کد خبر: ۴۳۹۸۹۶
زمان انتشار: ۱۰:۱۸     ۱۹ فروردين ۱۳۹۷
حجت‌الاسلام‌ روح‌الله حسینیان

ممكن است گفته شود كه انسان‌هاي هنرمند در ادبيات آثاري را در قالب شعر يا نثر خلق كرده‌اند كه براي تاريخ ماندگار شده و پس از گذشت ساليان دراز طراوت و جاذبه‌ خود را از دست نداده‌ است.

اشعاري مانند شاهنامه‌ فردوسي، ليلي و مجنون نظامي، رومئو و ژوليت شكسپير و بينوايان ويكتورهوگو؛ اينها نمونه‌هاي شاهكار ادبي است كه در سبك و محتوا آثاري ارزشمند به‌حساب مي‌آيند.

اين‌گونه آثار با اعجاز قرآن چه تفاوتي دارد؟ قرآن از لحاظ سبك و محتوا شعر نيست، گرچه وزن و قافيه‌اي خاص دارد، ولي سبك نويني درانداخته است كه بايد آن‌را پايه‌گذار ادبيات جديدي به حساب آورد. قرآن از لحاظ محتوا نيز شعر نيست چه اينكه محتواي شعر از خيال سرچشمه مي‌گيرد و خيال‌انگيزي مي‌كند، چنانچه شعر در تعريف ارسطو «كلامي مخيل» است كه ماده‌ آن از خيالات است.[1]محتواي قرآن هرگز از مخيلات نيست، بلكه حقايقي است كه واقعيت‌هاي هستي را حكايت مي‌كند، چنانچه قرآن مي‌فرمايد: «آنچه بر تو نازل شد حق است».[2] بنابراين محتواي قرآن حق و واقعيات است؛ از همين‌جهت هنر نوين قرآن در سبك و محتوا، هنري حق‌مدار است، براي سرگرمي و خيال‌انگيزي نيست، بلكه براي خردورزي و تعقل‌انگيزي است: «ما قرآن را به زبان عربي نازل كرديم تا انديشه نماييد».[3] اينجاست كه قرآن شعر معمولي زمانه‌اش را درخور پيامبر نمي‌داند و مي‌فرمايد: «و ما به او شعر نياموختيم و [شاعري] شايسته‌ او نيست. آن [قرآن] جز يادآور [فطرت] و كتاب خواندني روشنگري نيست تا زنده‌دلان را [از بدي‌ها] بيم دهد و گفتار [خداوند مبني بر شكست] كافران را محقق سازد».[4] بنابراين فرق اين كتاب با اشعار زمانه قرآن در هدفداري آن يعني يادآوري فطرت الهي، خواندني براي روشنگري، بيم‌دادن زنده‌دلان و بيم‌دادن عاقبت‌نابخيري و چيرگي بر كافران است. با اين‌حال قرآن شعر را برحسب شاعر آن مردود نمي‌شمارد، بلكه آنها را به دو دسته تقسيم كرده: يكي سرگشتگان وادي زندگي كه الگويي براي گمراهان هستند و ديگري مؤمنان نيكوكار و يادكنندگان خداوند كه اهل مبارزه و ياري‌طلب نسبت به ستمگران هستند.[5] داستان‌هاي قرآني كه تجلي هنر آن است از جنس قرآن و براي خردورزي و تعقل نقل شده است. اي پيامبر! «داستان‌هاي [قرآن] را قصه كن شايد كه آنها انديشه ورزند».[6]

هنري كه قرآن در فصاحت و داستان هنرنمايي مي‌كند هم در ادبيات هنرمندانه است هم در تأثير؛ به‌همين‌جهت داستانش را «احسن‌القصص»، زيباترين قصه‌ها مي‌نامد، زيرا داستان‌هاي قرآن وحي خداوند از ماوراءطبيعت است[7] كه بشر را از خاك به افلاك، از طبيعت به غيب و شهود فرامي‌خواند.

هنر داستاني قرآن آنگاه كه عشقي باشد قهرمانش نه قيس مجنون است كه سر به بيابان مي‌گذارد و شيدايي مي‌كند، نه چون شويش عبدالسلام ناتواني است كه در شب اول زندگي از ليلي سيلي مي‌خورد. سرنوشت قهرمان داستان نيز مرگ بر سر قبر معشوق نيست.

در داستان عشقي يوسف و زليخا، قهرمان داستان يوسف پاك است و زليخا زن بوالهوس عزيز مصر، عاشق اوست و از اين جوان زيباروي كه زنان مصر در وصفش گفتند: «پاك و منزه است خداوند، اين جوان بشري نيست، بلكه فرشته‌اي است بزرگوار»[8]كام مي‌خواهد، ولي اين قهرمان خودداري مي‌كند.[9]

قهرمان اين داستان، زندان را بر كامجويي برمي‌گزيند و به خداي خويش مي‌گويد: «خداي من! زندان براي من دوست‌داشتني‌تر است از آنچه مرا به آن مي‌خوانند».[10] سرانجام يوسف پاك به زندان مي‌رود و دامن از گناه مي‌پالايد.

در داستان عشقي يوسف و زليخا، قهرمان داستان در زندان منادي توحيد و معبر خواب مي‌شود و سرانجام بي‌گناهي خود را به اثبات مي‌‌رساند و سپس عزيز مصر مي‌گردد كه در عين پيامبري سياست‌ورزي مي‌كند و با عمل مرز جدايي دين و دنيا را كه كار دين را به كهنه سپرده شده بود و كار سياست را به فرعون، عملاً باطل مي‌كند. قهرمان داستان قرآن در پايان هم موفق به ديدار پدر مي‌گردد و هم برادران را عفو مي‌كند و هم خانواده را دوباره بازسازي مي‌كند.[11]

اما سرانجام داستان عشقي ليلي و مجنون و داستان رومئو و ژوليت[12] در هردو به مرگ غم‌انگيز ختم مي‌شود. در اولي ليلي از غم شويش عبدالسلام مي‌ميرد و مجنون بر بالاي قبرش از غم ليلي جان تسليم مي‌كند و در داستان دوم ابتدا سلطان عشق رومئو، شوهر ژوليت را مي‌كشد، سپس خنجر در سينه‌ خود فرو مي‌كند. آنگاه كه ژوليت از خواب چهل و هشت ساعته بيدار مي‌شود، خودش را مي‌كشد يك عشق و سه كشته.

چرا؟ چون قرآن اين داستان واقعي را نه براي سرگرمي، نه براي هنر كه هرچه تراژديك هنرمندانه‌تر؛ بلكه براي اميدآفريني، براي شكيبايي، براي استقامت در مقابل مشكلات و عبرت خوانندگان آورده است و در پايان داستان تصريح مي‌كند: «به راستي كه در داستان آنها [پيامبران] براي خردمندان پندي است. [اين داستان‌ها] سخني نيست كه بر بافته شده باشد، ولي تأييد [سخنان پيامبراني] كه پيش از آن بوده‌اند و شرح هرچيزي است و راهنمايي و رحمتي براي مؤمنان است».[13]

در داستان‌هاي قرآني قهرمانانش مرداني از جنس مردم هستند، گرچه در علم و شجاعت و استقامت بشري مافوق بوده‌اند؛ ولي هرگز مافوق بشر نبوده‌اند. آن قهرمانان همواره اعلام مي‌كرده‌اند كه «ما جز بشري مانند شما نيستيم، مگر اينكه به ما وحي مي‌شود».[14]كافران نيز وقتي مي‌خواستند آنها را نفي كنند به بشربودن متهم مي‌كردند.[15]

قهرمان داستان قرآن، ابراهيم، جواني بزرگ‌شده در خانواده‌اي نجار و بت‌تراش كه بت‌ها را مي‌شكند و از دگماتيسم خانوادگي رهايي مي‌يابد و در پايان پايه‌ حكومت نمرود را متزلزل مي‌كند و با مهاجرت پايه‌گذار حكومتي الهي مي‌شود. قهرمان ديگرش موسي، جواني از طبقه‌ فرودست اجتماعي است كه ستم فراعنه او را به دربار مي‌كشد و به دور از تشريفات پادشاهي در خيابان‌ها به‌راه مي‌افتد و حق مظلومان را از ظالمان حاكم مي‌ستاند، متواري مي‌شود، چندين سال با چوپاني به خدمت شعيب درمي‌آيد و دوباره به مصر بازمي‌گردد و سرانجام نظام كهنسال فرعوني را فرومي‌ريزد و خود طرحي نو در حكومت مي‌افكند. قهرمانان ديگرش نوح، هود، صالح و شعيب هستند كه ساليان درازي را در اصلاح جامعه مي‌كوشند.

هنر قرآن، هنر سرگرم‌كننده نيست، لغو و بيهوده‌گويي در آن راه ندارد، بلكه هدفمند و متعهد است و تعهدآفرين. هنر قرآن براي كساني است كه مي‌خواهند نهضت اصلاح‌گرانه يا اصلاح‌گرايانه برپا سازند. آنها قبل از هرچيز به استقامت و آرامش و اطمينان به پيروزي نياز دارند. پيروان آنها نيز احتياج به راهنمايي و تذكر دارند: «و هريك از خبرهاي پيامبران را كه براي تو داستان مي‌كنيم آن چيزي است كه به‌وسيله‌ آن دلت را آرامش مي‌دهيم و در اين [داستان] حقيقت براي تو آمده [نه خيال‌پردازي] و براي مؤمنان اندرز و تذكري است».[16]

در داستان شاهكار فردوسي، قهرمان رستم افسانه‌اي است[17] كه واقعيتش معلوم نيست و اگر اصل وجودش را بپذيريم همان يل سيستاني است كه شاعر ايراني از او رستم دستاني ساخت،[18] رستمي كه براي نجات كيكاووس، هفت‌خوان را پشت سر گذاشت و اسبش شير را كشت و خودش به تنهايي از كوير بي‌آب عبور كرد، اژدها را كشت، پيرزن جادوگر را دونيم كرد، دشتبان را اسير كرد، سر ارژنگ ديو را قطع كرد و ديو سفيد را شكست داد و كيكاووس را آزاد كرد. همه‌ اين پيروزي‌ها بي‌هيچ آسيبي و آن‌هم به تنهايي![19]

گرچه شاعر هنرمندانه بار معنايي را در قالب شعر حماسي به اوج رسانده، ولي از بيت‌بيت شعرش خيال‌پردازي فرو مي‌ريزد و از قهرمان موجودي مافوق بشر مي‌سازد كه غيرواقعي‌بودن آن را آشكار مي‌كند. شما فقط به مقايسه‌ زليخا و زن جادوگر بپردازيد تا عمق انسان‌شناسي هنر قرآني و هنر شاهنامه‌اي مشخص شود. در داستان قرآني، زليخا زني داراي غريزه‌ جنسي است همچو يوسف، با اين‌تفاوت كه يوسف جهان را منظر خداوند مي‌دانست و زليخا با كشيدن پارچه‌اي بر روي بت خود مي‌خواست گناه را از او بپوشاند،[20] ولي در داستان رستم، زن زيباروي مظهر اهريمن شمرده مي‌شود:

ندانست كو جادوي ريمن است

نهفته به رنگ، اندر اهرمن است

قهرمانان قرآن مرداني هستند كه برنامه‌ريزي مي‌كنند، نقشه مي‌كشند، عِدّه و عُده جمع مي‌كنند، به‌تنهايي به جنگ سپاه بي‌كران نمي‌روند، گاه شكست مي‌خورند و گاه پيروز مي‌شوند و پيروزي خود را نه به شجاعت خود، بلكه به ياري خداوند مستند مي‌كنند.[21]

اينجاست كه آنها چون از جنس بشر بوده‌اند، مي‌توانند الگوي بشر شوند، ولي رستم چون از جنس مافوق بشر بوده است، نمي‌تواند نمونه‌اي براي انسان معمولي شود.

قرآن قهرماناني را ارائه مي‌دهد كه هنر را در ساخت مسجد و محراب قرار مي‌دهند، اگر سان ديدن، آنها را از خدا غافل كند، اسبان جنگي را در راه خدا قرباني مي‌كنند، پيامبري را چنان با حكومت قدرتمند پيوند مي‌زنند كه الگوي عينيت سياست و ديانت موجب بسط توحيد مي‌شوند.[22]

اينجاست كه هنر در قرآن در خدمت رشد و تكامل فرد و جامعه قرار مي‌گيرد و از هنر، هنر متعهد مي‌زايد و هنر غيرمتعهد را هنري لغو و باطل مي‌شناساند. چنانچه در هنر نمايشي داستان‌سرايي قرآن همين بينش را مطرح مي‌كند.

در روايات آمده است كه نضربن‌حرث يكي از سران كفر تاجري بود كه براي تجارت به كشورهاي مختلف از جمله ايران سفر مي‌كرد. وي افسانه‌هاي ايراني را فرامي‌گرفت و در مقابل پيامبر(ص) داستان‌سرايي مي‌كرد و مي‌گفت: محمد(ص) داستان عاد و ثمود را مي‌خواند و من داستان رستم و اسفنديار را.[23] آيه نازل شد كه «و برخي از مردم كسي است كه داستان‌هاي بيهوده تهيه مي‌كند تا [مردم] را از راه الله بي‌هيچ آگاهي گمراه كند و آن [راه خدا] را به سخره بگيرد. آنان برايشان عذابي خواركننده خواهد بود. [و همين ناشران افسانه] زماني كه آيه‌هاي [قرآني] ما برايش خوانده مي‌شود، متكبرانه روي برمي‌گرداند كه گويي آن را نشنيده است. گويي در گوش‌هايش سنگيني است. پس او را به عذابي دردناك بشارت بده».[24] قرآن در اين آيه اين هنر نمايشي داستان‌سرايي را به‌علت غيرمفيدبودن و بازداشتن و بيراهه ‌بردن جامعه محكوم مي‌كند. به علاوه حديث (گفتار، روايت و داستان) لهوي را [25] غيرعلمي مي‌شمارد.

جالب اين است كه مطابق روايات امامان معصوم، فقهاي شيعه اين آيه را دليل بر حرمت غنا و موسيقي محرم گرفته‌اند؛ زيرا بعضي از مصاديق هنر موسيقي «لهوالحديث» و سخن بيهوده و باطل است.[26]

بنابراين در زماني كه هنر براي هنر و سرگرمي، شعر براي خيال‌انگيزي، داستان و داستان‌سرايي براي سرگرمي مرسوم شده و ماده‌ هنر، غيرواقعي، تخيلي، افسانه‌اي و نتيجه‌ آن پوچ و باطل بوده است، قرآن با طرح هنري متعهد، واقع‌گرا، هدفمند، خردانگيز، احياكننده‌ فطرت، مبارزساز، اخلاق‌گرا، استقامت‌زا، آرام‌بخش و حق‌گرا را پايه‌گذاري كرد و در قالبي موزون و زيبا معجزه‌اي ماندگار به‌جاي گذاشته است.

به اميد روزي كه تمامي هنرهاي ترسيمي، تجسمي، نمايشي و ادبي از شعر تا سينماي ما متعهد و واقع‌گرا شود.


پی‌نوشت‌ها

1. دكتر محمد خوانساري، منطق صوري، ج 2، ص 236

2. وَالَّذِی أُنْزِلَ إِلَیكَ مِنْ رَبِّكَ (رعد، 1) ذَلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ نَزَّلَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ (بقره، 176) وَبِالْحَقِّ أَنْزَلْنَاهُ وَبِالْحَقِّ نَزَلَ وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا مُبَشِّرًا وَنَذِیرًا (اسراء، 105)

. إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ قُرْآنًا عَرَبِیا لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ (يوسف، 2)

. َمَا عَلَّمْنَاهُ الشِّعْرَ وَمَا ینْبَغِی لَهُ إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ وَقُرْآنٌ مُبِینٌ* لِینْذِرَ مَنْ كَانَ حَیا وَیحِقَّ الْقَوْلُ عَلَى الْكَافِرِینَ (يس، 70-69)

5. وَالشُّعَرَاءُ یتَّبِعُهُمُ الْغَاوُونَ* أَلَمْ تَرَ أَنَّهُمْ فِی كُلِّ وَادٍ یهِیمُونَ* وَأَنَّهُمْ یقُولُونَ مَا لَا یفْعَلُونَ* إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَذَكَرُوا اللَّهَ كَثِیرًا وَانْتَصَرُوا مِنْ بَعْدِ مَا ظُلِمُوا وَسَیعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَی مُنْقَلَبٍ ینْقَلِبُونَ (شعراء، 227-224)

. فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ یتَفَكَّرُونَ (اعراف، 176)

. نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیكَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ بِمَا أَوْحَینَا إِلَیكَ هَذَا الْقُرْآنَ (يوسف، 3)

. فَلَمَّا رَأَینَهُ أَكْبَرْنَهُ وَقَطَّعْنَ أَیدِیهُنَّ وَقُلْنَ حَاشَ لِلَّهِ مَا هَذَا بَشَرًا إِنْ هَذَا إِلَّا مَلَكٌ كَرِیمٌ (يوسف، 31)

. َلَقَدْ رَاوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ فَاسْتَعْصَمَ (يوسف، 32)

10. قَالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَی مِمَّا یدْعُونَنِی إِلَیهِ (يوسف، 33)

11. قَالُوا أَإِنَّكَ لَأَنْتَ یوسُفُ قَالَ أَنَا یوسُفُ وَهَذَا أَخِی قَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَینَا إِنَّهُ مَنْ یتَّقِ وَیصْبِرْ فَإِنَّ اللَّهَ لَا یضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِینَ* قَالُوا تَاللَّهِ لَقَدْ آثَرَكَ اللَّهُ عَلَینَا وَإِنْ كُنَّا لَخَاطِئِینَ* قَالَ لَا تَثْرِیبَ عَلَیكُمُ الْیوْمَ یغْفِرُ اللَّهُ لَكُمْ وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ* اذْهَبُوا بِقَمِیصِی هَذَا فَأَلْقُوهُ عَلَى وَجْهِ أَبِی یأْتِ بَصِیرًا وَأْتُونِی بِأَهْلِكُمْ أَجْمَعِینَ* وَلَمَّا فَصَلَتِ الْعِیرُ قَالَ أَبُوهُمْ إِنِّی لَأَجِدُ رِیحَ یوسُفَ لَوْلَا أَنْ تُفَنِّدُونِ* قَالُوا تَاللَّهِ إِنَّكَ لَفِی ضَلَالِكَ الْقَدِیمِ* فَلَمَّا أَنْ جَاءَ الْبَشِیرُ أَلْقَاهُ عَلَى وَجْهِهِ فَارْتَدَّ بَصِیرًا قَالَ أَلَمْ أَقُلْ لَكُمْ إِنِّی أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ مَا لَا تَعْلَمُونَ* قَالُوا یا أَبَانَا اسْتَغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا إِنَّا كُنَّا خَاطِئِینَ* قَالَ سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَكُمْ رَبِّی إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ* فَلَمَّا دَخَلُوا عَلَى یوسُفَ آوَى إِلَیهِ أَبَوَیهِ وَقَالَ ادْخُلُوا مِصْرَ إِنْ شَاءَ اللَّهُ آمِنِینَ* وَرَفَعَ أَبَوَیهِ عَلَى الْعَرْشِ وَخَرُّوا لَهُ سُجَّدًا وَقَالَ یا أَبَتِ هَذَا تَأْوِیلُ رُؤْیای مِنْ قَبْلُ قَدْ جَعَلَهَا رَبِّی حَقًّا وَقَدْ أَحْسَنَ بِی إِذْ أَخْرَجَنِی مِنَ السِّجْنِ وَجَاءَ بِكُمْ مِنَ الْبَدْوِ مِنْ بَعْدِ أَنْ نَزَغَ الشَّیطَانُ بَینِی وَبَینَ إِخْوَتِی إِنَّ رَبِّی لَطِیفٌ لِمَا یشَاءُ إِنَّهُ هُوَ الْعَلِیمُ الْحَكِیمُ* رَبِّ قَدْ آتَیتَنِی مِنَ الْمُلْكِ وَعَلَّمْتَنِی مِنْ تَأْوِیلِ الْأَحَادِیثِ فَاطِرَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ أَنْتَ وَلِیی فِی الدُّنْیا وَالْآخِرَةِ تَوَفَّنِی مُسْلِمًا وَأَلْحِقْنِی بِالصَّالِحِینَ (يوسف، 101-90)

12 . رومئو و ژوليت همان ليلي و مجنون عربي و فارسي است كه توسط ويليام شكسپير انگليسي نوشته شده است و اصل آن از ادبيات داستاني دوران باستان ايتاليا الهام گرفته شده است. خلاصه‌ آن چنين است: رومئو عاشق دختري به‌نام ژوليت مي‌شود. پدر هردو از اشراف و با يكديگر دشمني دارند، لذا با ازدواج آنها مخالفت مي‌كنند و ژوليت را مجبور به ازدواج با كنت پاريس مي‌كنند. لاريس راهب دارويي خواب‌آور به ژوليت مي‌دهد كه چهل و دو ساعت به خواب رود تا در همين ساعت‌ها رومئو را پيدا و به بالين ژوليت بياورد تا او را با خود ببرد؛ ولي رومئو از خبر صحيح آگاه نمي‌شود و براي خداحافظي با ژوليت به كليسا مي‌رود كه كنت پاريس را مي‌بيند و او را به قتل مي‌رساند و خود نيز سم مي‌نوشد و درجا هلاك مي‌شود. ژوليت به هوش مي‌آيد و با جسد رومئو روبه‌رو مي‌شود. او نيز با خنجر رومئو خود را مي‌كشد.

13 . لَقَدْ كَانَ فِی قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِأُولِی الْأَلْبَابِ مَا كَانَ حَدِیثًا یفْتَرَى وَلَكِنْ تَصْدِیقَ الَّذِی بَینَ یدَیهِ وَتَفْصِیلَ كُلِّ شَیءٍ وَهُدًى وَرَحْمَةً لِقَوْمٍ یؤْمِنُونَ (يوسف، 111)

14 . قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ یوحَى إِلَی (كهف، 110، فصلت، 6، ابراهيم، 11، و اسراء، 93)

15. قَالُوا إِنْ أَنْتُمْ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُنَا (ابراهيم، 10، يس، 15، اسرا، 94)

16 . وَكُلًّا نَقُصُّ عَلَیكَ مِنْ أَنْبَاءِ الرُّسُلِ مَا نُثَبِّتُ بِهِ فُؤَادَكَ وَجَاءَكَ فِی هَذِهِ الْحَقُّ وَمَوْعِظَةٌ وَذِكْرَى لِلْمُؤْمِنِینَ (هود، 120)

17 . داستان رستم و اسفنديار از افسانه‌هاي ماقبل تاريخ ايراني است كه فردوسي (416-329 ق) در قرن سوم و چهارم آن را بازسازي و با نام شاهنامه سرود.

18 . بيت: كه رستم يلي بود در سيستان/ منش كرده‌ام رستم داستان/ گفته‌اند از فردوسي نيست، بلكه سالك قزويني از شعراي قرن يازدهم در ساقي‌نامه آورده است.

19. اين داستان در شاهنامه، هفت‌خوان رستم نام‌گذاري شده است.

20 . لَقَدْ هَمَّتْ بِهِوَ هَمَّ بِهالَوْلا أَنْ رَأى بُرْهانَ رَبِّهِ(يوسف، 24)

21 . آل‌عمران 129-120 و 163-140

22 . نمل 44-15 و سبا 14-10

23 . طبرسي، مجمع‌البيان، ج 8، ص 490

24 . َمِنَ النَّاسِ مَنْ یشْتَرِی لَهْوَ الْحَدِیثِ لِیضِلَّ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ بِغَیرِ عِلْمٍ وَیتَّخِذَهَا هُزُوًا أُولَئِكَ لَهُمْ عَذَابٌ مُهِینٌ* وَإِذَا تُتْلَى عَلَیهِ آیاتُنَا وَلَّى مُسْتَكْبِرًا كَأَنْ لَمْ یسْمَعْهَا كَأَنَّ فِی أُذُنَیهِ وَقْرًا فَبَشِّرْهُ بِعَذَابٍ أَلِیمٍ (لقمان، 7-6)

25 . لهو به‌معناي سرگرم‌شدن و مشغول‌شدن و در اصطلاح قرآني يعني سرگرم‌شدن به چيزي و كاري كه ياد خدا را مي‌فراموشاند. « رِجَالٌ لَا تُلْهِیهِمْ تِجَارَةٌ وَلَا بَیعٌ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ وَإِقَامِ الصَّلَاةِ وَإِیتَاءِ الزَّكَاةِ» (نور، 37)

26 . براي آگاهي بيشتر ر.ك به روح‌الله حسينيان، غنا و موسيقي در فقه اسلامي، صص 62-54


نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
انتشاریافته:
در انتظار بررسی: ۰
* نظر:
جدیدترین اخبار پربازدید ها