به گزارش سرویس فرهنگی پایگاه 598، حمید سبزواری پدر شعر
انقلاب و شاعر بسیاری از سرودهای انقلابی، در 22 خرداد 1395 درگذشت. وی در
کتاب خاطرات خود که با عنوان «حال اهل درد» توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی
منتشر شده است، خاطرات خود از وقایع و برهههای مختلف تاریخی را روایت کرده
است که در ادامه بخشی از آن را میخوانید.
*** نحوه آشنایی با امام خمینی***
حمید سبزواری درباره نحوه آشنایی خود با امام خمینی میگوید: جریان آشنایی من با امام خمینی از آنجا شروع شد که من از سالها پیش مطالعات اسلامی داشتم، ولی بیشتر توجه من به این جریانهای آخر الزمان بود که چه خواهد شد.
چون یک چیزهایی در کتابهایی مثل "غیبت نعمانی" و "بحارالانوار و سفینه البحار" و خیلی از کتابها خوانده بودم و مطمئن بودم دوره ما دوره ظهور است و منتظر آن مردی بودم که از قم برمیخیزد و مردم را به سوی خدا دعوت میکند، منتظر این بودم و بعد این را در تصور خودم امام خمینی مجسم میکردم و در این زمینه شعری نیز سرودم:
هنوزم شوق پرواز است گر بال و پری باشد
به سر سودای آزادی است ما را تا سری باشد
آخر این شعر هم گفته بودم:
ستم هموار میدارد ره نشر عدالت را
به هر جا رسم نمرود است پورآذری باشد
من در این تاریکیها متوجه شدم که جز از راه اسلام از راه دیگری نمیتوانیم به نتیجه برسیم و سمبل حرکت در آن زمان امام خمینی بود. یک موجی از امید را فراهم آورد.
جریانهایی که در قم گذشت و بعد منجر به تبعیدشان به خارج از کشور شد، برای ما بخصوص متوجه شدم که از خارج اعلامیههای این بزرگ مرد به ایران میآید و اولین اعلامیهاش را من خواندم، این امید در من پیدا شد که من ذوق زده شدم که دیدم یک نفر مرد قد علم کرده در مقابل این جماعت نااهل ایستاده. از آن روز تصمیم گرفتم به کارهایم رنگ اسلامی و انقلابی بدهم.
***ماجرای تهیه رساله امام در اوایل دهه 40***
حمید سبزواری میگوید: روزی با حاج آقا فاضل درباره امام خمینی صحبت شد، گفتم دلم میخواهد نسبت به امام اطلاعات بیشتری داشته باشم. حاج آقا فاضل گفت که یکی از معصومین همچنین مژدهای را به ما دادهاند؛ رفت و سفینه البحار را آورد، خبری از امام جعفر صادق(ع) یا امام محمد باقر(ع) آورد و خواند که مردی از قم بر میخیزد با مختصات امام.
من خیلی امیدوارتر شدم و به حاج آقا گفتم: اگر بتوانیم رساله ایشان را گیر بیاوریم خیلی خوب است. دو نفری پا شدیم آمدیم تهران و از افراد مطمئنی جست و جو کردیم، تقریبا کمکم به سال 42 یا 43 میرسیدیم، یادم نیست.
در بازار تهران در تیمچه حاجبالدوله یک آدرس مطمئنی به ما دادند و یک نشان دادند که اگر به او برسانید او به شما اطمینان خواهد کرد و آن (رساله) را به شما خواهد داد.
با حاج آقا فاضل آنجا رفتیم، نشانیها را دادیم و او رساله را آورد داد و ما دو رساله را - قبلا پولش را مطابق پشت جلد آن پرداخته بودیم - گرفتیم و از آن موقع از امام تقلید کردیم و در مسائل شرعی به رساله ایشان مراجعه میکردیم.
***واکنش حمید سبزواری به فتنهانگیزیهای بنیصدر***
پدر شعر انقلاب با اشاره به فتنهانگیزیهای بنیصدر بعد از پیروزی انقلاب اسلامی میگوید: بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، بنیصدر داشت از اول ریشهها را قطع میکرد. من یادم است که در مشهد بودیم؛ سخنرانی بنی صدر را در مشهد بودیم و شنیدیم؛ من بودم و آقای زورق و آقای شمسایی، آقای بهجتی هم بودند.
با ماشین رفتیم به مشهد، خانه یکی از شعراء؛ مثل اینکه خانه خسرو بودیم، خدا رحمتش کند، از شعرای مشهد بود، رادیو را گرفته بودیم، آقای بنیصدر یک صحبتی کرد خطاب به امام، اما در لفافه، که این جا را چه کار کردید؟ فی امان الله، فی امان الله... همین طوری صحبت میکرد و میگفت فی امان الله؛ طعنه به امام میزد.
من در جواب بنیصدر یک شعری سرودم که یک بیتش این بود:
الا منافق تردست؛ فی امان الله/رسیدهای تو به بنبست؛ فیامانالله...
چون او به امام میگفت به بن بست رسیدی؛ و من برای او گفتم:
رسد به کوچه بن بست، هر که او نبود/به هیچ قاعده پابست؛ فی امان الله
این را با تلفن به تهران دادم. آن را فتوکپی کردند، بعد چاپ و ماشین کرده بودند و بعد پخش کرده بودند.
در بازگشت از آنجا، با روزنامه جمهوری اسلامی همکاری کردم و چند شعر من را، علیه بنیصدر، در صفحه اول زدند. از جمله شعر:
آن زمان بگسسته، با کس سیر نتواند نشست
کی گناه عاقلان باشد، اگر دیوانهای
هر که خواهد دیو بدبینی به خاطر پرورد
لاجرم چون صورت آیینه از خاطر رود
در حضور سایه، بی شمشیر نتواند نشست
هر که با یک چهره در تصویر نتواند نشست
همچنین دو رنگیهای بنیصدر را در بیت زیر یاد کردم:
گرچه سحر سامری در خامه عصیان اوست
بر دل موسی، خط تزویر نتواند نشست