به گزارش پایگاه 598 به نقل از صبح نو
، سلبریتی بودن باید جالب باشد. پول در میآوری، محبوب میشوی، اسمت سر
زبانها میافتد، خیلیها معطل امضایت میشوند و اصلاً میشوی یک سبک برای
زندگی، میشوی الگویی که خیلیها از رویش کپی میزنند و هر روز تکثیرش
میکنند. زندگی سلبریتی ها در همه جای دنیا این شکلی است، آنها آب که
میخورند دیده میشوند، هر اخم و لبخندشان خبرساز میشود و ریزترین خطایشان
توی بوق و کرنا میرود . سلبریتی بودن در عین حال دشوار است، این همه شهرت
و محبوبیت و ثروت جنبه میخواهد که خیلی از به شهرت رسیدههای جهان
ندارند. بعضی از آنها هم خواسته و ناخواسته در حاشیهها غرق میشوند ،
بعد هم روی دور نابودی می افتند .
اعتیاد، قاچاق، انحراف اخلاقی و حتی جنایت تا به حال سلبریتی های زیادی را
از اوج پایین کشیده و انگشت نما کرده، ماجرای سقوط از اوج عزت تا حضیض ذلت
که بارها برای چهرههای محبوب وطنیمان نیز اتفاق افتاده است.
سلبریتی ای که گرفتار حواشی شود، پای بساط نشئگی بنشیند و انحراف اخلاقیاش
سرزبانها بیفتد دیگر سرِ پا نمیشود، او میشود مهرهای سوخته، با
آرزوهای بر باد رفته و نامی که آدمهای کنجکاو سالها پس از بسته شدن
پروندههایشان باز هم در اینترنت سرچ اش میکنند؛ مثل برخی سلبریتی های
خودمان که از قتل تا انحراف تا جرائم مواد مخدری را مرتکب شدهاند.
«غلام ننم »
«ح-ص» جوان خواننده رپ ِ 24 ساله را خیلیها میشناختند و حالا معرفِ حضور
یک ایران است . خبر دستگیری او به جرم قتل که منتشر شد گوشهای زیادی تیز
شد که این سلبریتیِ در حال رشد چه کرده است. جرمش قتل بود، یک قتل در بیست و
هشتمین روز مرداد امسال.
بماند که او در نخستین دستگیریاش پس از این قتل منکرشان شد ولی دیری نگذشت
که لب به اعتراف گشود، آن هم اعترافی که خیلیها بعد از شنیدنش او را
ستودند و خوش غیرتش نامیدند!
خواننده سرشناس، ناپدریاش را کشته، پیرمردی 66 ساله که لحظاتی قبل از مرگ،
نام «ح»را به زبان آورد و سرنخ را دست پلیس داد. او که دستگیر شد و لب
گشود، گفت که ناپدری را کشته چون با مادرش درگیر شده و او را آزرده.
خواننده متهم به قتل حالا نزد طرفدارانش پسری است عاشق سینه چاک مادر که
این روزها خوب با عکس قدیمیاش که بلوزی مشکی پوشیده و رویش نوشته «غلام
ننم» جور در میآید.
او اما به واسطه این قتل شاید دیگر هرگز سرپا نشود و بشود یک سلبریتی که زود افول کرد.
شمشیر سامورایی و پایان یک ستاره
نوروزهایی که برادران «قرایی» با آن بازوهای ستبر ، شکمهای چند تکه و
کولهای رستمگونه در مسابقات مردان آهنین، مردم را پای تلویزیونها میخکوب
میکردند، کسی گمان نمیکرد که این الگوی تازه به میدان آمده جوانان
ایرانی، ریشه خود را با تیشه بزنند.
امیر قرایی مردی که سنگینترین وزنهها را برمیداشت و مردآهنی دوست داشتنی
ایران بود سال 90 مرتکب قتل شد و سپس برای فرار از مجازات، به زندگی
مخفیانه تن داد تا به این ترتیب دیگر ستاره نباشد و فقط خواب دوران سلبریتی
ورزشی بودن را ببیند.
او قاتل دوستش بود که سه میلیون تومان به امیر بدهکار بود و دست آخر،
بدهیاش را با خونش تسویه کرد. رضا هم دراین قتل همراه امیر بود ولی در
بازپرسیهای متعدد نمیدانست یا نمیگفت که امیر کجا مخفی شده.
مقتول این پرونده اما جوانی بود از هممحلیهای مردان آهنین تهران که در
بهار سال 90 پس از یک درگیری لفظی، با ضربه شمشیر سامورایی امیر به کما رفت
و مرگ مغزی شد.
شاید برنامه تلویزیونی مردان آهنین در این رخداد بی تأثیر نبود، برنامهای
که از جوانان بدن ساز کشور اسطورههایی دوست داشتنی میساخت درحالی که
خیلیهایشان ظرفیت اسطوره شدن را نداشتند.
یک قهرمان مرده
شاهدان عینی میگفتند وقتی حمید با پاهای لرزان روی صندلی ایستاد و اجازه
داد طناب به دور گردنش حلقه شود، مادرش برای بخشش او به اولیای دم التماس
میکرد که برادر روح الله ، ناغافل سیلی محکمی توی صورت او خواباند و
اینچنین دهانش را بست. حمید هم بالای دار رفته بود، یکی از همان زورِ بازو
دارهای محبوب ایران، یک مرد آهنی که البته آهنی نبود وقتی با سه ضربه کارد
حمید از پا درآمد.
ماجرای کشته شدن او آنقدر ساده بود که 6 سال قبل، قهرمان بودن او را زیر
سؤال برد به این علت که در صحنه وقوع جرم حتی اگر حمید راست میگفت و
ماشینشان شاخ به شاخ شده بود، روح الله که یک ملت دوستش داشت و شیفتگانش
از بازوهای ستبرش، افتادگی را انتظار داشتند هرگز با قاتل سرشاخ نمیشد،
بلکه کظمغیظی میکرد، چشمی میبست و عبور میکرد؛ اما به هر حال اینچنین
نشد و ستارهای دیگر از آسمان سلبریتی های ورزشی کم شد.
یک مهمانی، یک محرومیت، یک افول
یک بعدازظهر سرد زمستانی در سال 79 فرصت درهم شکستن آرزوهای یک فوتبالیست
بود. او در عنفوان جوانی اسیر حاشیهها شد در حالیها که خیلیها باور کرده
بودند که او میتوانست بزرگترین ستاره فوتبال ایران باشد؛«مجاهد
خذیراوی».
ماجرای پنبه شدن رشتههای او از یک جشن تولد شروع شد، تولدی که
فوتبالیستهای آبی و قرمز دیگری هم در آن بودند ولی مجاهد سنگینترین تاوان
را پرداخت. او پنج سال از فوتبال محروم شد و سالهای طلایی عمرش را از دست
داد، چون در تولدی شرکت کرده بود که هیچ گاه شفاف درباره خلافهای انجام
شده در آن حرفی زده نشد ولی از افشاگریهای مجاهد میشد حدس زد که ماجرا چه
بوده است.
او در مصاحبهای گفت : « اگر من محروم شدم، باید نصف بازیکنان استقلال و
پرسپولیس هم محروم میشدند، همان کسانی که با آمدن پلیس از داخل تانکر آبی
رفتند و از پنجره بیرون پریدند.»
مجاهد همان زمان و در همه سالهای محرومیتش، معتقد بود که قربانی توطئه و
حسادت شده، حتی علنی آرزو کرد کهای کاش او را کشته بودند و چنین روزهایی
را به چشم نمیدید؛ او از نابودی یک سلبریتی میگفت.
سکانس آخر آقای پرحاشیه
مجتبی محرمی، بازیکن جنجالی تیم پرسپولیس و محبوب تاریخ قرمزها چه وقتی در
مستطیل سبز توپ میزد و چه زمانی که سکانس پایانی شهرتش را مینوشت، همیشه
مردی جنجالی بود.
داستان سقوط او از اعتیاد به موادمخدر و لو رفتنش شروع شد، داستانی که
تلخیاش با محرومیت و سقوط مضاعفش تکمیل شد. مجتبی محرمی به این ترتیب از
قله شهرت به زیر افتاد و انگشت نما شد؛ منفور هم شد که خودش خیلی خوب
تعریفش کرده است: «نمیخواستند مجتبی باشد، با من مشکل شخصی داشتند، بعد از
این که مشکلی برایم پیش آمد روی عکسم قلم قرمز کشیدند و عکسم را چاپ
کردند. مجتبی محروم شد، از همه چیز، ممنوع الخروج شدم، شدم مفسد فی الارض.
یعنی دیگر هیچ کسی این کارها را نکرده بود؟ بلایی سرم آوردند که نه به
ورزشگاه راهم میدادند و نه حتی حق داشتم از دکههای روزنامه فروشی،
روزنامه بخرم. کلاً بایکوتم کردند، واقعاً داشتم از غصه میمردم.»
مجتبی همیشه گفته است که اگر در منجلاب اعتیاد غرق شده به خاطر شرایط
اینچنینی بوده، واکنشی که البته هرگز به او کمکی نکرد بلکه فقط کارنامه
ورزشی و طومار محبوبیتش را در هم پیچید و از او سایه یک سلبریتی ساخت.
علی، کراک، حبس ابد
خیلی وقت است از«علی اکبریان» مهاجم سابق تیمهای استقلال و پرسپولیس تهران
خبری نداریم. آخرین خبر مربوط است به ملاقات جمعی از همبازیهای او در
زندان قزلحصار در سال 89 و اخباری که از پیگیریهای علی پروین در پروندهاش
منتشر شده است.
بعد از این که دادگاه، علی را به جرم حمل موادمخدر(کراک) محکوم به حبس ابد
کرد اخبار مربوط به او هم تمام شد و او شد یکی از چهرههای دوست داشتنی
ورزش ایران، کسی که تا زنده است در زندان قزلحصار کرج، کنار بقیه مجرمان
موادمخدر میماند و خواب روزهایی را میبیند که برای خودش برو و بیایی
داشت؛ مردی که اگر مشهور نبود به شدت او زمین نمیخورد و اگر اشتباه
نمیکرد و به شیرینیهای ستاره بودن اکتفا میکرد، حالا پیشکسوتی قابل
احترام بود.
عشق و عاشقی شهلا
علی اکبریان اما هرگز به سختی «ناصر محمدخانی» فوتبالیست سرشناس سالهای
دهه 60 زمین نخورد. زمین خوردن ناصر، هم به قرار و مدارهای پنهانیاش با یک
زن ربط داشت و هم به قتلی که ریشه در همین رابطه داشت.
طشت رسوایی این ستاره فوتبال، پر صدا به زمین افتاد و طنین صدایش در
ذهنها خواهد ماند، هرچند که شهلای قاتل، سالهاست اعدام شده و ناصر
مدتهاست که خودش را از انظار مخفی کرده است.
خدیجه که اسم دیگرش شهلا بود، با عشق ناصر، فوتبالیست خوش تیپ آن سالها به
زندگی خودش، ناصر و لاله، همسر او آتش انداخت. شهلا شبی که ناصر به همراه
تیم پرسپولیس در آلمان به سر میبرد، یواشکی به خانهاش رفت و با هدف از
سر راه برداشتن همسر قانونی ناصر، لاله را کارد آجین کرد.
این قتل از روز وقوع، تا روزهای طولانی روشن شدن زوایای آن، تا همه
سالهایی که شهلا زندانی بود و ناصر انگشت نما، تا همه روزهایی که معلوم
نبود بالاخره شهلا اعدام میشود یا نه و حتی تا روز اعدام او جنجالیترین
پرونده مربوط به یک سلبریتی ایرانی بود، پروندهای که این لقب را تا
سالهای آینده نیز حفظ خواهد کرد.
زنی مقهور کردههایش
زیبا بود، نمکین بود، چهرهای فتوژنیک داشت، سال 83 در مجموعه تلویزیونی
«کمکم کن» که ظاهر شد گل کرد ، 2 سال بعد هم با مجموعه نرگس به یک سلبریتی
مبدل شد. «زهرا امیرابراهیمی» داشت پلههای ترقی، شهرت و محبوبیت را به
سرعت بالا میرفت که خطایش او را به همان سرعت به زمین کوبید. او هیچگاه به
صراحت فیلم غیراخلاقی که از او منتشرشد را متعلق به خودش ندانست ولی همه
آنهایی که باورش نکردند، زندگی را برایش آنچنان سخت کردند تا از ایران
برود.
او مصداق بارز ستارهای است که با شدت و حدت هرچه تمامتر خاموش میشود، در
حاشیهها و جنجالهای برآمده از شهرت غرق میشود و آن وقت ترک وطن کند تا
در جایی مثل شبکههای ماهوارهای، زلف شهرتش در وطن را به یکباره به باد
دهد.
این پایان عمر شهرت همه سلبریتی هایی است که در جهان روزی گل میکنند ولی
به دام حاشیهها می افتند؛ ستارههایی که شاید بلد نبودند چطور باید از
قدرتِ شهرت به نفع خود استفاده کنند و چطور باید با حرکت در مسیر اخلاق،
خوشنام و با وجهه بمانند.