اما این جریان تازه که شاید فرهادی بنیانگذار آن باشد ازدوجهت قابل بررسی است ،اول یک جریان ساختاری که انصافاً باید آن را شروع بسیار خوبی برای سینمای ایران دانست .ودوم یک جریان فکری ومحتوایی.درباره جریان نخست شاید دراین مدت بسیار گفته ونوشته شده باشدواساسا ساختار زیبای سینمای فرهادی را مخاطب عام که سینما را به طور حرفه ای نمی داند هم کاملا متوجه می شود.اما آنچه دراین یادداشت کوتاه به آن می پردازیم راجع به جریان دوم است .فرهادی نخست با"چهارشنبه سوری" ،سپس با "درباره الی"واکنون "جدایی نادر از سیمین" نشان داد که دغدغه های ذهنی اش که تلاش می کند درسینما به آن بپردازد چیست.درنشست نقد فیلم جدایی نادر ازسیمین فرهادی در پاسخ به یکی از حاضرین اینطور می گوید:"معتقدم فیلم ،فیلم تلخیه اما فیلمساز ،فیلمساز تلخ اندیشی نیست". من به عنوان یک مخاطب اگرتنها فیلم جدایی نادر از سیمین را دیده بودم شاید این حرف فرهادی را باور می کردم اما وقتی سه اثر شاخصی که فرهادی رادرجایگاه کنونی مطرح ساخت مورد بررسی قرار می دهیم به نتیجه دیگری می رسیم.
علی رغم اینکه فرهادی درسه گانه اش مسائل بسیار مهمی از جامعه را مطرح می کند واین مسائل درهرجامعه ای غیرقابل انکاراست ،اما مخاطب با تلخی وسیاهی کامل از سالن خارج می شود وفیلمساز کنتراستی منطقی بین ضدارزشهای مطرح شده درفیلمش وارزشهای موجود درجامعه برقرا نمی کند.یعنی مخاطب تلخی ذهن سازنده را باخود به یادگار می برد. شهیدآوینی جمله ی بسیار جالبی دارد که می گوید "فیلم حدیث نفس کارگردان است" اما اگرجمله ی آوینی را هم ندیده بگیریم وبرگردیم به جمله خود فرهادی در نشست جدایی نادر از سیمین ،سوال اساسی که اینجا مطرح می شود اینکه آیا مخاطب برپرده سینما فیلم را می بیند یا فیلمساز را؟
اینکه ما بگوییم فیلمساز تلخ اندیشی نیستیم آیا کافی است ؟ مسائلی که فرهادی درسه گانه اش به ظرافت وزیبایی هرچه تمام تر به نمایش می گذارد درجامعه ی ایرانی وجوددارد،کما اینکه درهمه جای دنیا با ابعاد وسیع تری وجود دارد .اما سینما بدون برقرای کنتراست فکری برای مخاطب تک بعدی می شود یعنی مخاطب فقط آنچه برپرده سینمادیده درذهنش نقش می بندد. مخاطب با فیلم مواجه است نه فیلمساز وسیاهی وتلخی که با خود از سالن بیرون می برد تا مدتها وبلکه تا پایان عمر در لایه های زندگی وتصمیم گیری هایش نمود پیدا می کند .سوال بسیار مهم دیگری که مطرح می شود اینکه آیا جامعه ایرانی سراسر به این تلخی است؟ عدم برقرای کنتراست بین سیاهی وسفیدی وخوبی وبدی درمدیوم سینما موجب می شود که مخاطب یکی دو نکته ارزشی ایرانی واسلامی که درفیلمهای فرهادی با ذره بین قابل مشاهده است را به کلی بعداز خروج از سالن فراموش می کند وبا زمینه ای سیاه خارج می شود.واین خاصیت غیرقابل انکارسینمااست.
ضرب آهنگ ناخودآگاه فیلم های فرهادی به مخاطب می گوید ایران با شرایط کنونی جای زندگی نیست ومدینه ی فاضله ی دیگری درنقطه ای دیگر از جهان منتظر ماست .وآیا واقعا اینگونه است ؟ جامعه ایرانی وبدنه ی زندگی مردم به همین تلخی وسیاهی است که فرهادی می گوید؟
شاید اگرفرهادی ،نگاهش دربه نمایش گذاشتن حدمتعادلی از سیاهی وسپیدی را تغییرندهد،مجبورشویم از مخاطب بخواهیم اندکی مراقب این موج محتوایی وفکری که سینمای فرهادی خواسته یا نا خواسته مولد وهدایت گر آن است باشد.