رابطه دین و آزادی چیست؟
آیا دین آزادی ذاتی انسان را سلب میکند؟
آیا الحاد و بی دینی به معنای آزادی مطلق است؟
آیا اسلام رابطه آزادی و دین را تقابل و تضاد میداند که اختیار هر یک به معنای طرد دیگری است؟
سولات گوناگون و مشابهی پیرامون رابطه آزادی و دین قابل طرح است . در این یادداشت تلاش داریم دیدگاه علامه طباطبائی پیرامون آزادی تفکر و اسلام را بازگوییم.
از دیدگاه علامه طباطبائی اساس دین متکى بر حفظ معارف الهى است و در عین حال به مردم آزادى در طرز تفکر داده است. به بیان دیگر علامه رابطه ازادی تفکر و اسلام را تضاد نمیداند.(مانع الجمع نیستند ) علامه در تفسیر المیزان آورده اند :
و چنین بر مىآید که این دین همانطور که اساس خود را بر تحفظ نسبت به معارف الهىاش تکیه داده، همچنین مردم را در طرز تفکر، آزادى کامل داده است و برگشت این دو روش به این است که:
اولا: بر مسلمانان واجب است که در حقایق دین تفکر و در معارفش اجتهاد کنند، تفکرى و اجتهادى دسته جمعى و به کمک یکدیگر و اگر احیانا براى همه آنان شبههاى دست داد و مثلا در حقایق و معارف دین به اشکالى برخوردند و یا به چیزى بر خوردند که با حقایق و معارف دین سازگار نبود، هیچ عیبى ندارد. صاحب شبهه و یا صاحب نظریه مخالف، لازم است شبهه و نظریه خود را بر کتاب خدا عرضه کند، یعنى در آنجا که مباحث براى عموم دانشمندان مطرح مىشود مطرح کند، اگر دردش دوا نمود که هیچ، و اگر نشد آن را بر جناب رسول عرضه بدارد و اگر به آن جناب دسترسى نداشت به یکى از جانشینانش عرضه کند، تا شبههاش حل و یا بطلان نظریهاش (البته اگر باطل باشد) روشن گردد، و قرآن کریم در این مقام مىفرماید
الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولَئِکَ الَّذِینَ هَدَاهُمُ اللَّهُ وَأُولَئِکَ هُمْ أُولُو الْأَلْبَابِ [٣٩:١٨]
همان کسانی که سخنان را میشنوند و از نیکوترین آنها پیروی میکنند؛ آنان کسانی هستند که خدا هدایتشان کرده، و آنها خردمندانند.
و ثانیا: در طرز تفکر خود آزادند، به همان معنایى که براى بیان آزادى کردیم و این قسم از آزادى به ما اجازه نمىدهد که نظریه شخصى خود را و یا شبههاى را که داریم قبل از عرضه به قرآن و به رسول خدا (ص) و به پیشوایان هدایت، در بین مردم منتشر کنیم براى اینکه انتشار دادنش در چنین زمانى، در حقیقت دعوت به باطل و ایجاد اختلاف بین مردم است، آن هم اختلافى که کار جامعه را به فساد مىکشاند.
و این طریقه بهترین طریقهاى است که مىتوان بوسیله آن امر جامعه را تدبیر و اداره کرد، چون هم در تکامل فکرى را بر روى جامعه باز مىگذارد، و هم شخصیت جامعه و حیات او را از خطر اختلاف و فساد حفظ مىکند.
و اما اینکه مىبینیم در سایر رژیمها، زورمندان عقیده و فکر خود را بر نفوس تحمیل مىکنند، و با زور و توسل به شلاق و شمشیر و یا چماق تکفیر و یا قهر کردن و روى گرداندن و ترک آمیزش و ... غریزه تفکر را در انسانها مىمیرانند، ساحت مقدس اسلام و یا به عبارت دیگر ساحت" حق و دین قویم" منزه از آن است، و حتى منزه از تشریع حکمى است که این روش را تایید کند، این روش از خصایص کیش نصرانیت است، که تاریخ کلیسا از نمونههاى آن بسیار دارد (و مخصوصا در فاصله بین قرن پانزدهم و قرن شانزدهم میلادى که ایام بحران این تحمیلها و زور و ضربها بود)، و نمونههایى از جنایت و ظلم را ضبط کرده که بسیار شنیعتر و رسواتر از جنایاتى است که به دست دیکتاتورها و طاغوتها و به دست قسى القلبترین جنایتپیشهها صورت گرفته است.
و لیکن با کمال تاسف ما مسلمانان این نعمت بزرگ و لوازمى که این آزادى (یعنى آزادى عقیده توأم با تفکر اجتماعى) در بر دارد را از دست دادیم، همانطور که بسیارى از نعمتهاى بزرگى را که خداى سبحان در سایه اسلام بما ارزانى داشته بود از کف نهادیم، و بدین جهت از کف نهادیم که در باره وظایفى که نسبت به خداى تعالى داشتیم کوتاهى کردیم.( ترجمه تفسیر المیزان، ج4، ص: 208).