به گزارش سرویس فرهنگی پایگاه 598، متن زیر گفتاری از آیت الله میرباقری است در خصوص تمدن اسلامی است که در ادامه می خوانید:
برخی که تمدن اسلامی را نفی می کنند، به واسطهی این است که نگاهشان به دین یک نگاه حداقلی است و برای اسلام ظرفیتی قائل نیستند که بتواند تمدن بسازد.
اینها همینطور که علم را به دینی و غیردینی تقسیم نمیکنند و نمیپذیرند که علم، دینی و غیردینی دارد، نسبت به تمدن هم معتقدند تمدن، صورت حیات بشری است و دینی و غیردینی نمیپذیرد.
این رویکردها به نظر من اصلاً قابل بحث نیست. دوران بحث با آنها گذشته. اینکه ما بنشینیم با آنها چانه بزنیم که اسلام ظرفیت ساخت تمدن دارد یا ندارد، وقت تلف کردن است.
متن کامل سخنرانیهای استاد میرباقری با موضوع انقلاب اسلامی و تمدن نوین اسلامی:
آیتالله میرباقری در اسفند 95 در پنجمین نشست از سلسله همایشهای گفتمان انقلاب اسلامی با موضوع انقلاب اسلامی و تمدن نوین اسلامی، بحثی تفصیلی ایراد کردند که میتوان آن را نقد رویکرد موسوم به فردیدی در نسبت با علم دینی و تمدن اسلامی قلمداد کرد. این سخنرانی اگر چه تمامی زوایای بحث و گفتوگو پیرامون این رویکرد را در بر نمیگیرد اما حاوی طرح بحث و محورهای مهمی است که توجه بدان را اهمیتی مضاعف میبخشد. در این فضا البته میتوان پرسشها و بحثهایی دیگری نیز داشت که در سایر سخنرانیهای استاد میرباقری تفصیل پیدا کردهاند.
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمد الله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین و لعنة الله علی اعدائهم اجمعین.
اَللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَفی کُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَلیلاً وَعَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً وهَب لَنا رأفتَه و رحمتَة و دعائه و خیره ماننال به سعة من رحمتک و فوزاً عندک. خدای متعال انشاءالله مجلس ما را مورد رضایت امام زمان ارواحنا فداه قرار بدهد و قلوب ما را با معرفت حضرت نورانی بفرماید به برکت صلوات بر محمد و آل محمد.
قبل از تقدیم عرایضم خدای متعال را سپاسگزار هستم که توفیق حضور در این جلسه را به من عنایت کرد. از همه عزیزانی که این فرصت را فراهم کردند تشکر میکنم. از شما بزرگوارانی که وقتتان را با حوصله در اختیار قرار میدهید هم عذرخواهی و تشکر میکنم.
بحث در باب "تمدن اسلامی" گستره وسيعی دارد که در یک جلسه قاعدتاً قابل بحث نيست. کسانی هم که دستیبانی به تمدن اسلامی را ممکن میدانند، با قرائتهای مختلفی از این تمدن بحث میکنند و مخالفین هم همینطور؛ یک طیف گستردهای هستند. طرح همه آن بحثها و بیان نظر مختار کار فرصتبری است و در یک جلسه مقدور نیست. من هم تلاش میکنم بحث را به گونهای عرض کنم که عمدهترین و مهمترین نقدی که به پذیرش تمدن اسلامی و امکان آن هست پاسخ بگیرد.
برخی که تمدن اسلامی را نفی می کنند، بهواسطهی این است که نگاهشان به دین یک نگاه حداقلی است و برای اسلام ظرفیتی قائل نیستند که بتواند تمدن بسازد. اینها همینطور که علم را به دینی و غیردینی تقسیم نمیکنند و نمیپذیرند که علم، دینی و غیردینی دارد، نسبت به تمدن هم معتقدند تمدن، صورت حیات بشری است و دینی و غیردینی نمیپذیرد. این رویکردها به نظر من اصلاً قابل بحث نیست. دوران بحث با آنها گذشته. اینکه ما بنشینیم با آنها چانه بزنیم که اسلام ظرفیت ساخت تمدن دارد یا ندارد، وقت تلف کردن است.
**تقریر اشکال نسبت به طرح تمدن اسلامی
یک اشکال دیگری وجود دارد که در خور بحث است. آن اشکال این است که تمدن، ظاهر غربِ مدرن است؛ بنابراین تمدن اسلامی را بدین معنا که هم اسلامی باشد و هم تمدن، باید یک پارادوکس دانست. از طرف دیگر بر فرض اگر ما بپذیریم که یک تمدن اسلامی هم داریم، باید بتوانیم توضیح دهیم این تمدن چه نسبتی با تمدن غربی، چه نسبتی با اسلام و چه نسبتی با دوران ظهور دارد. آیا در مسیر حرکت ما به سمت عصر ظهور، مرحلهای به نام تمدن اسلامی وجود دارد یا وجود ندارد؟ اینها سوالات جدی است.
معتقدند که باطنِ غرب عبارت است از عقلانیت مدرنی که رویکرد تصرفی و تکنیکی نسبت به عالم و آدم دارد. به تعبیر دیگر رویکرد سوبژکتیو دارد.(من خیلی دوست ندارم این اصطلاحات را به کار ببرم. عمداً هم به کار نمیبرم. گاهی اینها را یاد هم نمیگیرم.) اینها میگویند تمدن غرب ذیل عقلانیت مدرن غربی است؛ غربی که حاصل رویکرد تکنیکی به عالم و آدم است. معتقدند غرب ناشی یک متافیزیکی است که از یونان قدیم ناشی میشود و در غرب مدرن به نقطه اوج خودش میرسد که در آن نسبت خاصی بین ما و عالم تعریف میشود.
خیلی اگر بخواهیم موحدانه این نسبتِ میان جهان و خدای متعال را تعریف کنیم، باید بگوییم نسبت ساعتساز به ساعت است. خدای متعال عالم را آفریده و بعد این عالم دیگر خودش کار میکند. آنوقت در این جهانی که خدا هست و او را آفریده و واگذار کرده، انسان است که به این عالم صورت و نقش میدهد. ارادههای ما اینطور نیست که جهان را کشف کند؛ بلکه جهان را میسازد. جهان و صورتی که جهان پیدا میکند، محصول ذهن آدمی است نه معروف و شناخته شدهی ذهن انسان. دو بحث است: 1)این انسان است که محور عالم است، عالَم را طبق اراده خودش میسازد و متصرف عالَم است. 2)حق هم هست که عالَم را آنچنان که میخواهد بسازد.
در بین دو محوری که مطرح شد، دومی مهمتر از اولی است. یعنی برای ارادههای انسانی و خواست انسانی حقی وجود ندارد که انسان در صورتگری عالم و ساخت عالم و فُرمی که به عالم میدهد، تابع آن حق باشد. اگر برخی فیلسوفان غربی، معتقد به خدا هم باشند، آن خدا چنین خدایی است. خدای غرب مدرن، خدایی است ساعتساز که عالم را رها کرده و ما خودمان هستیم که عالم را طبق میل و اراده خودمان میسازیم، نقش میدهیم و صورت میدهیم. انسان در محور این جهان است و میتواند جهان را طبق اراده خود بسازد. اوست که صورت میدهد. کانّه در بیرون از انسان یک امتدادی است که انسان به او صورت، رنگ و فعلیت میدهد. شبیه(شباهتی است صرفاً) همان چیزی که در فلسفه کلاسیک ما بوده که هیولایی داریم که هیچ فعلیتی ندارد و صورتها به او نقش میزنند و فعلیت میدهند.
عالم بیرونِ اراده انسانی عالمی است بیصورت که ما به او صورت میدهیم. بحث اکتشاف عالم نیست. بحث ساخت و صورتگری عالم است. معتقدند باطن غرب همین نسبتی است که انسان غربی با عالم برقرار کرده و بر اساس این نسبت جهان را صورتگری کرده. حاصل این نسبت و صورتگری میشود تمدن غرب. در معنای گسترده خودش، تمدن با همین نگاه انسان به جهان، نگاه تکنیکال، سوبژکتیو و تصرفی که در جهان میکند، ساخته میشود. تمدن، ظاهر این جهان غربی است. باطن جهان غربی، انسانی است که نسبتی خاص با عالم پیدا کرده و مستغنی از خدای متعال است. لااقل در ساخت جهان بدون اتکاء به وحی با عقلانیت خودبنیاد خودش، با عقل عملی و نظری خودش یعنی آن هدفی که خودش میخواهد و آنچنان که خودش جهان را فهم میکند، با فهم خودش جهان را میسازد.
بر همین اساس اشکال کردند که تمدن، این صورتی است که دنیای غرب پیدا کرده که صورت آن باطنِ جامعه غربی است. باطن جامعه غربی آن رابطهای است که انسان با خدا و مخلوقات و به تعبیر آنها با هستی برقرار کرده. نسبتی که بشر با هستی برقرار کرده، حاصلش شده است این تمدنی که صورت آن باطن جامعه غربی است. حالا بعد عرض میکنم این تحلیل، تحلیل دقیقی نیست. حتی اگر بخواهیم غرب را بر اساس نگاه تکنیکالی که آنها به جهان دارند، تعریف کنیم، باید به گونهی دیگری تعریف و تحلیل کنیم. لذا بر این اساس به ما اشکال می کنند. میگویند ما اصلاً چيزی به نام تمدن اسلامی نداریم.
اگر آن نسبتی که انسان و بشر غربی با جهان و هستی برقرار کرده که باطن جامعه غرب را میسازد، اگر آن نگاه را نمیپسندید و نمیپذیرید، دیگر چیزی به نام تمدن باقی نمیماند. تمدنی که شما میبینید که در صورت منفعتطلبی و با رویکردهای جزئی شکل میگیرد، تمدنی که شما میبینید که اجزاءاش عبارتند از نظام سیاسی و اقتصادی و فرهنگی، تمدنی که در قالب یک سبک زندگی در غرب ظهور پیدا میکند، حاصل یک باطنی است و به تعبیر دیگر ظهور آن باطن غربی است. هیچوقت شما نمیتوانید آن پوشش را بر جهان دینی بزنید.
اگر نسبت انسانها با خدای متعال نسبت دیگری شد، انسانها رابطهشان با خدای متعال رابطه بندگی شد و عالم بستر بندگی آنها شد، دیگر اصلا چیزی به نام تمدن شکل نمیگیرد. تمدن حاصل آن نگاه خاص و آن نسبت خاصی است که بین انسان غربی و جهان برقرار شده. بعد حالا تفلسف کردند، انقلاب علمی کردند، انقلاب صنعتی کردند، فناوریها و تکنولوژیها را فراهم کردند، ساختارهای اجتماعی را شکل دادند، محصولات این فرایند را تولید کردند، بعد شده یک تمدن. باطن تمدن آن ارتباط انسان با جهان است. شما وقتی آن ارتباط را نمیپسندید و در دنیا و فرهنگ اسلام، نسبت جهان با انسان نسبت دیگری است، در این نسبت اصلاً تمدن شکل نمیگیرد. این اشکال آنهاست.
*ادعای خلط ظاهر و باطن غرب
کانّه میخواهند به ما اشکال کنند که شما مبتلای به چند مشکل هستید. مشکل اول اینکه خلط کردید بین باطن و ظاهر غرب. غرب را برابر با تمدن میگیرید. غرب، تمدن نیست. تمدن، ظاهر یک جامعه است. دوم اینکه این لباسی است که آن انسان به جهان و به خودش پوشانده. با عالَم دینی و انسان دینی چنین جهانی شکل نمیگیرد. جامعه دینی چنین مظاهری هم ندارد. بنابراین آنها اگر هم بحث کنند، بحث از یک عالَم دینی میکنند نه از تمدن اسلامی. یک عالَم دینی که در آن عالَم، انسانها و ارادههای انسانی یک نسبت دیگری با هستی به قول آنها برقرار میکنند، یک نسبت دیگری با خدای متعال برقرار میکنند، یک گونهی دیگری زندگی میکنند، یک عالم دیگری درست میشود که در آن عالم، احساس، اندیشه و عمل و حیات اجتماعی و فردی انسان یک شکل دیگر و مظاهر دیگری پیدا میکند.
میگویند شما در واقع دارید از جامعه غربی و تمدن غربی وام میگیرید و بعد همان را میخواهید با مهندسی معکوس در دنیای اسلام محقق کنید و تمدن اسلامی بسازید؛ این درست نیست. خلط کردید بین ظاهر و باطن. خلط کردید بین اجزاء و کل. غرب، نظام سیاسی و اقتصادی و فرهنگی و حتی سبک زندگی نیست. اینها مظاهر غرب مدرن هستند.
*پرسش از نسبت تمدن اسلامی با ظهور
نکته دیگر این است که بر فرض که شما بگویید ما میخواهیم یک جهان دیگری بسازیم مبتنی بر انسان الهی که اسم آن را هم میگذارید تمدن. این که شما میخواهید بسازید، چه نسبتی با تمدن مدرن دارد؟ و دوران او چه دورانی است؟ آیا دوران ظهور است؟ دوران قبل از ظهور است؟ اگر دوران ظهور است و میخواهید بگویید تمدن اسلامی یعنی آن مدنیتی که بعد از ظهور محقق میشود، نسبت انسانها با عالم فرق میکند، انسانها، انسان دیگری میشوند، به گونهی دیگری زیست میکنند و یک جهان دیگری هم ساخته میشود، اسم آن را میگذارید تمدن اسلامی، این مال دوران ظهور است؛ به شما چه مربوط است؟
میگویند دوران قبل از ظهور، دوران ایجاد خودآگاهی نسبت به تمدن غربی است که انسان باید نسبت به این تمدن غربی خودآگاه بشود، تلاش کند دیگران را هم خودآگاه کند و آنها را به مرز انتظار حضرت برساند. باید در این دوران توجه به حضرت داد. باید انسانها را نسبت به باطن جهان غرب و دنیایی که آنها را محاصره کرده و دورانی که در آن زندگی میکنند، آگاه کرد. بعضی از آنها وام گرفتهاند از بعضی اصطلاحات عرفانی و آن را دوران یک اسم خاص میدانند؛ دوران اسم یامُضِل! میگویند انسان باید درک عمیق و یک خودآگاهی نسبت به این جهان پیدا کند، دنیا را بشناسد و بفهمد که در این جهان از ما تصرفی ساخته نیست. ما نباید تسلیم شویم، باید نسبت به آن جهان خودآگاه شویم. با ادبیات دروندینی باید تبری از این جهان پیدا کنیم. ولی معنی این تبری، این نیست که ما میتوانیم یک جهان جدید بسازیم. آن جهان جدید در دوران ظهور ساخته میشود که در آن دولت یک اسم میرود و دولت اسم دیگر میآید. بنابراین میگویند شما باید نسبت خودتان را با عصر ظهور هم تعریف کنید.
*پرسش از نسبت تمدن اسلامی با تمدن غربی
همچنین میگویند اگر معتقد به تمدن دینی هستید، نسبت خودتان را با این تمدن هم تعریف کنید. باید خلط بین ظاهر و باطن جامعه غربی نکنید. باید توجه داشته باشید که غرب میتواند بیاید در جامعه شما نفوذ کند و متناسب با شرایط شما مظاهر جامعه خودش را ایجاد کند. این در واقع تمدن غربی است؛ تمدن اسلامی نیست. اگر خلط بین ظاهر و باطن شد، خیال میکنید اگر این ظواهر تغییر کرد، تمدن اسلامی درست شده و تمدن غربی از بین رفته. در حالی که باطن تمدن غرب این نیست. باطن تمدن غرب همان انسان و نگاه خاص به جهان و نسبتی است که با جهان برقرار کرده. اگر توانست آن فرهنگ را منتقل کند و در جامعه دیگری متناسب با اقتضائات آن جامعه ولی با همین نگاه و همین رویکرد تکنیکال، با همین رویکردی که از نسبت انسان و جهان دارد، یک مظاهر دیگری ایجاد کند، آن مظاهر، اسلامی نیست. آن مظاهر، همان تمدن غرب است. شما چون بین ظهر و باطن غرب خلط میکنید، خیال میکنید اگر این ظواهر را دستکاری کردید، تمدن، اسلامی میشود. تمدن غربی پوشش جامعه غربی است. اگر آن باطن حیات انسانی غرب در یک جهان و جامعهای پیدا شد، آن جهان، جهان غربی است. ولو ظواهرش متناسب با اقتضائات و بومی تغییر کند، این تمدن دینی نیست. این اشکالی است که به ما میکنند. میگویند شما باید بین ظاهر و باطن خلط نکنید. اگر خلط کردید، دچار تمدن غرب میشوید. جامعه شما غربی میشود ولو شکل ظهریاش متفاوت باشد. باید بتوانید نسبت خودتان را اگر معتقد به یک تمدن هستید، با این تمدن فراگیر غرب تعریف کنید، نسبت خودتان را با عصر ظهور تعریف کنید. اینها آن چیزهایی است که باید توضیح داده شود تا ما بتوانیم معقول بودن یک تمدن دینی را توضیح دهیم.
*توبه فرهنگیِ اشکالکنندگان
عرض کردم خیلی از اشکالاتی که در تمدن اسلامی میشود اصلا قابل شنیدن نیست. حیف است انسان وقت بگذارد این اشکالها را بشنود. این یک صورت نسبتاً معقول و قابل شنیدن است. کسانی هستند طرفدار دین و خدا، طرفدار جامعه دینی به یک معنا، طرفدار عالم دینی. عالم غرب را نمیپذیرند، تمدن غربی را نمیپذیرند. نمیپذیرند که نسبت ما با عالم باید همان نسبتی باشد که انسان غربی با هستی برقرار کرده. اینها را نمیپذیرند. ولی معتقدند که دوران، دوران این تمدن است و امکان ایجاد یک تمدن دیگری نیست.
حتی بعضی از این محققین و بزرگانشان با امام به شدت همراهی کردند و تلقیشان این بود که انقلاب اسلامی مرحلهای از ورود به یک جهان جدید و یک عالم جدید است که در آن عالم جدید از نگاه آنها اولین چیزی که تغییر میکند، نسبت انسان با هستی است. انسان باید یک جور دیگری مناسبات دیگری را در عالم برقرار کند. تلقیشان این بود که دوران جدید شروع شده و لذا به میدان آمدند. بعد که 38 گذشته احساس کردند که نه. سختیهای راه که همراه شده، خیال کردهاند که ما در خلأ داریم زندگی میکنیم. بر فرض که جهان را با دولت اسماء تفسیر کنیم، خیال میکردند که دولت یک اسم میرود در یک نقطه صفر میشود و دولت دیگری شروع میشود. توجه به اینکه عبور از یک دوران به دوران جدید با یک درگیریهای عظیم همراه است، نداشتند.
ما در خلأ زندگی نمیکنیم که یک دفعه دوران جدیدی درست شود. باید از آن دروان گذر کرد به یک دوران جدید و این هم زمان خودش را میبرد که زمان یک روز و دو روز نیست. زمان عبور از یک عالم به عالم دیگر و عبور از یک تمدن به تمدن دیگر است. با غفلت از این نکته، خيال میکردند جهان جدیدی شروع شده و مناسبات جدید و عالم جدید محقق شده است. وقتی جلو رفتيم، دیدند ما نتوانستيم مظاهر تمدن غرب را در جامعه خودمان حذف کنيم و بلکه چون دوران گذار ماست و به تعبیر دیگر بین در ایستادهایم، نه داخل میرویم و نه بیرون میآییم، مشکلات بیشتر و بحرانهایی برای ما درست شده. احساس کردند که اصلا دیگر نمیشود کار کرد. برگشتند گفتند درست است جهان غرب جهانی است که مطلوب ما نیست. اما چارهای نیست. توسعه را بپذیرید! در واقع این یک نوع توبهنامه فرهنگی است. بعضی تائبين، تائبين سياسی هستند، نگاهشان به انقلاب اسلامی نگاه سياسی بوده؛ توبه آنها هم توبه سياسی است. بعضیها نگاهشان به انقلاب اسلامی، نگاه عميق فرهنگی است، توبه آنها هم توبه فرهنگی است. یعنی احساس میکنند محاسبات فرهنگیشان غلط بود. ما گر چه جهان مطلوبمان جهان غرب نیست و نباید غرب را به عنوان مطلوب بپذیریم و نباید نسبت ما با عالم، نسبت غرب مدرن با عالم باشد، ولی چارهای هم از او نیست. حرکت فراگیری است که میآید ما را هم تحت پوشش خودش قرار میدهد. ما فقط باید ایجاد خودآگاهی کنیم و تلاش کنیم که از طریق خودآگاهی، انسانها را برای یک دوران جدید محیا کنیم. ولی آن دوران فرا نرسیده، آغاز هم نشده.(البته من روایت خودم را از اندیشهی آنها میگویم. حتماً نسبت نمیدهم)
*جمعبندی اشکال
ما اگر از تمدن اسلامی بحث میکنیم، باید به این سوالها بتوانیم جواب روشنی بدهیم. بگوییم نسبت ما با ظهور چیست، نسبت ما با جهان غرب چیست، نسبت ما با تمدن غربی چیست و چرا ما در مسیر حرکت به سمت عصر ظهور میتوانیم از یک تمدن اسلامی صحبت کنیم؛ ولو اینکه شما این اسم را بر او نپسندید و یک نام دیگری بر روی آن بگذارید. بر همین اساس من بحثم را ناظر به پاسخگویی به این سؤالات خدمتتان تقدیم میکنم.
**پاسخ به اشکال نسبت به تمدن اسلامی
*انسان موجودی مختار است
شاید بتوان اینگونه گفت که خدای متعال انسانها را آفریده و به آنها اختیار و مسئولیت داده. این نکته اول است. انسان در عالم دارای اختیار است. نه مجبور است به جبر طبیعی و نه مجبور است به جبر الهی. البته معنی این اختیار، اختیار مطلق نیست. انسان، خدای عالم نیست. اینطور نیست که به انسان، خدایی تفویض شده باشد. بعضی اشتباه میکنند. خیال میکنند اختیار یعنی تفویض الوهیت. الوهیت قابل تفویض نیست. ما بخواهیم یا نخواهیم، مخلوقیم. بخواهیم یا نخواهیم، پرستش میکنیم. بخواهیم یا نخواهیم دل میبندیم و... .
معنی اختیار این است که انسان در پرستش خدای متعال آزاد است. میتواند خدا را بپرستد و میتواند نپرستد. میتواند دین الهی داشته باشد؛ میتواند دین مادی داشته باشد. اصل پرستش و دینداری تعطیلبردار نیست. ما در اصل پرستش مختار نیستیم. در انتخاب معبود خودمان مختاریم.
این آیه نورانی سوره بقره معرفی مقام عبودیت الهی است: الله لا اله الا هو. و نسبت این عبودیت با کائنات تا هو العلی العظیم. بعد میفرماید: لا اکراه فی الدین. شما در پذیرش عبودیت خدای متعال، در پرستش خدای متعال جبراً مُکرَه نیستید. این همان آیین خداپرستی است. لا اکراه فی الدین. قد تبیّن الرشد من الغیّ و من یکفر بالطاغوت و یؤمن بالله... . دین از اینجا آغاز میشود. از کفر به طاغوت و ایمان بالله. در این جهان که زندگی میکنیم، میتوانیم کفر به طاغوت داشته باشیم و ایمان بالله. یک طاغوتی است که ما را دعوت به طغیان و استکبار میکند. در مقابل میتوانیم پرستش خدای متعال را بکنیم. فمن یکفر بالطاغوت و یؤمن بالله، از اینجا دینداری شروع میشود. فقد استمسک بالعروة الوثقی لا انفصام لها و الله سمیعٌ علیم. حالا متمسک به عروه دین شدیم که همان عروهی ولایت است. بعد میفرماید حالا این انسانی که دینداری را پذیرفت، مُکرَه نبود، مسئولیت داشت، اختیار داشت، این انسان تحت ولایت الهی قرار میگیرد که ولایت نور است. یخرجونهم من الظلمات إلی النور. ولی اگر دین الهی را نپذیرفت و مؤمن بالله نشد و از پرستش خدای متعال سر باز زد، والذین کفروا أولیائهم الطاغوت. یخرونهم من النور إلی الظلمات.
دو جهان شکل میگیرد. جهان نورانی و جهانی ظلمانی. جهان نورانی، جهان آنهایی است که دین الهی و توحید را پذیرفتهاند، در مقدمهی او کفر به طاغوت ورزیدهاند و تحت ولایت الله قرار گرفتهاند. جهان ظلمانی، جهان کسانی است که الوهیت الهی را نپذیرفتهاند، تحت ولایت اولیاء طاغوت واقع شدهاند، سیرشان از نور به سمت ظلمات است. اولئک اصحاب النار هم فیها خالدون. از همین جا عالَمشان، عالَم نار و آتش است. بعد هم که مخلد در آن عالَم هستند.
پس این یک نکته که انسانها دارای اختیار در پرستش خدای متعال هستند و چون اختیار دارند، مسئولیت دارند. مسئولند، مورد سؤال قرار میگیرند. اگر توحید را اختیار کردند چه اتفاقی میافتد؟ ولایت خدای متعال بر آنها واقع میشود. در محیط نور قرار میگیرند. در محیط حیات طیبه به تعبیر خدای متعال قرار میگیرند، در جنت قرار میگیرند. در محیط امن قرار میگیرند. دو جهان است.
*محدوده پرستش الهی
حالا دو سؤال مطرح است. این پرستش خدای متعال که ما در آن مختاریم و مسئول، محدود به حوزه خصوصی ماست یا اینکه همهی عرصههای اختیار ما اعم از اختیار ظاهری و باطنی را فرامیگیرد؟ آیا از باطنیترین لایههای وجود انسان که اختیار در آنجا معنی دارد مثل روح انسان، قلب انسان، فکر انسان و... تا عالم حس ما تحت این پرستش واقع میشود؟ پرستش مخصوص به یک عالم است یا این سنت در همه عوالم اختیار انسان هست؟
در هر عالمی یا انسان، خدا را پرستش میکند، الله ولی الذین آمنوا یا اعراض از پرستش خدای متعال میکند. در حالت دوم عالَمش ظلمانی میشود. پس انسان دارای عوالم ظاهری و باطنی است. همه عوالم انسانی این حکم را دارند. در همه عوالم انسانی، نورانی زندگی کردن به این است که انسان تحت ولایت الله قرار بگیرد. این منوط به این است که انسان، توحید و دین و پرستش خدا را بپذیرد. اگر در لایههای ظاهری وجود خودش خداپرستی میکرد اما در لایههای باطنی خودش اعراض از توحید داشت و به تعبیر دیگر استکبار داشت، به تعبیر دیگر در لایههای باطنی خودش دچار نفسپرستی و شیطانپرستی شد، الم اعهد الیکم یا بنی آدم الا تعبدوا الشیطان، اگر به استکبار رو آورد، آن عوالمش تحت ولایت اولیاء طاغوت قرار میگیرد. این یک نکته.
*خداپرستی جمعی یا شیطانپرستی جمعی
نکته دوم اینکه این سنت اختصاص به عالم حیات خصوصی انسان ندارد. در حوزه حیات اجتماعی انسان هم همینطور است. انسانها آنجا که دور هم جمع میشوند، با هم همدلی و همفکری و همکاری میکنند. آنها از اعماق وجودشان با هم ارتباط پیدا میکنند. عمق جامعه انسانی به اعماق ارادههای انسان و عوالم انسان برمیگردد. یعنی انسان نگاه میکند این جامعه یک ظاهر دارد. این جامعه عوالم باطنی دارد. ارادهها در اثر ارتباط با هم و به انسجام و وحدت رسیدن، نظام پیدا میکنند. حاصلش هم همدلی، همفکری و همکاری است. در یک لایهای عمیقتر از اینها بیش از همدلی و همفکری و همکاری، عوالم وجودی انسانها با هم مرتبط میشود و در این ارتباطِ عوالم وجودی هم باز یا استکبار جمعی اتفاق میافتد یا پرستش جمعی. یا خداپرستی جمعی است یا شیطانپرستی جمعی. بنابراین باز یا عالمِ ولایت الهی است یا عالمِ ولایت اولیاء طاغوت. یا نور است یا ظلمت. عوالم باطنی هم اینگونه است. این هم نکته دوم.
*پیوند میان ارادهها و اراده برتر
نکته سوم اینکه ارادههایی که پرستش خدای متعال را انتخاب میکنند، این ارادهها مثل دانههای تسبيح از هم جدا نیستند، مثل شن و ماسههای کنار هم ریخته نيستند، مثل جزایر مستقل از هم نيستند؛ بلکه دانههای تسبيحاند که یک رشتهای آنها را به هم وصل میکند و بر حول آن رشته با هم مرتبط میشوند و نظام پيدا میکنند. واقعاً وحدت اجتماعی ارادهها حول یک ارادهی برتر اتفاق میافتد که این ارادهی برتر یا ولیّ حق است یا ولیّ باطل؛ یا خالصترین ارادهها در بندگی خداست یا خالصترین در شيطنت.
همانطور که انسانهایی که ارادهی بندگی میکنند، حول عبدترین، شدیدترین انسانها در بندگی خدا، خالصترین و خاضعترین جمع میشوند، ارادههای شيطانی هم برای پرستش نفس و پرستش شیطان و دنیا حول شدیدترین اراده جمع میشوند. آنها هم خالی از پرستش نیستند. پس ارادهها بر محور ارادههای برتر، نظام پیدا میکند. نمیخواهم بگویم همهی ارادهها در کف قرار دارند و یک دفعه به نقطه هرم متصل میشوند. این ارادهها به صورت هرمی هستند. نظم ارادهها پیچیده است. به صورت هرمی به هم متصل میشوند و به یک ارادهی محوری برمیگردند. نظام ارادهها شکل میگیرد. این نظام ارادهها یا جمعاً دارند پرستش خدا را میکنند یا پرستش دنیا را میکنند. پرستش جمعی و مُشاع دنیا یا خدا اتفاق میافتد. این مقدمه سوم.
*رد یک فرضیهی جامعهشناختی
مقدمه چهارم: بحثی در مبانی جامعهشناسی مطرح شده، بعضی غربیها گفتهاند و دیگران هم تکرار میکنند و آن را پذیرفتهاند که مردود است. میگویند انسانها چون نیازهای طبیعی داشتند، دور هم جمع شدند. این ضرورتهای طبیعی انسانها را دور هم جمع کرده، مخاطرات طبیعی مشترک و... بعد هم یک حرفهایی زدند. گفتند اولی که دور هم جمع شدند، زبان نداشتند! حرفهایی که واقعاً مشمئز کننده است، بعضیهایش نفرتآور است. به اسم علم این حرفها را میزنند. اینها روی این مبنا پایهای ندارد.
انسانها دور هم جمع شدند یا برای شیطنت یا برای پرستش خدای متعال. یا با برای دنیاپرستی یا برای خداپرستی. اینطور نیست که انسانها یک نياز طبيعی عام مشترک داشته باشند، همه برای آن نيازهای طبيعی دور هم جمع شده باشند و آن نيازهای طبيعیِ خود را با تجارب تاریخی و عقلانيت تاریخی خودشان هموار کرده و به کاملترین تجربهها رسيده باشند. اینطور نیست که بگوییم همين هم، راه صحيح است.
کتاب حکمت و حکومت آقای حائری، آنجایی که میگوید حکومت از جنس ولایت فقيه نیست و وکالت است، مربوط به فقیه هم نیست، مربوط به حکیم و فیلسوف عمل است، مبتنی بر همین نگاه است. یکی از اصول مهمش این اصل بنیادین جامعهشناختی است که انسانها برای تأمین نیازهای ضروری خودشان دور هم جمع شدند. دین آنها را دور هم جمع نکرده که حالا بگویید دین آنها را اداره کند. انبیاء آنها را دور هم جمع نکردند که حالا انبیاء ادارهشان کنند. بعد هم برای پرستش و بندگی دور هم جمع نشدند. برای حل نیازهایشان بوده. اینها هم با یک عقلانیت جمعی با یک تجارب همافزای تاریخی کمکم حلش کردهاند. رسیدهاند به یک عقلانیت برتر و دارند با آن جامعهشان را اداره میکنند. چه نیازی به دین دارند؟ چرا دین بخواهد در حيات اجتماعی دخالت کند؟
از اساس این حرف، حرف باطلی است. انسانها دور هم جمع میشود، آنچه آنها را دور هم جمع میکند، همدليها و دغدغه های مشترک آنهاست و این دغدغهها یا در پرستش خداست یا در پرستش دنيا. ارادههایی که حول محور بندگی بر محور انبياء و اولياء جمع میشوند؛ در هرم تاریخی بر محور وجود مقدس نبی اکرم صلیاللهعليهوآلهوسلم شکل میگيرند. ارادههای باطل هم حول شياطين و طواغيت تا بر محور شياطين اصلی و ابليس الابالسه و شيطان بزرگی که محور هرم تاریخی شيطنت است، جمع میشوند. این ارادهها همدلی و همفکری میکنند، همکاری میکنند.
*نسبت بندگی با خدا منافاتی با تصرف در عالم ندارد
اینکه گفتهاند انسانها نسبتشان با خدا نسبت بندگی است، درست است. اما نسبت بندگی منافاتی با تصرف ندارد. همینطوری که شیاطین میخواهند در جهان تصرف کنند، انسان موحد هم تصرف میکند. لذت جهان هم مسخر اوست. تفاوت در این است که آیا جهت تصرف، جهت پرستش خداست یا جهت شیطنت نفس و استکبار؟ میخواهد جهان را طبق اراده و میل خودش بسازد، میخواهد مسخر کند برای شیطنت یا میخواهد مسخر کند برای بندگی؟ آن انسانهایی که عبدترین انسانها هستند، کائنات مسخر آنهاست و با عبادت خودشان همه کائنات را به سمت خدای متعال سوق میدهند و نورانی میکنند. پس اینگونه نیست که اگر ما بخواهیم بندگی خدا کنیم، مؤمنین، جهان را نمیسازند. نخیر! مؤمنین هم جهان را میسازند. نمیخواهم بگویم نگاه تکنیکال به جهان دارند یا میگویند ما اصل هستیم و هرگونه دلمان بخواهد جهان را بسازیم. اصلاً اینگونه نیست. ولی اینگونه هم نیست که فقط میخواهند جهان را به یک شناخت سطحی بشناسند و بعد هم در این جهان یک عبادت سطحی کنند. اینگونه نیست. جهان را میشناسند، متصرفند، تصرفشان هم عبادت است. بر اساس بندگی خدای متعال جهان را میسازند. منتهی خودشان خدای عالم نیستند که جهان را طبق میل خودشان بسازند. جهان را طبق ارادهی الهی میسازند.
پس اینطور نیست که ساخت جهان مال انسان غربی باشد که نسبتش با جهان اینگونه است که خیال میکند خودش ولو خدا او را آفریده باشد، متصرف است و هرگونه میخواهد عالم را میسازد. نخیر! آنهایی هم که میخواهند در عالم بندگی کنند هم جهان را طبق ارادهی خدای متعال میسازند. لذا حضرت حجت جهان میسازد. بهشت اصلاً به یک معنا مصنوع آنهاست. اینگونه نیست که ساخت جهان فقط مال انسانِ با نگاه سوبژکتیو باشد که خودش را محور میداند و میگوید من به جای اینکه کاشف جهان باشم، متصرف در آنم و ذهن من به عالم صورت میدهد. لازم نیست انسان این حرفها را بزند.
نکته این بود که انسانها جامعهسازیشان، اینکه دور هم جمع میشوند، حیات اجتماعیشان برای پرستش است. حالا یا پرستش دنیا یا پرستش نفس. این هرم خداپرستی و دنیاپرستی شکل میگیرد. هر دو هم به نوعی متصرف در جهان هستند. منتهی انسانی که شیطنت را میپذیرد، خودش را محور عالم میداند و میخواهد عالم را طبق ارادهی خودش بسازد. خیال میکند او خدای عالم است. استکبار میکند. ولی انسانی که عبد است، جهان را بر مدار بندگی خدای متعال در مسیر پرستش خدای متعال شکل میدهد. آنجا هم بنابراین یک جهانی ساخته میشود. اسم آن را تمدن بگذارید یا نگذارید، مهم نیست.
*اختلاط دو عالَم
نکته دیگر این که دو جهانی که میبینید، سابقهشان به قبل از عالم دنیا هم برمیگردد. در دنیا ادامه دارند و به بعد از دنیا هم کشیده میشوند. این دو جهان بر محور انبیاء و اولیاء از یک طرف و فراعنه، طواغیت، و اولیاء طاغوت از طرف دیگر شکل میگیرد. به عبارت دیگر بر محور وجود مقدس نبی خاتم از یک طرف و ابلیس الابالسه، شیاطین اصلی جنی و انسی از طرف دیگر شکل میگیرد. این دو جهان، دو جهانی هستند که از عوالم قبل شروع شدند تا عوالم بعد هم ادامه دارند. در این دنیا یک اختلاطی بینشان اتفاق افتاده. قاطی شدهاند. در عالم دنیا که عالم ابتلاست با هم اختلاط پیدا کردهاند. این اختلاط بین این دو عالم یعنی عالم نور و ظلمت، عالم حق و باطل، عالم ایمان و کفر، عالم خداپرستی و شیطانپرستی، عالم نور و ظلمت، عالم بهشت و جهنم، عالم رحمت و عذاب و... است که میتوان بر آنها مبتنی بر ادبیات دینی نامهای مختلفی گذاشت. این دو عالم یک اختلاطی پیدا کردهاند.
این اختلاط تا کجا پیش میرود؟ اگر فرض کنید بتواند عالم شیطانی یک انسانی و یک جامعهای را در درون هاضمهی خودش هضم کند به طوری که لایههای باطنی وجود خودش را هم از آنِ خودش کند و متعلق به خودش کند، اینجا یک مؤمن کافر شده است. یا به عکس اگر عالم ایمانی بتواند از آن جهان صید کند و یک انسان را به این طرف بیاورد و بعد یک دگرگونی عمیق در او ایجاد کند و او را کاملاً متحول کند تا از اعماق وجودش خداپرست شود، این هم یک یک آدم و جامعهای را از جامعه کفر به ایمانی تبدیل کرده.
چه بسا این اتفاق نمیافتد. عالم انبیاء ظواهر انسانهایی را تسلیم میکند. آنها باطنشان دنبال راه خودشان است. ظواهرشان میآید صورت انبیاء به خود میگیرد. در صف اول نماز جماعت میایستد، قرآن میخواند تا جهاد هم احیاناً میآید اما باطنش را که نگاه میکنید، یک منافق با قلب ظلمانی است.
از این طرف هم میبینید یک مؤمنی را میبرند، متصرف میشوند، ظواهرش را تغییر میدهند، میبینید مثل آنها لباس میپوشد، مثل آنها خوراک میخورد، مثل آنها همسر میگیرد، مثل آنها خانه میسازد اما اعماق وجودش را نمیتوانند دست بزنند. اگر نتوانستند اعماق وجودش را تصرف کنند، آن اعماق تحت تصرف ولیّ حق باقی میماند و از همان جا یک حرکتی شروع میشود. اصلاً معنی توبه همین است. چه در حیات فردی بگیرید چه در حیات جمعی، این مسئله هست.
*دستگاه شیطان در آخرالزمان همهی لایههای وجود عالم انسانی و جامعه مؤمنین را نمیتواند تصرف کند
اینهایی که خیال میکنند دوران غرب است و غرب میآید و در همه عالم تمدن میسازد، تلقیشان این است که غرب میآید همهی لایههای وجود انسانی را تصرف میکند. اصلا اینگونه نیست. دستگاه شیطان در آخرالزمان همهی لایههای وجود عالم انسانی و جامعه مؤمنین را تصرف نمیکند. لایههای باطنی جامعهی مؤمنین باقی میماند و جوشش حق از همان لایههاست. حقیقت اتصال جامعهی مؤمنین به ولی خدا ولو فضا، فضا ظلمانی باشد، همچنان باقی است.
این آیه را مکرر خواندید. این ظلماتی که مال عالم طواغیت است، والذین کفروا اولیائهم الطاغوت یخرجونهم من النور الی الظلمات، در سوره مبارکه نور توضیح داده: أو کظلمات فی بحر لُجّی، هر کلمهاش احتیاج به دقت دارد. قرآن است. حروف قرآن همهاش معنا دارد. تکتک حروف قرآن اینگونه است. أو کظلماتٍ فی بحر لجی يغشاه موج من فوقه موج من فوقه سحابٌ ظلماتٌ بعضها فوقَ بعض إذا أخرج يده لم يكد يراها. این ظلمات مؤمن را هم فرا میگیرد.
ظلمت سقیفه که مهمتر از این است. این آقایان مقهور ظلمت غربند. ظلمت غرب و تمدن جدید غرب یکی از درکات ظلمات دشمنان اهلبیت است. یکی از درکات آن است. بعضی به نظرشان خیلی مهم آمده! نخیر! آن فضای ظلماتی که قرآن وقتی میخواهد از آن حکایت کند میفرماید والیل إذا یغشی بعد از ظهور تعبیر میکند به و النهار إذا تجلی، آن ظلمات هم ظلماتی نیست که وقتی فراگیر میشود، ارادههای باطنی مؤمنین از دست برود. نخیر! درست است إذا اخرجه یده لم یکد یراها، در روایت امام صادق فرمودند إذا اخرج المؤمن یده فی ظلمةِ فتنهم لم یکد یراها اما در همان فضا هم و مَن لم یجعل الله له نوراً فما لهُ مِن نور. در آن فضای ظلمانی، ظلمات مواج در یک دریای عمیق ظلمانی، ظلماتٌ بعضها فوق بعض، آنجا هم یک چراغی روشن است. آن چراغ چیست؟ و من لم یجعل الله له نوراً أی إماماَ مِن وُلدِ فاطمه. بله آنجا ممکن است نور عقل و شهود و حس ما کار نکند ولی نور امام آنجا هم حضور دارد و آنهایی که در باطن متصل به امامند، آن ظهور جزئی امام برای نفوس هست. ولو اینکه ظهور کلی امام وقتی است که والنهار إذا تجلی. آن غشاء از حقیقت ولایت حقه برداشته میشود و تجلی نبی اکرم در عالم واقع میشود و الشمس و ضحاها. در حدیث دارد شمس امیرالمؤمنینند. ضحی هم موقعی است که خورشید کاملا بالا میآید و جهان را کاملا روشن میکند. وقتی میگویند این نماز در وقت ضحی خوانده شود، یعنی همین. یعنی وقتی خورشید بالا میآید و روشن میکند. فرمود ضحی یعنی دوره ظهور امام زمان(عج). أن یُحشر الناس ضحی. گویا مردم یک حشری دارند در دوران ظهور.
جامعه غربی، یک جامعهای است که بر محور اولیاء طاغوت و فراعنه طاغوت شکل گرفته. این جامعه غربی که یک روح ظلمانی در اعماقش وجود دارد و لایههایی دارد که لایههای ظلمانی عمیقش همان ارواح ظلمانی است که حول هم جمع شدند برای شیطنت و استکبار و انسانمداری، اینطور نیست که بتواند بیاید ارواح انسانهای مؤمن را مسخّر کند. نمیتواند لایههای وجودی آنها را از طریق تسخیر طبیعت به عالم شیطانی محو کند. حتی در دوران غلبه ظاهری شیطان که دوران و اللیل إذا یخشی است، یا دوران و اللیل إذا یَسر است. به تعبیر قرآن دولت فلان یَسری إلی ظهور المهدی(ع). در آن دوران هم در واقع در باطن عالم یک لیلة القدری است که لیلة القدر اولیاء است. و آن لیلة القدر تا مطلع الفجر ظهور و قیامت هست. آن لیلة القدری که در دوران ظلمات هم هست و انسانها را تا فجر میرساند، سلام هی حتی مطلع الفجر، حضرت زهراست. این بحث بماند.
پس اینگونه نیست که بگوییم یک اسم آمده و تمام شد و همه عالم تحت پوشش یک اسم است. حرف اسم و... در معارف ما حرفهای بیپایهای است. بله، دولت باطلی است. فراگیر میشود. کما مُلِأت ظلماً و جوراً. و اللیل إذا یغشی. یک غشای کلی میاندازد اما در زیر این غشاء و پرده، در باطن آن یک عدهای میشوند جزو این ظلمات، والذین کفروا اعمالهم کسراب أو کظلماتٍ. آنهایی که ولایت اینها را قبول میکنند، با همه وجود غرق در این ظلماتند. اما جامعه مؤمنین در همین دوران هم در پسِ این ظلمات و دریای مواج تاریک از نور امام خودشان مثل خورشید پشت ابر استفاده میکنند. پس اینگونه نیست که کسی خیال کند دورانی است که هیچ کاری نمیشود کرد. اگر فرض کنید غرب آمد ظواهر تمدنی خودش را در جامعهی ما آورد و حتی سبک زندگی خودش را آورد، این جامعه شده غربی! هرگز غربی نشده. مگر اینکه شمایی که میگویید غرب، ظاهر و باطن دارد، خود شما خلط بین ظاهر و باطن کنید! چرا خود شما خلط بین ظاهر و باطن میکنید؟
مظاهر تمدنی غرب آمده، مردم مثل آنها میپوشند، مثل آنها میخورند، فستفود دارند، سبک زندگیشان، ازدواجشان، دانشگاهشان، هر جا نگاه میکنید، اینگونه است. اما آیا این جامعه غربی است؟ نخیر! غربی نیست. تمدن غربی آمده ولی جامعه غربی نشده است. چون حقیقت جامعه غربی آن جریان شیطنت و استکبار علی الله است که حول هم جمع میشوند و از اعماق جامعهشان اختیار شیطنت و استکبار و نفسپرستی و بتپرستی میکنند. کار با فطرتشان ندارم. باز انسان غربی هم فطرتش محفوظ است. فطرت الله التی فطر الناس علیها. از آنجایی که اختیارشان شروع میشود، از اعماق وجودشان طغیان میکنند. دور هم جمع میشوند برای اینکه نفسپرستی کنند. یک تمدنی درست کنند. تعبیر به تمدن هم نکنیم. دور هم جمع میشوند تا دنیاپرستیشان را روان کنند. اگر آنها این کار را کردند ویک جهان غربی ساختند که غرب مدرن هم یک لایهای از آن جهان ظلمانی است، یک مرحلهای از آن هرم ظلمانی شیطنت هست، این جهان با همه وسعتش و همه لوازمش وقتی میآید سمت جامعه مؤمنین ولو اینکه سیطرهی ظاهری هم پیدا کند، کَما مُلِأت ظلماً، همه روابط را ظلمانی کند، ولی اینگونه نیست که بتواند اعماق جامعه مؤمنین را فتح کند. لذا در اینجا جامعه غربی اتفاق نمیافتد.
*انقلاب اسلامی؛ گواهی بر عدم امکان غلبهی تام جریان طاغوت
برای همین است که شما میبینید در همین جامعه در دورانی که آنها خیال میکنند مرزهای جغرافیایی خودشان را پشت سر گذاشتهاند، تمدن خودشان را جهانی کردهاند و دیگر یک تمدن و جامعه بیشتر نیست، همه غربی میاندیشند، غربی احساس میکنند، غربی جهان را میفهمند، در همان دوره میبینید یک امتی سر برمیدارد و مقابل کل این تمدن میایستد و کل این جریان را به چالش میکشد. این معنایش این است که آن اتفاق نیافتاده. ولو اینکه شما بگویید مثلا تعداد مراکز عیاشی در تهران در سال 56 از 1000تا بیشتر است؛ خُب باشد. این یعنی تمام شد؟ همه چیز از دست رفت؟! نخیر! اینگونه نیست. چه کسی گفته همه چیز از دست رفت؟!
میدانید اولین کشوری که در کشورهای آسیای جنوب غربی و شرقی برنامهریزی را در آن شروع کردند، ایران است. 1327 برنامهریزی به مفهوم مدرنش در ایران شروع شده. آمریکاییها آمدند. به یک معنا سازمان مدیریت و برنامهریزی را آنها در ایران تأسیس کردند. آن موقع کره جنوبی هیچچیز نداشت. همان موقع شهردار سئول آمد در تهران گفت: کِی میشود که سئول هم مثل تهران شود! بعد هم قرار شد یک خیابان در تهران به اسم سئول بگذارند و یک خیابان در سئول به نام تهران. همین کار را هم کردند. یعنی اینجا را انتخاب کردند به عنوان نقطه تصرفشان برای تسلط بر بقیهی منطقههای نزدیک به اینجا در آسیای شرق و غرب و میانه. اینجا را محور تصرفشان قرار دادند. اما از همین جا بر علیه آن تمدن حرکتی شروع شده و مرزهای خودش را هم پشت سر گذشته و این حرکت تسلیم هم نخواهد شد. این حرکت تبدیل میشود به یک جریان. این حرکت به سمت ظهور است. این حرکت مرحلهی جدیدی از اسلامخواهی، دینخواهی و پرستش خداست که دارد در عالم ظهور پیدا میکند. یک عمق تاریخی غیرقابل تصرفی هم دارد، یک قلههای استراتژیکی هم دارد که به هیچوجه دست شیطان به آن نمیرسد مثل عاشورا، مثل قصه مقاومت حضرت زهرا(س). عقبهی تاریخی این حرکت هم اصلا قابل فتح نیست. از تیررس آنها بیرون است.
یک همچنین حرکت عجیب و عمیقی که از اعماق لایههای جامعه دارد اتفاق میافتد و در یک نقطهای ظهور پیدا میکند و بعد هم درگیر میشود، با این نگاه انقلاب اسلامی بعدش حتماً باید به یک نظام اسلامی ختم شود. بعد حتماً باید بتواند ادارهی کشور را اسلامی کند. اسمش را نگذارید دولت اسلامی چون همین که میگویید دولت خیال میکنند مقصود دولت مدرن است با چهار تا مؤلفهی جغرافیا و جمعیت و حکومت و حاکمیت. نخیر! مقصود از دولت این نیست. دولت اسلامی یعنی ادارهی اسلامی. منتهی ما گرفتار اصطلاحات مدرن هستیم. باید از آنها پُل بزنیم و عبور کنیم. باید حرکت کنیم به سمت ایجاد جامعه اسلامی. وقتی چنین اتفاقی افتاد که جامعه اسلامی ایجاد شد، چه چیزی اتفاق میافتد؟ دوران ظهور است؟ نخیر! اسمش را تمدن نمیگذارید، نگذارید.
این دو جریان هر کدام خدای خودشان را میپرستند. قل یا ایها الکافرون لا اعبد ما تعبدون و لا انتم عابدون ما اعبد. میدانید این پیغمبر کسی است که محور کائنات است. وقتی میگوید صفبندی یعنی صفبندی در طول تاریخ. وقتی سر خدا دعوا شد، من خدای شما را به هیچ وجه قبول نمیکنم. شما هم خدای من را قبول نمیکنید. لکم دینکم. تعدد اله، تعدد دین میآورد. دعوا بر سر همین دین است. آن وقت این دعوا نقطههای حادثهخیز و نقطههای تلاقی این دو پرستش است. نقطههای تلاقی این دو دین است. قاتلوهم حتی لاتکون فتنه و یکون الدین کله لله. این به خاطر اختلاط دو عالم است. البته این اختلاط با بینه الهی که دین خداست که در سوره بیّنه توضیح داده شده و با ولیّ خدا و رسول خدا تفکیک میشود تا به غلبهی مطلق جبهه حق و خلوص جبهه حق و متراکم شدن باطل میرسد. یکی میشود شر البریه و یکی میشود خیر البریه. آنها میشوند جهنمی اینها میشوند بهشتی. دیگر نقطهی تلاقیشان هم برداشته میشود.
*به نقطهای رسیدیم که انقلاب اسلامی ضروری بود
و النهار إذا تجلی، و الشمس و ضحاها و القمر إذا تلاها و نهار إذا جلاها. نهار آن شمس و تجلی است. شمس نبوت و ولایت در این نهار تجلی میکند که دوران ظهور است. ظهور، تجلی آن حقیقت اول در عالم ارادههای انسانی است. انسانها مجرای آن نور و نورانی به آن نور میشوند. انسانها میشوند مؤمن، انسانها زنده میشوند، بعد عالم هم زنده میشود. إعلموا أن الله یحی الارض بعد موتها. فرمود موت الارض موت اهلها و الکافر میتٌ. همه میشوند موحد. عالم میشود عالم نورانی به نور امام. اشرقت الارض بنور ربها. حرکت به سمت آن دوران اینگونه نیست که این چراغ، خاموشِ خاموش میشود. اصلا اینگونه نیست. یریدون لیطفئوا نور الله بافواههم و الله مُتِمُّ بنوره. هیچوقت این چراغ خاموش نمیشود. ممکن است این چراغ پشت ابر برود اما خاموش نمیشود. ممکن است بهرهی ما از این چراغ، بهرهی از آفتابِ پشت ابر باشد. والله متم نوره ولو کره المشرکون، کافرون. پس این نور هست. این نور راه خودش را میرود. آن جریان ظلمت هم میآید. این درگیری هم هست.
ما به یک نقطهای رسیدیم که انقلاب اسلامی در آن ضروری بود. بعضی ممکن است بگویند انقلاب اسلامی هم اشتباه بود. عرض کردم توبهها گاهی توبه سیاسی است؛ گاهی توبه فرهنگی است. به نقطهای رسیدیم که این حرکت نیاز به یک حرکت جدید و یک مرزشکنی داشت. البته مرزها را شکسته، وارد عرصه جهانی شده. در ادامه هم باید نظام درست میکرده که نظام درست کرده. این نظام هم یک دولتهایی را سر کار میآورد. این دولتها میخواهند مسیر دیگری بروند نه از باب اینکه خودآگاه باشد؛ ناخودآگاه. چون ما هنوز تئوری دولتسازیِ کامل نداریم. ظرفیت این انقلاب که به نظام تبدیل شده به حدی است که همهی اینها را مهار میکند. دولتها یکی پس از دیگری میآیند ولی جهتها ثابت میماند. تا بتوانیم به مرحلهای برسیم که ادارهی اسلامی را تئوریزه کنیم. بعد از آن هم میتوانیم جامعه اسلامی بسازیم. عصر ظهور شده؟ نشده است. جریان غرب بنا نیست همه لایههای جامعه مؤمنین را بگیرد و همه عرصهها را فتح کند. ما به سمت ظهور در حرکت هستیم. به یک انقلاب رسیدیم، نظامسازی، دولتسازی دینی، ادارهی دینی جامعه، بعد هم میرسیم به جامعه دینی. این جامعه دینی طبیعتاً سبک زندگیای داد، مظاهری دارد، تمدنی دارد. حالا نخواستید، اسمش را تمدن نگذارید. بگذارید عالَم دینی. مهم نیست. اما اینها مراحلی است که باید طی شود. میرویم به سمت ظهور.
*خودآگاهی را انبیاء میدهند نه فیلسوفان
توجه به حضرت هم باید اینگونه پیدا شود. مگر حرکت شیعه در طول تاریخ، انتظار نبوده؟ استراتژی شیعه انتظار بوده. انتظار هم سه رکن داشته. هم تبری و احتراز داشته، مراقب بودند استحاله نشوند. هم درگیری همهجانبه بوده هم سازندگی. همین مسیر است؛ مسیر دیگری نیست. همهی اینها جزو خودآگاهی است. همیشه خودآگاهی میدادند که استحاله نشوند. منتهی یک موقعی بنیامیه بوده و بنیعباس، یک موقعی هم امپراطوری مدرن غرب. این خودآگاهی همیشه لازم بوده. بنابراین اینکه باید خودآگاهی داد، بخشی از مأموریتهای دورهی انتظار است. منافات ندارد با انقلاب و سازندگی و... . اینها همهاش ارکان حقیقت انتظار هستند. خودآگاهی نسبت به غرب هم باید داده شود.
اتفاقاً انقلاب اسلامی خودش عین خودآگاهی است. بعضی خیال میکنند خودآگاهی فقط با موعظه درست میشود. نخیر! خودآگاهیای که انقلاب اسلامی به جامعه جهانی داد و در نتیجه از مارکسیسم عبور کرد، مارکسیسم را فرستاد به موزه تاریخ با انقلاب امام بود نه با کتاب نوشتن. نه با سخنرانی. اینها خیال میکنند فیلسوفان، جهان را خودآگاه میکنند! اصلا اینگونه نیست. خودآگاهی را انبیاء میدهند. حرکتهایی از جنس حرکت انبیاء که حرکت امام از این جنس بود. اینها به بشر خودآگاهی میدهد. شما بنشینید مدام کتاب بنویسید علیه مارکسیستها. اگر توانستید خودآگاهی بدهید! اینگونه نیست که! الان هم خودآگاهی نسبت به غرب با انقلاب پیدا میشود نه با کتاب. نمیگویم کتاب ننویسید یا کار فرهنگی نکنید ولی کار فرهنگی هم در مقیاس عظیم اتفاق بیافتد. انقلاب را تعطیل کنیم، برویم کار فرهنگی کنیم! آنوقت چگونه کار فرهنگی میکنید؟ اجازه بدهید انقلاب خاموش شود، ببینیم به شما اجازه کار فرهنگی و ایجاد خودآگاهی میدهند؟! شوخی میفرمایید. در سایهی انقلاب اسلامی میگویید برویم خودآگاهی بدهیم. اگر این رفت که دیگر جایی برای خودآگاهی باقی نمیماند. خودآگاهی در بستر یک حرکت عظیم اجتماعی باید واقع شود. خیلی هم شأن خودمان را بالا نگیریم. خیال کنیم ما عالم را خودآگاه کردیم. نخیر! انبیاء عالم را خودآگاه کردند.
*باید نظام ساخت
هم انقلاب اسلامی ضروری است هم نظام. اگر انقلاب شد، باید نظام ساخت، نظام باید به سمت تئوریزه کردن مدیریت دینی برود؛ برگشت به عقب نداریم؛ توبه هم نداریم! تئوریزه شد، بعدش جامعه دینی ساخته میشود. مناسباتش ساخته میشود؛ سبک زندگی مردم و همه چیز دینی میشود. البته ممکن است در آنجا این تکنولوژی نباشد، این ماشين نباشد، این فناوری نباشد. این را قبول داریم. نه فقط شاید، بلکه باید.
*از غربگزینی، تمدن اسلامی در نمیآید
این جهان هم با گزینش ساخته نمیشود؛ از غربگزینی، تمدن اسلامی در نمیآید؛ تعارفات را کنار بگذاریم. باید عالَم دیگری درست کنيم، با غربگزینی تمدن درست نمیشود. بله، در دوران گذار باید با یک نظریهی شاملی برای استحاله غرب در جامعه دینی تلاش کنيم. استحاله، گزینش نيست. نخود لوبيا نیست که پاکش کنيم!! نخودها را برداریم لوبياها را بگذاریم. گندمها را پاک کنيم خاکهایش را دور بریزیم؛ تمدن غرب که اینگونه نيست. نخود، لوبیا کردن و نخود کشمشی سوا کردن و اینکه بگوییم غربگزینی میکنیم و... درست نیست. چه چیز را میگزینید؟ با چه الگویی؟ با چه مدلی؟ برای چه هدفی؟
من میگویم تعبیر به تمدن هم نکنیم. آقا میفرمایند تمدن اسلامی. این تعبیر قابل دفاع است. حالا اگر کسی با لفظ دعوا دارد، واقعیت این است که این مسیر باید طی شود. قابل برگشت هم نيست. این مسیری که تحقیقاً غیرقابل برگشت است، این مسیر تمدنسازی مسیر نخود و لوبیا کردن و نخود و کشمش کردن نیست که بگوییم کشمشهایش را سوا میکنیم و نخودهایش میریزیم دور، مناسبات اخلاقی غرب را میگذاریم کنار و تکنولوژیاش را میآوریم، تکنولوژیاش اسلامی و غیر اسلامی ندارد، علوم طبیعیاش اسلامی و غیر اسلامی ندارد و... . همه تمدن غرب و مظاهر آن، متأثر از لایههای باطنی جامعه غرب هستند. باید از آن عبور کنيم. باید آن را استحاله کنيم. حرکتی از اعماق جامعه دینی لازم است که مسخر غرب نشده باشد، مسخر شيطان نشده نباشد، شيطانپرست نشده باشد، از اعماق آن جامعه، خداپرستی اتفاق افتاده باشد. این آتشفشان باید بياید و تمدن غربی را هم در درون خودش حل کند؛ به یک سبک جدیدی از زندگی، فکر جدید، تفکر جدید و یک ساخت جدیدی برسد که آن ساخت را گاهی ما از آن تعبير به «بلد امين» میکنيم؛ به تعبير قرآن که این بلد امين حول امام، حول کعبهای شکل میگيرد، امام دارد، کعبه دارد و... . متفاوت با تمدن غربی هم هست.
**سوالات:
+ اگر بناست با پُر شدن جهان از ظلمت، ظهور رخ دهد و تمدن حقیقی اسلامی توسط حضرت بقیه الله تشکیل شود، تلاش ما جهت تشکیل تمدن اسلامی چه فایدهای دارد؟
چه کسی گفته جهان پُر از ظلم شود یعنی ما ظلم کنیم؟ چه کسی گفته معنای پُر شدن جهان از ظلم این است که ما تلاش نکنیم؟ همینها را عرض میکردم. یک لایههایی از جهان را کفار میگیرند. ولی ما باید از لایههای باطنی خودمان جوشش داشته باشیم به سمت ظهور. حرکت به سمت ظهور جوشش ارادهها به سمت ظهور است. این جوشش باید از مرز ظلمات عبور کند. یک چیزهایی از آن از اختیار ما بیرون است. یک تصرفاتی است که از عالم بالاتر از ارادههای ما واقع میشود. الان شما خیال میکنید انقلاب اسلامی از عالم ارادههای ماست؟ خدا رحمت کند امام بزرگوار را میفرمود من دست خدا را همیشه در انقلاب میبینم. همه جا ایشان هدایت میکرد. شما خیال میکنید ما انقلاب کردیم که میگویید ما چرا انقلاب بکنیم؟ این انقلاب تحت تصرف خداوند متعال است. از آستین ولیّ خدا بیرون آمده. به سمت ظهور هم هست.
معنی امتلاء این نیست. یک بار ممکن است بگوییم معنی امتلاء این است که همه لایههای ارادهها باید تسلیم شوند. خُب زودتر تسلیم شویم حضرت بیایند درست کنند. ولی اگر لایههای ارادهها به کفار تسلیم شدند که دیگر تسلیم شدهایم. معنی انتظار، تسلیم نیست. معنی آن صرف احتراز هم نیست که بگوییم با آنها قاطی نشوید! اینگونه نیست. این کافی نیست. احتراز هست. خودآگاهی هست. تبری هست. ولی در کنارش درگیری همهجانبه و سازندگی هم هست. این ممشای طول تاریخ شیعه بوده. دوران ائمه همینگونه بوده، دوران غیبت هم همینگونه بوده. بنابراین در عین اینکه به ما گفتهاند یک دورانی پیش روی شماست که دوران سخت است اما نگفتهاند که شما در این دوران دست روی دست بگذارید. گفتهاند در همین دوران منتظر باشید. انتظار هم عمل است؛ افضل الاعمال است. استراتژی عبور از این دوران را هم برای ما تعیین کردهاند: بر محور فقها حرکت کنید. راه را هم معین کردهاند. اینگونه نیست که معنی انتظار این باشد که فقط اقدامات فردی در حوزهی حیات خصوصیتان بکنید. چه کسی انتظار را اینگونه معنا کرده؟ کدام آیه؟ کدام روایت؟ کدام قرآن؟ چه کسی گفته معنی کما مُلِأت این است که شما عالم را تاریکتر کنید؟ البته معمولاً کسانی که این سؤال را میکنند، نمیگویند شما گناه کنید. علیأیحال به ما گفتهاند یک دورانی است که شیطنت شیطان به اوج خودش میرسد، دستگاه شیاطین و دنیاپرستی و دستگاه ظلمت یک حجابی بر حقیقت ولایت میاندازد، جهان را تاریک میکند. این حجاب همه زوایای زندگیتان را هم تاریک میکند. همه بحث من همین بود.
در این فضا اینگونه نیست که همه لایههای باطنی جامعه مؤمنین مسخر شیطان است و همه شیطانپرست میشوند. اینگونه نیست. ممکن است اختلاط و این غلبه ظاهری یک لایههایی از حیات مؤمنین را هم آلوده کند ولی بعد تطهیر میشود.
حرکت به سمت ظهور یعنی حرکت برای عبور از این جریان که یک مرحلهاش حتماً با فعل حضرت است که به اذن الله متصرفند اما یک مراحلی از آن هم حرکاتی است که ما باید در تأسی به حضرت داشته باشیم. ما نمیتوانیم وظایف خودمان را تعطیل کنیم. ما نمیتوانیم بگوییم وظیفهمان صرفاً سکوت است. نخیر!
اگر یک زمانی فرصت بود عرض میکردم که چرا انقلاب اسلامی در یک مرحلهای ضروری میشود. و چرا ما در مرحله ساخت جامعه شیعی از پادشاهی شیعی عبور میکنیم. ما دوران جنگهای پارتیزانی داشتیم تا رسیدیم به جغرافیا پیدا کردن و بعد از هجرت امام رضا(ع) کمکم یک دولتی به وجود آمده، پادشاهی بود، علما ورود کردند و... . بعد به یک مرحلهای میرسیم که دیگر شیعه اینگونه اداره نمیشود. این حکومت دارد در دستگاه سقیفه و به قول خودشان در تمدن بزرگ، استحاله میشود. میرود به سمت تمدن بزرگ. اسلام را هم ارتجاع میداند. در این مرحله دیگر نمیشود با این سبک کشور دینی اداره کرد. باید یک ساخت جدیدی بیاید که میشود ولایت فقیه. حالا آن ضرورت انقلابی است، بعد هم نظامش است. بعد هم وقتی نظام داریم، نمیتوانیم برای نرمافزار اداره دینی فکر نکنیم، برنامهریزی نکنیم، دنبال دینی کردن اداره و دولت نباشیم. اینها مراحل ضروریای است که از آن ناچار هستیم.
+ آیا ظاهر غرب نشاندهنده باطن غرب نیست که آن را تمدن بنامیم؟ آیا اینگونه نیست که ظاهر نشاندهنده باطن است؟
چرا. ظاهر نشاندهنده باطن است. هم ظاهرش ظلمانی است هم باطنش. به آن هم میخواهند تمدن بگویند، بگویند. ما که آن را تمدن نمیدانیم. ما وقتی میگوییم تمدن یعنی ارادههای مؤمنین وقتی میخواهد به سمت ظهور گذر کند، در یک مرحلهای ممکن است ناچار از ایجاد یک جامعه دینی باشد. محصول آن جامعه دینی را ما تمدن میگوییم. اسمش را تمدن نگذارید. بگذارید جامعه دینی، عالم دینی. هر چه میخواهید اسمش را بگذارید. اگر به این توحش منظم غربی، تمدن میگویید که پوششی است بر آن باطن استکباری غربی، ما تمدن اسلامی نداریم. واقعاً پارادوکس است. اما اگر مسامحه میکنید، اسم مظاهر جامعه دینی را هم تمدن میگذارید، عیب ندارد.
اینکه میگویم توحش منظم و باطن استکباری، نمیخواهم بگویم در جامعه غربی، موحد نیست. در کاخ فرعون هم حضرت موسی بود. در کاخ فرعون آسیه همسر فرعون است که قرآن مَثَل میزند ضرب الله مثلا امرأة فرعون. این را ما نمیخواهیم بگوییم. بهترین موحدین ممکن است در جامعه غربی باشند اما آنها جزو جامعه غربی نیستند. عضو جامعه انبیاء هستند. فرعون نتوانست همسر خودش را عضو جامعه خودش کند. همسرش عضو جامعه موسی کلیم بود. مؤمن آل فرعون، عضو جامعه موسی بود. ولو در کاخ فرعون باشد. آنهایی که از طرف معصومین در دربار بنیعباس بودند، عضو جامعه معصوم بودند. علیبنیقطین عضو جامعه حضرت موسی بن جعفر است. ولو در دربار هارون الرشید هم باشد. نمیخواهیم بگوییم هر کس آنجا زندگی میکند، مستکبر علی الله است. این جریان شیطنت، جریان استکبار است. جغرافیایش هم جغرافیای مرز و طبیعی نیست. یک جغرافیای ایدئولوژیک و فرهنگی است. هر کجا این فرهنگ را قبول کنند، میشوند عضو آن جامعه؛ قبول نکنند، نمیشوند. لایههایی از آن را قبول کنند، لایههایی از ارادهشان ظلمانی میشود.
+ ابتدا تمدن را تعریف بفرمایید. تمدن چیست و منشور از تمدن اسلامی چیست. آراء و دیدگاههای استاد سیدمنیرالدین حسینی هاشمی و علی صفایی حائری را در این باب بیان بفرمایید.
این یک کتاب است. تا حالا هم داشتم تقریباً همین حرفها را میزدم. فکر میکنم جواب این سؤال را در بین صحبتهایم دادهام. منتهی دیدگاه مرحوم علی صفایی باید خودش جایی مستقل بحث شود. البته از ایشان بحث روشنی راجع به تمدن و مراحل صفر تا صد رسیدن به تمدن ندیدم. ولی ایشان اندیشهشان یک نظاموارهی مبتنی بر مبانی خودشان است که در جای خود باید منظم توضیح داده شود. اجمالاً آنچه که عرض میکردم شاید بخشی از اندیشههای استادمان مرحوم سید منیر الدین حسینی هاشمی است. نمیخواهم بگویم همه اندیشه ایشان را من اینجا عرض کردم. لایههایی را از رویکرد تمدنی ایشان اشاره کردم.
+ مهمترین مقدماتی که برای اسلامیسازی علوم و ایجاد مظاهر اسلامی به ذهنتان میرسد، چیست؟ راهحل رسیدن به آنها چیست؟
همه دعوا همین است. اولین چیزی که میگویم این است که باید یک اتفاق اجتماعی بیافتد. اول باید یک اضطرار اجتماعی پیدا شود. جامعه احساس کند یک خلأیی وجود دارد. بعد یک عزم اجتماعی برای پُر کردن آن خلأ اتفاق بیافتد. آن عظم مدیریت شود و به دانش دینی منتهی بشود. حالا اینکه فرایند آن مدیریت چیست، میشود فرایند تولید نرمافزار اداره. ولی با رویکرد اجتماعی اگر به مسئله نگاه کنید، اتفاقی که باید بیافتد این است که جامعه تا احساس نمیکند، یک کمبودی وجود دارد، خیال میکند همه چیز سر جای خودش است، علم که علم است، تکنولوژی هم تکنولوژی است، ما با همینها اداره میکنیم، اتفاقی نخواهد افتاد. احساس میکند همان مسیری که غرب رفته ما هم میرویم. فقط بعضی از نقطههایش را که با ظواهر اسلامی درگیری آشکار دارد حذف میکنیم. تا آدم اینگونه نگاه میکند، احساس نمیکند باید کار جدیدی بشود. از آنجایی که احساس اجتماعی ایجاد میشود، یک جامعهای احساس میکند که یک خلأیی دارد نسبت به مقاصد خودش، اگر پای مقاصد خودش بماند، یک حرکتی به سمت آن مقاصد اتفاق میافتد. اگر خوب مدیریت بشود، خروجیاش میشود تأمین آن خلأ. حالا آن خلأ، خلأ علمی است، خلأ تکنولوژیک است و... هر خلأیی که باشد. آن خلأ باید احساس شود. بعد انگیزهها باید مدیریت شود.
البته اینکه مدیریتش در چه مراحلی واقع میشود، بحثهای معرفتشناختی در حوزه معرفت است که در اینها هم یک دیدگاه وجود ندارد. استاد ما معتقد بود اول باید یک فلسفه عقلانیت بر محور دین شکل بگیرد. تعبیر فلسفه هم نکنیم. بگوییم یک مکتب عقلانیت دینی که آن مکتب عقلانیت دینی همه عرصههای عقلانیت را تحت پوشش دین قرار دهد اعم از عقلانیت کاربردی و تجربی و عقلانیت نظری و حتی عقلانیت فقی و استنادی همه باید تحت پوشش دین قرار بگیرد. یعنی فلسفه و حکمت و عرفان و علوم تجربی و پایه و علوم انسانی باید بیاید تحت پوشش دین. ابزاری درست شود که عقلانیت اجتماعی را تسلیم به دین کند. آن ابزار محوری از دلش یک لایههای بعدی که مثلاً نرمافزارهای روشی است، شبکه است، بیرون میآید. این یک مدلی است که اینجا موضوع بحث ما نبوده و من مجال طرح آن را ندارم. مدل دستیابی به علم دینی چیست؟ رویکردهای مختلفی وجود دارد. تهذیبیها یک چیز میگویند. آنهایی که رویکرد عمیق و بنیادی دارند و طرفدار فلسفه مضاف هستند، یک حرف میزنند. روش تحقیقیها حرف دیگری میزنند. مرحوم آسید منیر، استاد ما هم نظر خاصی داشتند. ایشان مبنایشان این بود که به تعبیر من شما باید فلسفه تفکر دینی درست کنید که بتواند کلیت تفکر و عقلانیت را تسلیم به دین کند.