سرویس نقد رسانه 598 - زینب ابوذری: در ایام دهه فجر، شاهد پخش سریالی با نام «ششمین نفر»، ساخته بهمن گودرزی از شبکه سوم سیما بودیم. داستان سریال، با آنکه مربوط به دوران انقلاب بود و پیرامون فعالیت چند شخص انقلابی می گذشت، اما دچار اشکالات و نقائص متعددی بود که در ذیل به برخی از آنها اشاره می شود.
قصه كلي فيلم درباره نفوذ يك ساواكي درون گروهي انقلابي و خواهان جمهوري اسلامي است. اولين انتقاد جدي ما به شخصيت پردازي این اثر است؛ شخصيت هاي انقلابي فيلم، همگي پر از اشتباه ،تناقض ،بدبيني و تزلزل هستند. نمودی که در فیلم خود را برجسته می کند، عمل مذموم تهمت زدن است، آن هم بي هيچ پايه واساسي! در تمام قسمت هاي فيلم شاهد شك كردن اعضاي اين گروه به يكديگر و سپس عذر خواهي آنها هستيم. مي توان گفت همه ي اعضاي اين گروه حداقل يكبار همديگر را متهم به خيانت كرده اند، آن هم بدون دليل، مدرك و سند عقل پسند. گویا نویسنده خود در چنین گروه های انقلابی حضور نداشته و مدل اینها را از گروه های چریکی غربی اخذ کرده است.
آنچه به هيچ عنوان در انقلابيون اين سریال ديده نمي شود، معنويت است. اگر چادر روي سر عسل بديعي و حاج آقا موسوي (با نقش منفعلانه اي كه دارد)را از فيلم نامه حذف كنيم، به زحمت مي توان پيرو خط امام بودن انقلابيون را باور كرد! غير از يكي دو صحنه بسيار ضعيف از پخش اعلاميه ي امام و نوار هاي سخنراني، واقعا چه نماد ها و نشانه هاي ديگري بر تصدیق آن حقیقت وجود دارد؟ حتي به اندازه خسرو، برادر دائم الخمر مظفر درباره عقايد ماركسيستي دادِ سخن مي دهد هم انقلابيون به تبيين اهداف و نظريات خود نمي پردازند!
از طرفي شخصيت بسيار متزلزل مظفر را داريم كه نماد يك انقلابي دو آتشه است و البته آنقدر احمق كه در طول فيلم هيچ كس زحمت شك كردن به اورا به خود نمي دهد! چرا كه ساده لوحي و بلاهت آشكاري در چهره اش موج مي زند و گارگردان چنين شخصي را انقلابي اصيل معرفي مي كند. يا شخيت اديب كه با اين كه مامور شهرباني هم هست، هيچ احدي برايش شأنی قائل نمی شود و دائما توسط شخصیت های دیگر مورد بي اهميتي قرار مي گيرد.
نكته قابل توجه ديگر در مورد اين شخصيت، اين است كه اديب اصلا فردي انقلابي نيست، براي رژيم كار مي كند و تا زمان كشته شدن پدرش اصلا متوجه اعمال خيانتكارانه رژيم نيست و به آن هيچ اعتراضي ندارد و صرفا براي پيدا كردن قاتل پدرش وارد بازي شده است، در نهايت به عنوان قهرمان داستان معرفي مي شود و خون اين شخص است که بر روي ديوار نقش مي بندد. نبايد فراموش كنيم كه اديب حتي براي منافع انقلابي به سراغ ساواكي فيلم نرفت، بلكه براي حقارتي كه از سوي وی متحمل شده بود، دست به اسلحه برد .
نكته ديگر اينكه فيلم براي پرسش هايي كه در ذهن مخاطب ايجاد مي كند، هيچ جوابي ندارد. اين حفره ها در فيلم نامه به شدت محسوس است؛ مثلا در مورد همسر نادر ،اصلا مشخص نمي شود اين شخصيت براي چه بايد كشته مي شد؟ يا سكانسي كه دستش با شيشه ترشي بريده مي شود، چه هدفي را دنبال مي كند؟ مخاطب منتظر است تا راز سم در شيشه ترشي حل شود، اما هيچ اتفاقي نمي افتد. احتمالا فيلم نامه نويس راهي برا ي تبرئه كردن زن از اتهام پيدا نكرده و تصميم گرفته صورت مسئله را با كشتن وی حل كند!
اما مسئله بسیار مهمی كه در اين فيلم مشهود است، بُعد عاطفي داستان است. مي توان گفت اين اولين باري است كه در سريالي ايراني شاهد يك مثلث عشقي هستيم که بين مريم ،اديب، و غريب اتفاق می افتد. اين چنين عشق كثيفي كه لزومي هم ندارد تا در فيلم باشد، علاقه غريب به دختر خاله اش را نشان مي دهد كه عقد كرده ي اديب است... (یعنی نه حتي در دوران مجردي مريم، بلكه بعد از آن). هيچ گره اي توسط اين عشق مثلثي در داستان ايجاد نمي شود و هيچ گره اي هم به وسيله آن باز نمي شود.
بدتر از آن، واكنش شخصيت ها به اين رابطه است؛ اول از همه اديب كه گویا آنچنان هم برايش مهم نيست كه غريب جلوي رويش به همسر عقد كرده اش ابراز عشق كند و فقط زماني به حرف هاي غريب واكنش نشان مي دهد كه او در مورد بی اعتنایی اديب نسبت به جان مريم سخن مي گويد. در طرف ديگر نادر است كه خيلي عادي به حاج آقا موسوي و اديب مي گويد «شايد غريب واقعا عاشق است» و اين حرفش نه از طرف اديب و نه حتي از طرف حاج آقا موسوی مورد واكنش قرار نمي گيرد...
البته از شخصي مثل بهمن گودرزي كه در کارنامه اش اثر منحرفی چون «شش و بش» را دارد كه پر از نكات انحرافي جنسي و يك عشق ناسالم ديگر است، انتظاری جز این نمی رود. اما از صدا و سیما و معاون آن آقای دارابی که تمام فیلمنامه ها را قبل از تولید مطالعه می کند، غفلت از چنین نکات مهمی پذیرفته نیست. خصوصاً كه چنين اتفاقاتي در يك فيلم به اصطلاح انقلابي روي مي دهد. البته اين سريال دارای آنچنان نقاط ضعف و نارسايي هایی است که صفحه ها لازم است تا در موردش نوشته شود كه البته مجالي براي نوشتن نيست .