هديه آورده و پولش را گرفته به او مي‌دهد. مسعود که به دليل، افزايش وديعه خانه اجاره‌اي‌اش ناچار است دو ميليون تومان تا صبح روز بعد فراهم کند و به همين دليل براي تقاضاي پول به خانه حميد آمده و نااميد بازگشته، حالا بايد دويست هزار تومان هم بابت تلکه جور کند. آن‌ها به خانه برزو مي‌روند؛ آهنگساز نگون بختي که آثارش مجوز پخش ندارد و از صداي همسرش هما بر مي‌آيد که او هم اوضاع زندگي‌اش خراب است. برزو نيز که آه در بساط ندارد براي کمک به مسعود و فرار از غرغر همسرش از خانه بيرون مي‌زند و جستجوي پول به تلاشي سه نفره تبديل مي‌شود. آن‌ها به محل کار دوستي ديگر به نام پيمان مي‌روند؛ مسؤول يک آموزشگاه بظاهر هنري که او هم وضعي بهتر از دوستانش ندارد. پيمان مضطرب از حضور دوستش، واقعيتي را پنهان مي‌کند. اين واقعيت دختر جواني به نام نسترن است که ناگهان از اتاق خارج مي‌شود و رابطه‌اش با پيمان را علني مي‌کند. در خيابان، زني معتاد به نام حکيمه، همسر سابق پيمان، با نسترن درگير مي‌شود. در خلال اين درگيري‌ها کمال ساکن خانه مجاور را که با دوستانش مشغول بطري بازي بوده سرکيسه مي‌کند. اندکي بعد کمال و مسعود و برزو و نسترن و حکيمه و پيمان راهي مي‌شوند، مسعود سوار بر ترک موتور سيکلت کمال و ديگران سوار بر اتومبيل در تعقيب آن‌ها هستند. حکيمه بي‌خبر از نيّت اين جمع در گشت و گذار شبانه‌اش از روي بدبيني به رابطه پيمان و نسترن، عمدا با ماشين به تاکسي مي‌کوبد و مي‌گريزد. آن‌ها سراغ دوست ديگرشان رامين مي‌روند که در جشن عروسي خواهرش است و رفتار و کلامش آشکارا نشان از تمايلات غير معمول او دارد. رامين نيز به اين جمع غير معمول اضافه مي‌شود و سراغ مردي محضردار براي گرفتن پول مي‌روند و متوجه مي‌شوند آن مرد ساعتي قبل همسرش را از دست داده است. کمال از گفت‌وگوي تلفني مسعود با همسرش متوجه وضعيت او مي‌شود. جست و جو ناکام مي‌ماند و نزديک صبح، جمع دوستان با اتومبيل رامين عازم خانه شان مي‌شوند و کمال نيز که ديگر از گرفتن تلکه نااميد شده، مسعود را سر راه با موتورسيکلت به خانه‌اش مي‌رساند و آن جا پول‌هايي را که تلکه کرده به مسعود مي‌دهد تا مشکلش را حل کند و نشاني کله پزي دوستش را به او مي‌دهد که چند روز بعد پول را به آن‌جا ببرد. بعد خودش به همان کله پزي مي‌رود و پس از تعويض لباس، ساعتي بعد به زندان مي‌رود و معلوم مي‌شود که او يک خلافکار زنداني بوده که دو روز به مرخصي آمده و در اين مدت با لباس مبدل ماموري به نام بهروز شکيبا اخاذي مي‌کرده است.»

مقدمه

به گمانم همين خلاصه فيلم في‌نفسه بتواند به اندازه کافي رغبت براي تماشاي فيلم و بعد داوري و قضاوت درباره آن را ضروري کند. براي سينماي بعضا خنثي و کسل کننده‌اي که مي‌شود از همان اولين صحنه‌هاي شکل گيري داستان، فرجام آن را حدس زد. چنين فيلمي در نوع خود حداقل اين اندازه پيچ و خم دارد که بتوان در انتظار يک فرجام غيرمعمول بود. اين خصيصه باعث جذب مخاطبان بيش‌تر و در عين حال واکنش‌هاي متفاوتي درباره فيلم شده است. از ميزان استقبال فيلم هم مي‌توان به دغدغه‌ها و تنوع طلبي مخاطبان پي برد؛ به اين‌که اگر فيلمي به معناي واقعي خود متفاوت باشد با هر ميزان بدسليقه‌گري در اطلاع‌رساني هم به هر حال راهش را براي در کانون توجه قرار گرفتن باز مي‌کند. اتفاقا در اکران‌هاي امسال فيلم‌هاي جذاب، اما الزاما نه به معناي ارزشي و ديني کم نبودند، اما در اين ميان فيلم اسب حيوان نجيبي است در مقايسه با آن کميت فيلم‌هاي جذاب و ديدني يک سرو گردن بالاتر از ديگران خود را نشان داد. و در کنار اين جذابيت‌هاي معمول، چندين برابر حساسيت و واکنش‌هاي منفي و مثبت درباره محتوا و جهت‌گيري‌هاي اجتماعي و نگره‌هاي فيلم‌ساز ايجاد کرد. براي رهيافت به دنياي چنين فيلمي به گمانم پيش از هر چيز بايد کمي با تساهل و مدارا برخورد کرد. قدري از آن نگاه‌هاي کليشه‌اي فاصله گرفت تا در انتها بتوان به اتکاي برخي فاکتورها و پذيرش پاره‌اي واقعيت‌ها، فيلم را آن‌چنان که شايسته و بايسته است، در جايگاه واقعي‌اش مورد ارزش گذاري قرار داد. حالا براي شناخت فيلم و فيلم‌ساز بد نيست کمي درباره عقبه فيلم‌سازي چون کاهاني بدانيم؛ فيلم‌سازي که تا اينجاي کارنامه فيلم‌سازي‌اش نشان داده است دو ويژگي تعهد و انديشه‌ورزي در فيلم هايش را مورد توجه خاص قرار داده و مي‌خواهد مسير متفاوتي را در مقايسه با ساير آماتورهاي سينما دنبال کند. با اين مقدمه حالا ببينيم کاهاني تا رسيدن به فيلم «اسب حيوان نجيبي» است چه مسير و کارنامه‌اي را دنبال کرده است.

فيلم‌شناخت و فيلم‌ساز

سينماي ايران در طي سه دهه دوران پرفراز و نشيب پس از انقلاب شاهد بروز استعدادهاي بعضا شگفت‌انگيز بوده است. عمده اين فيلم‌سازان اولين نشانه‌ها و قابليت‌هاي خود را از نخستين آثار سينمايي به رخ کشيده‌اند. وجه اشتراک بيش‌تر اين فيلم‌سازان، تجربه گرايي و به نسبتي هم دغدغه شهرت بوده است. در کنار اين ويژگي‌ها آن‌ها عمدتا صاحب نگره‌هاي خاص اجتماعي و شبه فلسفي بوده‌اند که جنس و ماهيت سينماي آن‌ها را متمايز کرده است. اغلب اين فيلم‌سازان به طرز محسوسي شيفتگي خود به فرم را به رخ کشيده اما به تدريج به سمت ايجاد توازن بين فرم و محتوا و در ادامه فاصله گرفتن از سينماي انتزاعي تغيير مسير داده‌اند. اين فيلم‌سازان متقاعد شده‌اند تمرکز صرف بر سينماي منتزع از مخاطب و علي‌رغم تمامي ارزش‌هاي بصري و نوآوري‌هاي زيباشناسانه و تکنيکي، تا زماني که قابليت‌هاي خود را بومي نکرده‌اند، تنها مي‌توانند به توجه جشنواره‌هاي ريز و درشت اروپايي دل ببندند و نان و نام شان را در بيرون از مرزها و در خلاء مخاطب داخلي دنبال کنند. از اين دست فيلم‌سازان در سينماي بعد از انقلاب کم نبوده و حتي برخي از آن‌ها از آن‌جا که قادر به انطباق پذيري توانمندي‌هاي خويش با جامعه نبوده‌اند، ناگزير يکسره خود را در مسير سينماي روشنفکري و جدا از توده‌ها قرار داده و برخي شان سر از انزواي خواسته يا ناخواسته در ينگه دنيا در آورده‌اند. در مقابل، فيلم‌سازاني بوده‌اند که پس از تجربه شهرت‌هاي اوليه در فضاي روشنفکري و اشباع‌شدگي و يا حتي مواجهه با تناقض‌هاي دروني، مسيرشان را به‌طور اساسي تغيير داده‌اند. در اين ميان عده‌اي نيز اين توفيق اجباري نصيب‌شان شده که همان تجربه‌هاي انتزاعي اوليه و تا زمان رسيدن به پختگي و درک فضاي اجتماعي و فرهنگي جامعه و نيازهاي آن، امکان ديده شدن و نمايش سياه مشق‌هاي آن‌ها فراهم نشود. به گمانم عبدالرضا کاهاني يکي از آن فيلم‌سازاني است که اين توفيق اجباري نصيب او شده که تا قبل از رسيدن به پختگي لازم و کسب تجربه‌هاي اجتماعي و شخصي و انطباق پذير کردن انباشت‌ها و دغدغه‌هاي سينمايي و ذهني و فکري و فلسفي کاملا ديده نشود؛ هر چند اين انباشت‌ها را در فيلم‌هايي مثل آدم، آن جا و... عينيت داده باشد. در واقع بايد سينماي کاهاني را در شکل و شمايل تکامل يافته‌اي که در آخرين اثرش اسب حيوان نجيبي است، شاهد هستيم، از دو فيلم قبلي اکران شده يعني بيست و هيچ، دنبال و رديابي کرد. حالا مي‌توان تاکيد کرد سينماي کاهاني با فيلم آخرش، به نوعي وارد مرحله تازه و جدي تري شده است. عوامل و فاکتورهاي قابل توجهي بر اين ادعا دلالت دارد که از اين پس مي‌توان و بايد‌ سينماي او را چه به لحاظ بداعت‌هاي تصويري و فرم‌گرايانه و چه به لحاظ درونمايه و نگره‌هاي اجتماعي و جامعه شناختي و چه حتي نوعيت سينما جدي گرفت. هر چند فيلم به دليل نوع نگاهش به شرايط زيست اجتماعي و فرهنگي و بعضا اغراق و بزرگ نمايي که در تصوير کردن ناهنجاري‌هاي فردي و اجتماعي و مناسبات اجتماعي انتخاب کرده، قابل نقد و چالش باشد، و به گمانم يکي از دلايل عمده‌اي که اجازه نداد فيلم در جشنواره درست ديده و مورد توجه قرار گيرد، همين فاکتور غير سينمايي بود، تا دلايل سينمايي؛ اما اگر قرارمان براي ارزيابي فيلمي مثل اسب... اتکاي صرف به زبان سينما باشد، از اين منظر بايد براي فيلم کاهاني منزلتي مستقل از سليقه، اختلاف نظرهاي سياسي و بعضا دسته‌بندي‌هاي صنفي و از اين قبيل پارامترها و حتي ديدگاه‌هاي انتقادي و تندش نسبت به مناسبات اجتماعي در نظر گرفت. اگر همان‌طور که اشاره شد، ديده نشدن دو فيلم آدم و آن جا را به نوعي توفيق اجباري براي فيلم‌ساز و حتي مخاطبان او محسوب کنيم، بايد به همان اندازه ديده شدن فيلم اسب را يک توفيق و اتفاق محسوب کرد. بايد تاکيد کنم اگر به سينماي اجتماعي و فيلم‌ساز متعهد به مفهوم مورد اتفاقش اعتقاد داريم و ضرورت آن را احساس مي‌کينم، بايد به هر اندازه ممکن بتوانيم با چنين فيلم‌هايي تا حد مخدوش نشدن اصول مان تعامل نشان دهيم. در غير اين صورت، نبايد و نمي‌توانيم انتظاري پيش از آن‌چه از کليت سينماي کليشه‌اي و بي‌خاصيت امروز شاهد هستيم، داشته باشيم.

متن و دنياي متن

براي اثبات اين ويژگي‌ها و همچنين رمز گشايي فيلم چاره‌اي جز فهم و تاکيد بر جنبه‌هاي پارادوکسيکال حاصل از دنياي متن با نام فيلم اسب حيوان نجيبي است... و همچنين تقابل اين شاعرانگي ذهني با دنياي هرج و مرج گرايانه و بي‌در و پيکر و در عين حال پيچيده و گاه خشن و بيرحم و نيرنگ بازانه متن نداريم. انتخاب هوشمندانه نام فيلم که برگرفته از شعر معروف صداي پاي آب سهراب سپهري است، تنها در تقابل با دنياي متن، مي‌تواند ابعاد و گستره اين تناقض‌ها را توأمان در کنش مندي‌هاي ديالکتيک ذهن و عين روشن و القا کند. آن‌چه در واقع به مثابه ره آورد اين تقابل و تناقض حاصل مي‌شود، بر سير جدالي و جامعه شناختي ديالکتيکي از ترکيب دو دنياي ابژه و سوبژه دلالت مي‌کند. براي درک دنياي متن با هر پيش فرضي آن‌گونه که فيلم‌ساز و از بيرون از متن و سالن سينما و با نام اسب و صفت نجيب روي آن تاکيد دارد، ناگزير بايد که در مواجهه با دنياي متن همواره آن جنبه‌هاي پارادوکسيکال مورد اشاره را براي رمز گشايي و ارتباط با خود همراه داشته باشيم، تا اين تقابل و گسست تمام و کمال از دنياي ذهن به دنياي عين را بهتر و عيني‌تر فهم کنيم. از اين منظر نام فيلم را مي‌توان وجهي تماتيک و زيباشناسانه تعبير کرد. فيلم از مسير عينيت بخشيدن به چنين تقابل و تناقض‌هايي شکل مي‌گيرد. از اين منظر مي‌توان شروع فيلم را به سان شروع و شکل گيري يک بهمن مهيب و ترسناک توصيف کرد که هر چند در شروع ناپيداي خود، جز برآوردن حس لذت و کنجکاوي و خوش آيندي به انسان دست نمي‌دهد، اما تصور فرجام چنين لذتي که در شکل فرود آوردن بهمن عظيم به فاجعه‌اي منجر خواهد شد، بسيار ترسناک و غافل‌گيرکننده است. فيلم از همان شروع و با اولين مواجه مخاطب با شخصيت خسرو و لودگي پنهان و نقص چشم‌هايش، احساسي اين‌گونه به مخاطب منتقل مي‌کند. تضاد لوچ بودن شخصيت خسرو با هويت جعلي او يعني مأمور، از تقابل موقعيت کاذب و شخصيت واقعي او که بعد متوجه مي‌شويم يک زنداني است، نمايان مي‌شود. به شکلي مي‌توان اين تناقض را ادامه پارادوکس حاصل از نام و متن فيلم به ديگر اجزاي ساختاري آن تعبير داد. نکته ظريف و با معنا‌تر اين‌که شخصيت‌هايي نيز که در مسير اخاذي و تلکه‌گيري کمال واقع مي‌شوند، در ظاهر هيچ کدام پي به هويت جعلي او نمي‌برند. همين تناقض پنهان و مغفول مانده از ديد تماشاگر به جاي ايجاد پيش آگاهي از هويت واقعي کمال و يا حداقل ايجاد ترديد درباره ماهيت واقعي او، به ايجاد انگيزه و سمپاتي براي دنبال کردن ماجراها تبديل مي‌شود. اين تمهيد هوشمندانه آيا دلالت معنايي و فرامتني بر پرت افتادگي آدم‌ها از مناسبات موجود در جامعه مي‌کند، يا به شکل هجوآميزي مي‌خواهد بر انفعال و بي‌اهميتي آدم‌ها در قبال وضعيت موجود تاکيد داشته باشد؟ اين نوع نگاه به جامعه پيراموني در واقع بخشي از آن نگره و گزاره‌هاي سياه بينانه به شرايط اجتماعي است که هم قابل نقد است و هم توانسته به دليل کافي به ناديده انگاري جدي کاهاني و فيلم غافلگيرکننده او منجر شده باشد. اگر از اين نشانه‌ها که في‌نفسه به ترديدها و سوء ظن‌ها دامن مي‌زند، با هر توضيح و توجيهي عبور کنيم، در اين صورت فيلم اسب... به دلايل بسيار سينمايي مي‌توانست در جاي واقعي خود بنشيند. مشکل فيلم کاهاني نه از دنياي متن و ساختار و تکنيک سينما، که از نوعيت نگاه بدبينانه و وهم آلود او به جامعه و مناسباتش سرچشمه مي‌گيرد. جايي که قرار است فيلم‌ساز سواي هر انديشه و داوري که در مورد جامعه دارد، تا حد امکان به مخاطب خود اميد و چشم اندازي قابل تحمل وعده بدهد. با همه اوصاف، نمي‌توانيم چشم بر واقعياتي که کاهاني بطرز رندانه در يک فضاي آبسورد گونه خلق کرده ببنديم. سينما با هر قضاوت و حکمي که براي حضور و ضرورت‌اش در جامعه صادر کرده باشيم، حکم همان آينه تمام نماي جامعه را دارد. نمي‌شود آن آينه روبه‌رو را به صرف ناخوش آيندي ما از ناهنجاري‌ها شکست.
نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
انتشاریافته:
در انتظار بررسی: ۰
* نظر:
جدیدترین اخبار پربازدید ها