بسم الله الرحمن الرحیم. خیلی از برادران و
خواهران عزیزی که در این روز پرمخاطره محیط کار ما را با شور و انگیزه و
حالت جوانانه، مومنانه و شورانگیز خودتان آمیخته و سرشار کردهاید و در
حقیقت همان روح نیمه خردادی را باز هم زنده و مجسم نشان دادید، متشکر هستم و
امیدوارم که خداوند متعال به همه ما کمک کند و توفیق عنایت بفرماید که
بتوانیم پیام این روز را بشنویم و مضمون آن را درست درک نمائیم و جای
خودمان را در آن پیدا کنیم و آن تلاش را انشاءالله ادامه بدهیم. مطالبی
که برادران عزیز اینجا در زبان شعر و نثر بیان کردند، به خصوص این شعر
بسیار خوب و زیبا و خوشمضمون که برادر عزیز خواندند و احساسی که در این
گفتهها موج میزند ما را از آنچه که همیشه بودیم و هستیم باز هم به جوشش
این نسل امیدوارتر میکند.
نمونههایی که از نسل جوان روزگار ما مشاهده میشود، همه اینها مایه امید ما به آینده انقلاب و تداوم این راه است. امروز من یک مقداری خوب است راجع به ۱۵ خرداد برای شما عرض کنم. شما خواهران و برادران شاید بسیاریتان در آن روز هنوز متولد نشده بودید و کسانی از شماها هم اگر بودند، خیلی کوچک بودند و موقعیت را حتما درک نمیکردند.
آنچه که شنیدهاید و خواندهاید و دانستهاید، متاسفانه تاریخ ۱۵ خرداد تدوین نشده است. چه کسی باید آن را تدوین کند، آن هم یک بحث دیگری است و چه کسی باید صحت آن تاریخ را ضمانت و نظارت کند، آن هم یک موضوع پراهمیتی است که حالا به آن نمیخواهیم بپردازیم. البته من یک کلمه بگویم که شما نسل جوان آگاه هوشمند و باسواد و پرانگیزه شما ضمانت این را هم دارید. این هم جزو میراثهایی است که به شما سپرده شده است، تاریخ و پیام آن مضمون حادثه این هم یکی از همان چیزهایی است که هوشیارانه باید مواظبت کنید که این میراث گرانبها و ارزنده را مخدوش و ضایع نکنند. چون انگیزه برای این کار زیاد است.
*جمعبندی مال سالهای بعد است
من نمیخواهم شرح ماوقع ۱۵ خرداد را بدهم، کم و بیش ماوقع را شنیدهاید، لکن چند مضمون در ۱۵ خرداد هست که انسانی که در متن حادثه هم هست، درست آن را درک عقلانی نمیکند، هر چند که لمس روحی و احساسی مینماید، اما جمعبندی مال بعد است و ما به مرور در طول سالیان دراز این جمعبندی را پیدا کردیم. البته آن روز در متن حوادث بودیم، در متن حادثه انسان با یک حقیقت دیگری مواجه میشود و آن متن و محتوا و اصل حادثه است که آن را لمس میکند.
فرصت جمعبندی در آن وقت نیست همچنانکه امروز هم خیلی از حوادث هست که جمعبندی این حوادث را بعدا خواهند کرد و ما باید خیلی هوشیار باشیم که با حوادث جوری برخورد کنیم که آن جمعبندیها در آینده تاسفبرانگیز نباشد.
*ایمان به تکلیف شرعی
یکی از مضامین ۱۵ خرداد، ایمان به تکلیف شرعی است؛ همین یک کلمه خیلی سادهی تکلیف شرعی است. شاید هنوز هم با اینکه چند سال است که اسم شرع، فقه، تکلیف و اینها زیاد تکرار میشود و الحمدلله بستر عمومی جامعه ما بستر تکلیف الهی میباشد، هنوز یک عدهای درست از بن دندان مسئله تکلیف شرعی را نمیفهمند.
*نگاه هوشیارانه به مسائل؛ نخستین الزام احساس تکلیف شرعی
احساس تکلیف شرعی دو چیز لازم دارد، یکی اینکه انسان به مسائل هوشیارانه نگاه کند. همان روز هم با اینکه اینقدر مطلب واضح بود، یک عدهای چه از روحانیون، روشنفکرها و به طریق اولی چه از قشرهای معمولی بودند که خودشان را جمع میکردند و میگفتند آقا به ما چه مربوط است؟ مگر میشود؟ اصلا درک نمیکردند، از آن بدها، بدجنسها و مغرضها نمیخواهم بگویم. از آن کسانی میگویم که اگر میفهمیدند شاید عمل میکردند، اما آن آگاهی در آنها وجود نداشت با اینکه قضیه به این سادگی و روشنی بود. آگاهی خیلی مهم است که حواس انسان جمع باشد تا تکلیف را اشتباه نکند. گاهی به مقتضای تکلیف ضد تکلیف انجام ندهد؛ این دقت میخواهد. اگر ما یک معیار و میزان درست و حسابی را برای فهم تکلیف اسلامی در نظر نگیریم، قطعا خطا خواهیم کرد.
باید شناخت زمان و حوادث و جریانات همراه با شناخت دین به ما کمک کنند که ما آگاهانه تکلیف شرعی را بفهمیم.
*از غیر خدا واهمه نکردن؛ دومین الزام احساس تکلیف شرعی
عنصر دوم در عمل به تکلیف شرعی واقعا از غیر خدا واهمه نکردن است. این خیلی چیز مهمی است. برای تکلیف شرعی این دو چیز لازم است. برای تکلیف شرعی و احساس عمل بر طبق تکلیف شرعی این دو چیز لازم است. به زبان هم آسان است؛ در عمل هم مشکل. اما برای آن کسانی که در این مسیر حرکت کنند تدریجا در عمل آدم میبیند، نه، شدنی است! فقط آن هواهای نفسانی است که نمیگذارد اول بار انسان وارد شود.
*امام قدم به قدم تکلیف را احساس کردند
در ۱۵ خرداد این عمل بر طبق احساس تکلیف هم در شخص امام و هم در مردم موج میزد. در مورد شخص امام شاید خیلی برای شما تعجبآور باشد اگر بگویم که امام در این حرکت طولانی ۱۵سالهای که از سال ۴۱ شروع و به ۵۷ ختم شد، مبارزه درازمدت و البته بعد از آن تا به حال همه جا قدم به قدم تکلیف را احساس کردند و پیش رفتند و این چیز خیلی عجیبی است. دیگران سعی میکنند حتی چیزهایی که به صورت کاملا تصادفی برایشان پیش آمده را به یک محاسبه نسبت بدهند در حالی که صد در صد تصادفی بوده است. امام به هیچوجه این احساس را ندارند.
*خاطرهای از امام
من شاید بیشتر از دو الی سه مرتبه این صحبت را از حضرت امام شنیدهام، این تعبیر را حالا نقل میکنم. یکبار من سوال کردم که شما از چه زمانی حکومت و نظام اسلامی را در ذهنتان به وجود آوردید و یا به وجود آمد؟ چون ما در جریانات ۱۵ خرداد حتی از زبان امام رفتن شاه را در آن سخنرانی مدرسه فیضیه در روز عاشورا که روز ۱۳ خرداد بود شنیدیم. آن روز امام حتی به رفتن شاه و حرکت عمومی مردم اشاره کردند. همه چیز بود. مسئله حکومت اسلامی آن روزها در اعلامیهها نبود، ایشان فرمودند: من درست یادم نیست که از چه وقت این فکر به ذهنم آمد. لکن این مطلب را بگویم که حضرت امام همان حرف همیشگی خودشان را تکرار فرمودند که من همیشه به تکلیف عمل کردم. خدا خودش در همه مراحل کار را درست کرد. بعد ایشان مثل آوردند. مثلا در آن جریان کودتایی که در روز ۱۹ و یا ۲۰ بهمن احتمال داشت انجام بگیرد و امام فرمودند مردم به خیابانها بریزند، آنوقت که یادتان است و همه در بعد از ظهر ۲۰ بهمن فکر میکنم ریختند به خیابانها و یک کودتایی را که شاید تقریبا میشد گفت حتمی بود، خنثی کردند. درباره همان جریان به خصوص امام فرمودند که به نظر من تکلیف شرعی این است که ما یک حرکتی انجام بدهیم و خدای متعال خواست و این کار را کردیم.
*آدمی که طبق تکلیفش عمل میکند، شکست ندارد
یعنی در تمام مراحل از اول این مبارزه در روح و فکر امام احساس انجام تکلیف موج میزده است. لذا است که از حوادث، امام هیچوقت مضطرب نمیشوند. یک حادثه سخت و تند که بوی شکست میداد هیچوقت امام را تا به امروز مضطرب نکرده است. همیشه هر چه پیش آمده، ایشان فرمودهاند خوب طبق تکلیفمان عمل کردهایم. آدمی که طبق تکلیفش عمل میکند، شکست ندارد. این پیروزی است و همان شکستش هم در عین حال پیروزی است چون طبق تکلیف عمل میکند. در ۱۵ خرداد این روح بسیار ملکوتی در شخص امام متجلی و نمایان بود.
*امام را ملامت میکردند که شما عدهای را به کشتن میدهید
آن روز خیلیها بودند که حضرت امام را ملامت میکردند یعنی ملامت میکردند به اینکه شما عدهای را به کشتن میدهید. یکی از بزرگان بعد از حادثه ۱۵ خرداد از من پرسید خون این کشتهها به گردن کیست؟ یعنی حتی در ذهن افرادی که از لحاظ علمی و شان اجتماعی دارای مقامی هم بودند یک چنین سوالاتی هم مطرح بود. ببینید چقدر فشار روی یک رهبری که میخواهد یک حرکت عظیم را از سکوت و سکون مطلق شروع کند و پیش ببرد وارد میآورند، به هر حال امام تحمل کرد. بعضی دیگر میگفتند شما با چی؟ آخر با کی؟ ظاهر قضیه را اگر نگاه میکردید همین بود. آن کسانی که نقش مردم، تاثیر توده مردم را در تعیینکنندگی و رقم زدن تاریخ اصلا توجه نداشتند و درک نمیکردند، اینها نمیفهمیدند که حضور مردم یعنی چه!
*ایمان عمیق به نیروهای مردمی
امام از اول یک ایمان عمیق بیمنتهایی به نیروهای مردمی داشت. یک نقش فوقالعادهای حضرت امام برای مردم قائل بودند. لذا مدام به امام میگفتند که آقا با این مردم دست خالی و پابرهنه مگر میشود مبارزه کرد؟ اما در مقابل اینها حضرت امام مقاومت میکردند چون احساس تکلیف شرعی میکردند.
*امام یک عنصر سیاسی به معنای مصطلح نبود
امام نه یک عنصر سیاسی به معنای مصطلح بود که اهل کار و حرکت سیاسی باشد. امام سالها بود که در حوزه علمیه فقط به کار علمی اشتغال داشت و روزی دو بار ایشان از منزل به مسجد محل تدریسشان میآمدند و برمیگشتند و ایشان بعضی از روزها حتی از خیابان هم عبور نمیکردند چون منزل و آن مسجد در یک حد فاصله کوچه که طی میشد، قرار داشت.
حضرت امام از جوانی درک، فکر، انگیزه و آگاهی سیاسی داشت اما اهل دستهبندی، کار و حرکت سیاسی نبود که سرشان برای اینکار درد بکند.
ایشان احساس، درک، آگاهی، انگیزه سیاسی داشتند اما جزو آن دسته از مردمی که زندگیشان کار سیاسی است، نبود. اما آن وقتی که تکلیف مطرح شد، وارد کار سیاسی شد. همه زندگی امام و درس هم تحتالشعاع قرار گرفت.
*رهبری که در خود او انگیزه ایمان و عشق نمیجوشد، نمیتواند این انگیزه را در دیگران ایجاد کند
انگیزهای که امام را حرکت داد جز احساس تکلیف چیز دیگری نبود. و در مردم هم عینا همین حالت بود و این تقریبا متقابل است. هیچوقت آن رهبری که در خود او انگیزه ایمان و عشق نمیجوشد، نمیتواند این انگیزه را در دیگران ایجاد کند. آنکه خودش احساس تکلیف شرعی را نمیکند و حرفش ظاهری و مصنوعی است، نمیتواند اینطور دلهای مومن را حرکت بدهد. امام توانست مردم را با احساس تکلیف شرعی حرکت بدهد و واقعا مردم احساس تکلیف شرعی کردند.
*واقعه ۱۵ خرداد بدون رهبری انجام گرفت
واقعه ۱۵ خرداد یک واقعهای بود که تقریبا بدون رهبری انجام گرفت. از این جهت میگویم که تقریبا بدون رهبری انجام گرفت که امام را صبح زود در قم بازداشت کردند و به یک نقطه نامعلومی بردند که بعد معلوم شد ایشان در تهران و باشگاه افسران است. البته آنوقت کسی نمیدانست.
مردم تجهیز شدند. ناگهان همه احساس کردند که باید به خیابانها بیایند. قبلا پیشبینی دستجات سیاسی را کرده بودند. آن عدهی ساماندهندگان و گردانندگان همین کارها نمیدانم دستجات، سینهزنی، آن شعارها و نوحههای امام را که شنیدهاید درباره ایشان بود البته اینها را آماده کرده بودند و اینطور نبود که به کلی بدون محاسبه باشد.
اما اینها همه آن جمعیت عظیمی که جلوی گلولهها باشند که نبودند. این جمعیت عظیم از آحاد مردمی تشکیل شد که اینها احساس تکلیف میکردند، فهمیدند که امام را گرفتند و تقریبا ۸ ماه بود که مبارزه شروع شده بود. از اواسط سال ۴۱ مبارزه شروع شده بود و اعلامیههای امام و حرفهای امام و این نفس گرم امام به همه خورده بود و مردم ایشان را شناخته بودند و میدانستند که ایشان یک عنصر روحانی بزرگ، قوی، شجاع و بااراده که در این مبارزات این حرفها و عقیدهها را دارد و فقط، مردم همین را میدانستند و خیلیها هم امام را از نزدیک ندیده بودند، همینقدر میفهمدیدند این شخص، این مرجع تقلید، این روحانی دلسوز و فریادگر را گرفتند، احساس میکردند که دیگر نمیشود ساکت نشست.
*روشنفکرها جا خالی کرده بودند
البته در آن روز روشنفکرها جا خالی کرده بودند و اینها هر چه که میگویند و بگویند بیخود میگویند. هیچکدام از گروهها و دستجات سیاسی که بعدها نام و نشانی پیدا کردند، در این جریان حضور نداشتند. یک عده در زندان بودند. امثال نهضت آزادی که اندکی قبل از پانزده خرداد سر جریانی اعلامیه داده بودند و اینها را دستگیر کرده و زندان برده بودند و لذا اینها نبودند و اگر هم بودند معلوم نیست که چقدر کار کردند و دیگران هم که اصلا نبودند.
*آن روز که مردم جانشان را در مقابل گلولهها میدهند، اعلامیه دادن کاری نیست
البته بعدها اعلامیه و اطلاعیههایی داده شد که در آن موج خروشان گم بود و اصلا مسئله، مسئله اطلاعیه و اعلامیه نبود. آن روز که مردم جانشان و سینهشان را در مقابل گلولهها میدهند و مقابل آنها میایستند، در آن روز که نشستن در اطاق و پشت میز و چند ورق کاغذ بیرون دادن که کاری نیست. آنهایی هم که میخواستند کاری بکنند اینجوری کار کردند.
*خیلی از مومنین اهل نماز و روزه بودند، اما در خیابانها راه نیافتادند
توده مردم یعنی متدینین(در اینجا صحبت قشر و طبقه نیست که بگوییم از کدام قشر بودند) کسانی که اهل اعتقاد به روحانیت و دین و حرفهای علما و امثال این بودند، اینها حضور داشتند نه اینکه همه متدینین نه همان دسته از متدینینی که امروز شما به آنها حزبالله میگویید. حزبالله مربوط به یک زمان خاصی که نیست و الا خیلی از مومنین بودند که اهل نماز و روزه و غیره بودند، اما در خیابانها هم راه نیافتادند، اینها کسانی بودند که گوششان آنقدر سنگین بود که استغاثه حادثه را یا نمیشنیدند یا دلشان آنقدر سخت بود که به این استغاثه جواب نمیدادند.
*آدمهای بی دین و بی اعتقاد به روحانیت هم حرکت نکردند
آدمهای بی دین و بی اعتقاد به روحانیت، روحانیت را آخوندیسم میدانستند، اینها نیز حرکتی نکردند چون حرکت یک حرکت روحانی بود، یک حرکت اسلامی بود. لذا مردم احساس تکلیف کردند و حرکت شروع شد.
*محور بودن علمای دین
اولین عنصر در حادثه خرداد احساس تکلیف شرعی بود. یک عنصر دیگر هم محور بودن علمای دین بود. وقتی ما میگوییم علمای دین محور یک مبارزه، محور یک حرکت، محور یک انقلاب و نهضت بودند، این به معنی قشرگرائی نیست. این غلط است که کسی فکر کند این قشرگرائی است، این ضد قشرگرائی است. به خاطر اینکه اگر ما در یک نهضت حضور همه قشرها را لازم بدانیم، فکر میکنیم که باید در نهضت همه قشرها باشند. باید عرض کنم که محور یک چنین حرکتی چه کسی میتواند باشد؟ شما ببینید در جامعه ما با بافت اعتقادی جامعه ما آن چه کسی هست که اگر آمد همه این قشرها میتوانند بیایند؟ آن چه کسی است که با ایمان این قشرها سر و کار دارد؟ یعنی روحانی، یعنی عالم دین.
البته یک عالم دینی هنگامی خوب است و واقعا عالم دین هست و طالب دنیا نیست که این محور شدن او را به عجب وادار نکند، او را به اشتباه نیندازد، خیال نکند که صحبت درباره او است، بفهمد صحبت سر دینی است که او حامل پیامش هست. زبان مبین و مقصر هست، خیال نکند که او مطرح است و او مورد علاقه مردم هست و به اشتباه نیفتد، یک چنین شرطی در عالم دینی هست که اگر این باشد، آن اجتماع و نظیر اینها نخواهد بود. مردم آن اطمینان را در نهایت پیدا نمیکنند. ولو چند صباحی هم که باشد، سلب میشود و اینجور درازمدت و مستمر و در خونینترین میدانها اطمینان نمیدهند.
*راز آسیبناپذیر شدن انقلاب
عالم دین وقتی محور شد، گروههای مختلف حول این محور جمع میشوند. علاوه بر این انقلاب آسیبناپذیر میشود.
در انقلاب جهانی اگر نگاه کنیم، تمام این آسیبها که در انقلابها به وجود آمده است، یکی از این دو محور بود. یا یک محور در این انقلاب وجود نداشته است که بتواند افراد را حول خودش جمع بکند. طبعا اختلاف و دودستگی و پریشانحالی به وجود آمد. مثلا وضع انقلاب کبیر فرانسه. این انقلاب یک انقلاب حقیقی بود و انقلابی مردمی ناشی از افکار آزادیخواهانه بود و مثل سیل بود، یعنی بعضی از نماهای این انقلاب نظیر انقلاب خود ما بود. انقلابی بود مردمی، خشمگین جدی، در این جهاتش هیچ اشکالی وجود ندارد. اما این انقلاب متلاشی شد. هیچ چیز آن نماند. یعنی در ظرف ۱۵ سال سه مرتبه این انقلاب تکان شدید خورد. بعد از ۱۵ سال تازه نوبت ناپلئون شد. البته در این پنج سال آخر هم ناپلئون بود اما امپراطور نبود و عضوی از حکومت بود و به اصطلاح کنسول بود. از این انقلاب هیچ نماند. چون یک محور نداشت. افرادی بودند که انقلاب را به این طرف و آن طرف میکشیدند و دائما در خطر تجربه بود و آخر هم متلاشی شد. این یک نقص مهم.
نقص مهم دوم این است که اگر محوری در راس انقلاب وجود دارد، آن محور دنیایی است و دینی نیست مثل خود ناپلئون، ناپلئون آمد این آشفتگی و پراکندگی در انقلاب کبیر فرانسه را از بین برد و فرانسه را یکپارچه و متحد کرد و مردم را در یک جهت به راه انداخت اما در چه جهت؟ در جهت همان چیزی که انقلاب علیه او بود. وقتی گفتیم ظلم و فساد و اشرافیگری بد است، از همه بد است. هم از لوئی شانزدهم بد هست و هم از ناپلئون. فرقی ندارد.
*بیعقلها میخواستند در انقلاب ما ناپلئون بشوند!
آن بیعقلهایی را شما ببینید که در انقلاب ما میخواستند به اصطلاح ناپلئون بشنود؛ البته عرضه ناپلئون را هم نداشتند و خیال میکردند که ناپلئون برای یک انقلاب موهبتی است. نه! ناپلئون بدترین خطر و عذاب برای یک انقلاب است. یک انقلاب اصلا بر ضد ناپلئونها حرکت میکند.
در انقلاب یا پراکندگی است که سبب متلاشی شدن انقلاب میشود، یا اگر محوری هم هست مثل ناپلئون و استالین.(بعد از مرگ لنین روسیه خیلی تکان خورد و آن کس که توانست جلوی این تکانها را بگیرد، استالین بود) استالین یکپارچگی داد اما در چه جهت؟ با کدام روح و فکر؟ با همان چیزی که انقلاب برای مقابله با او در یک کشور به وجود میآید. با همان روحیه، با همان بیاعتنایی به مردم، با همان ندید گرفتن احساسات و اعتقادات مردم، ارزشهای موجود در ذهن مردم و نیازهای مردم.
*امام؛ محور بود
برای یک نهضت هیچ چیز گرانبهاتر از یک محوری که آسیبناپذیر از لحاظ معنوی باشد، نیست. یک محوری وجود داشته باشد آن هم آسیبناپذیر. خوب آن محور آسیبناپذیر چه هست؟ من نمیگویم چه کسی است. من نمیگویم چه نام و نشانی دارد. من خصوصیات و چهرهاش را میگویم. ببینید که این چه کسی میتواند باشد. یک انسانی که از لحاظ آگاهی به معارف دین، در سطح آگاهی کافی باشد و از لحاظ آسیبناپذیری در مقابل هوای نفس یک مصونیت نسبی داشته باشد، یعنی عالم متقی، عالم دینی که با تقوا باشد، این اگر محور یک مبارزه بود، محور یک انقلاب بود، این مبارزه و نهضت هم در دوران مبارزه و پیروزی میتواند بیشترین تعداد ممکنه از این جامعه را جمع کند و آن هم آسیبناپذیر از لحاظ معنوی هم باشند. این در پانزده خرداد تبلور حضور یک چنین محور بود. شخص امام(البته شخص امام برجستهترین در ماجرای پانزده خرداد بودند) محور اصلی بودند.
*یک عدهای سعی میکردند حضور روحانیت را در مبارزه مخدوش کنند
مسئله، مسئلهی این نیست که یک عده روحانی آمدند به مردم میگویند که از این راه برویم، نه این خطاست. در دوران مبارزه هم یک عدهای بودند که به انواع و اقسام سعی میکردند که حضور روحانیت را در مبارزه مخدوش کنند، آدمهای خیرخواهی هم در آنها بود اما نمیفهمیدند که چه کار میکنند. بعضی از افراد خیرخواه و آگاه در این قضیه در مرحلهای از زمان دچار اشتباه شدند و آن وقتی که فهمیدند صادقترین آنها فوری برگشتند و دیدند که نقش روحانیت نقش کمی و کوچکی نیست.
*خاطرهای از ملاقات با مرحوم جلال آلاحمد
سال ۴۷ مرحوم آل احمد به مشهد آمد و ما یک ملاقات چند ساعته با ایشان داشتیم و راجع به روحانیت بحث میکردیم. با اینکه او خودش آخوندزاده بود، از مسائل روحانیت خیلی کماطلاع بود. چون سالها در محیطهای روشنفکری گذرانده بود و خبر از ماجراهای حوزه علمیه نداشت. اعتراض میکرد که چرا روحانیت فلان کار را نکرده است. البته در جلسه عدهای از چهرههای معروفی که میشناسید بودند. یادم میآید که در همان روزها زلزلهای در فردوس شده بود که ما با عدهای به آنجا رفتیم و مدتی در آنجا ماندیم و گروه امدادی تشکیل دادیم، و ۲ ماه بود که من از فردوس مشهد برگشته بودم. آقای آل احمد میگفتند که مثلا زلزله فردوس که پیش آمد چرا روحانیون به آنجا نرفتند و همه در جواب گفتند که اتفاقا روحانیت نیز نقشی در کمکرسانی به مردم داشت. همچنین ایشان میگفت که چرا روحانیت در مبارزات شرکت نکردند، البته آن رگهها و جریانهای مبارزه را که بعد از سال ۴۲ وجود داشت که خواص میدانستند، افرادی از قبیل او خبر نداشتند. در آن جلسه چند نفری بودند که اینها نسبت به روحانیت آدمهای بیاعتقادی بودند و بعدها خودشان را نشان دادند و الان هم بعضی از این عناصر جزو مغضوبین این انقلابند. در جواب حرفهای آنها آل احمد گفت اگر روحانیت را شما در کنار روشنفکرها بگذارید، آنوقت میفهمید که روحانیت چه خدماتی کردهاند. میگفت روحانیت را با جامعه روشنفکر یک جامعه مقایسه نکنید. ایشان میگفت روشنفکر جماعت ما را از دوران مشروطه تا امروز با روحانیون مقایسه بکنید ببینید که آنها چه کار کردند و روحانیون چه کردند. آقای آل احمد خودش یک روشنفکر بود اما با یک دید دقیق و منصفانه.
*آن احساسات جدا کردن مردم و جامعه از روحانیت به کلی از بین نرفته
هنوز آن احساسات جدا کردن مردم و جامعه از روحانیت به کلی از بین نرفته. در یک عدهای کاملا این احساسات و فکر وجود دارد منتهی میدانی نمیبینند.
*جوانههای خطر
اگر یک روز یک آدم کماعتقاد به نقش عالم دین در جامعه یک مرکزی پیدا کند مثل بنیصدر که بالاخره یک محوری شده بود، همه کاره جامعه که نبود. تا یک محور اینجوری پیدا میشود، عناصری که بیاعتقاد به نقش دین و عالم دین هستند، دور و بر او جمع خواهند شد. امروز ملاک نیست چون اینچنین، محوری وجود ندارد. اگر روزی چنین محوری باشد و دور او جمع خواهند شد و این انگیزه و احساس بسیار خطرناک در جامعه هست. جدا کردن روحانیت از مردم، مخدوش کردن و بدچهره کردن روحانیون در بین مردم، به چیزی نگرفتن نقش عالم دین در جامعه، عالم دین را با محتوای حقیقی این کلمه معنی نکردن به صورت یک قشر، به صورت یک طبقه به صورت یک صنف این مسئله را مطرح کردن و بقیه اصناف را در مقابل او قرار دادن، اینها همان جوانههای خطری است که اگر این جوانه زد بدانید که یک ایراد و اشکالی وجود دارد.
*۵۰ سال روی ضدیت با روحانیت کار کردند
از اول تسلط کامل فرهنگی و سیاسی استعمار در کشور ما بعضی از دوران رضاخان، ضدیت با روحانیت و نقش روحانیت جزو اصلیترین کارهایی بود که استعمار در این مملکت کرده است. روی این مسئله کار کردند شما خیال نکنید که اگر جوان بیاعتقادی را در گوشهای میبینید که کلمه آخوند را به صورت یک ضد ارزش بین میکند، این یک چیز آنی است، ۵۰ سال روی این کار شد، ۵۰ سالی کار کردند که آخوند در فرهنگ عمومی جامعه و در ذهنیت جامعه به صورت یک چیز ضد ارزش درآید. در جای دیگر غیر از قم، در هر جای دیگر از کشور که روحانی راه میرفت، افرادی بودند که تا میدیدند، میگفتند آخوند! با نگاه یا خنده و... مسخره میکردند.
*از بچگی نیش زهرآگین این کلمات را حس کردم
چون بنده از بچگی لباس روحانیت تنم بود.(از کلاس دوم دبستان) خانوادهام آخوند محض بودند، پدرم روحانی و مادرمان هم دختر روحانی بود و پدرم با کلاه مخالف بود. چون پهلوی آورده بود و ما بچه بودیم و زمستان که سرد بود، به سر ما عمامه گذاشتند. از آن وقت من نیش زهرآگین این کلمات را حس کردم. در موقعی که ۸ سال سن داشتم دوران زیادی از زمان پهلوی نگذشته بود و در آن دوران تبلیغ شدید علیه روحانیت از طرق مختلف به دست روشنفکرها صورت میگرفت. یعنی قلم روشنفکر جامعه را آن کسانی به کار گرفتند که غالبا در دنیا این قلم بر ضد آنها میبایست به کار گرفته میشد. در همین انقلابهای بزرگ دنیا شما ببینید که قلم روشنفکرها علیه چه کسانی به کار میرفت. در مملکت ما قلم روشنفکرها در اختیار آنان قرار گرفت.
*اصلا لباس اصلی ایرانی همین قباست
روی ضد ارزش کردن روحانیت ۵۰ سال کار شد. همچنین روی ضدارزش کردن لباس روحانیت، ضدارزش کردن تعبیرات آخوندی ۵۰ سالی کار شد. یعنی هر چیزی که روحانیت آن را در عمل خودش، در فکر خودش، در حرکات خودش نشان میداد، سعی کردند که این را ضدارزش کنند، در حالی که اینها ضدارزش نبود. مگر لباس آخوندی ضدارزش هست؟ شاید شما تعجب کنید اصلا لباس اصلی ایرانی همین قباست. این قبا را عربها از ایرانیها گرفتند.
* کت انگلیسی ضدارزش نبود اما قبای ایرانی ضد ارزش بود
کت انگلیسی ضدارزش نبود اما قبای ایرانی برای آنها که دم از ایرانی بودن میزدند ضد ارزش بود. یعنی روی این مسائل کار شد.
*ریشههای این نوع کار را به کلی از ذهنیت جامعه بخواهید بیرون بکشید سالها طول میکشد
این حرکت فرهنگی ۵۰ ساله را خیال میکنید در ظرف چند سال میشود از بین برد؟ البته برای از بین بردنش ۵۰ سال لازم نیست چون یک بنای فاسد بود، ریشه غلط و فاسدی داشت و حق نبود، باطل زود از بین میرود اما ریشههای این نوع کار را به کلی از ذهنیت جامعه بخواهید بیرون بکشید سالها طول میکشد. یک عدهای دارند استفاده میکنند. اینها کسانی هستند که با جهتگیریهای این انقلاب مخالفند، با اسلام با ضداستثماری بودنش، با ضداستکباری بودنش، با نه شرقی و نه غربی بودنش، با مردمی بودنش مخالفند. مظهر همه اینها را چه میدانند؟ آن محوری که میتوانند با پیام دین همه قشرهای جامعه را جلب کند، آن محور، محور روحانی است.
معنایش این نیست که هر کسی این لباس روحانیت به تن دارد، شایسته این بیان هست، نه. به فرمایش امام که از قول حافظ گفتند که ای بسا خرقه که مستوجب آتش باشد. ای بسا که همین عبا و قبا که مستوجب آتش هست و شما نمونههایش را نیز دیدید. معنایش این است که آن کسی میتواند محور این حرکت و رهبر این حرکت باشد و سر انگشت او اشاره کننده به هدفهای این حرکت به صورت صادقانه باشد، که این خصوصیات را داشته باشد، عالم و باتقوا باشد. لذاست که مسئله رهبری و ولایت فقیه در قانون اساسی و جامعه ما یکی از بزرگترین مسائل است.
*اگر خیال کنید مبارزه ۱۵ خرداد تمام شده، ما شما را از دست دادیم
شما این احساس را فراموش نکنید که مبارزه تمام نشده است. هر ساعتی که شما خیال بکنید که مبارزه ۱۵ خرداد تمام شده، آن ساعت ما شما را از دست دادیم. هر کسی که این خیال را بکند، آن ساعت انقلابمان را از دست داده است. مگر اینکه این فکر را دوباره از خودش دور کند. مبارزه تمام نشده.
*مبارزه پانزده خرداد برای ساختن یک نظام اسلامی کامل بود
مبارزه پانزده خرداد برای چه بود؟ برای ساختن یک نظام اسلامی کامل. هنوز ما در نیمه راه هستیم. آن هم نیمه راه بسیار خطرناک. از آغاز این مبارزه دشمن کمین در کمین بود، دستش حربههای خطرناک و مهلک بود، اما اینطور جدی برای ضربه زدن نبود. چون یک گروهی بودند و او فکر نمیکرد که اینها به جایی برسند. از روزی که انقلاب به طرف پیروزی رفت، یک دفعه دشمن تکان خورد و ضربههای خودش را جدی کرد. لذا از سال ۵۷ به اینطرف ضربات جدی است. آنجایی که میبینید دشمن ضربات کاری وارد نکرده، بیش از آن نتوانسته این کار را بکند یا گیج بود و یا اینکه قدرت انجامش را نداشته است.
* خطر نظامی در حقیقت برای یک انقلاب خطر نیست!
بعد از پیروزی انقلاب دشمن مصممتر در مقابل ما ایستاده و خطر از سر این انقلاب پرواز کرده و میکند. این خطر، خطر نظامی نیست، خطر نظامی در حقیقت برای یک انقلاب خطر نیست، برای یک کشوری که در آن انقلاب نباشد، خطر است. اما یک انقلاب در مقابل حمله نظامی آسیبپذیر نیست. حمله نظامی یک انقلاب را محکمتر و راسختر میکند. کما اینکه در مملکت ما این کار شد. یک مملکتی که در آن احساس انقلابی نیست، جنگ برایش خطر آنچنانی است. ملت ما در مقابل جنگ نسبت به انقلاب جدیتر میشود، میفهمد که چقدر دشمن دارد، لذا راسختر میشود.
*خطر اصلی خطر فرهنگی است
اما خطر اصلی، خطر فرهنگی است. خطر اصلی به فراموشی سپردن روح این نهضت و حرکت و شعارهای اصلی این حرکت است. خطر اصلی این است که یک عدهای خبال کنند که اسلام رسالت خودش را انجام داد و یک انقلاب کرد.
خطر اصلی این است که محور بودن عالم متقی دین فراموش بشود. بیاعتقادی به دین، بیاعتقادی به نقش روحانیت خطر است. اصالتهای انقلاب را زیر سوال بردن، ارزشهای انقلابی را زیر سوال بردن، اینها خطر است. من شنیدم که در بعضی جاها گفته میشود، فقاهت میگویند، باز هم فقاهت، فقاهت میکنند. حتی کلمه فقاهت را در جایی بردن، برای عدهای ضدارزش است یا اگر کسی شعار فقاهت را بلند بلند میگویند حتما میخواهید خط و خطوط خودتان را پیاده بکنید، اسم فقاهت را میآورید؟ این خطر است.
*بزرگترین مسئولیت به عهده شما جوانهای دانشگاهی است
شما جوانها به خصوص شما جوانهای دانشگاهی بزرگترین مسئولیت به عهده شماست. چون هم جوانید هم نسل آگاهید، آن هم نسل آگاه روشنفکری که ساخته و پرداخته فضای فاسد پیش از انقلاب نیستید. شماها جوانههای همین انقلابید، شما همان گلهایی هستید که بر درخت انقلاب روئیدید و شکفتید. به شماها امید خیلی زیادی است و من وقتی که نگاه میکنم خوشبختانه نسل جوان دانشجوی ما بسیار امیدبخش است، اگر بگذارند، اگر فشارهای گوناگون را برای منحرف کردن ذهن این نسل وارد نکنند.
*دانشگاه حق دانشجوی مسلمان انقلاب است
من در اینجا به مناسبت درباره شما دانشجویان چند جمله کوتاه عرض بکنم و آن اینکه دانشجوها باید سعی کنند که خط درست انقلاب را در دانشگاهها به صورت دقیق و صحیح حفظ کنند. هیچ تردید و شکی نباید به خودتان راه بدهید که دانشگاه حق دانشجوی مسلمان انقلاب است. نمیگوییم آن کسی که حزباللهی و مسلمان نیست، باید از دانشگاه بیرون برود، نه، طبق همین ضوابطی که مسئولین امر به مقتضای مصالحی که در ذهنشان بوده گذاشتند، درس بخوانند. اما ملتی که سالیان متمادی در خط اسلام انقلابی مبارزه کرده و جان داده و خیلی از سختیها را تحمل کرده و این انقلاب را به ثمر رسانده و دانشگاهی در این انقلاب به وجود آورده است، این ملت قبول نمیکند که فضای غالب و حاکم بر دانشگاه، فضای غیراسلامی یا غیرانقلابی باشد. دانشگاه متعلق به عناصر مومن و انقلابی است و هر حرکت و انگیزهای که در جهت اسلام و انقلاب نباشد، این در دانشگاه یک حرکت بیگانه است، یک عنصر غریبه است، باید با آن برخورد شود.
*آن کسانی را که بخواهند در دانشگاه، ایمان اسلامی و ایمان انقلابی را نادیده بگیرند حتی اگر جواهر هم باشند، از آنها میگذریم
البته عناصر مومن قدر خودشان را در دانشگاه بدانند، آن کسانی که بخواهند در دانشگاه ایمان اسلامی و ایمان انقلابی را نادیده بگیرند و بخواهند با آن برخورد بکنند، بدون تردید بدانید که حتی اگر جواهر هم باشند، ما از آنها میگذریم و مثل یک دندان فاسد میکنیم و آنها را دور میریزیم.(تکبیر حضار)
*خطرناکترین دشمنان آن کسانی هستند که از پشت خنجر میزنند
البته توجه داشته باشید آن کسی که شما مخالفت و مغایرت روش او را با اسلام و با انقلاب به وضوح میبینید، این کمخطرترین دشمن انقلاب در دانشگاه است.
خطرناکترین دشمنان آن کسانی هستند که از پشت خنجر میزنند. یعنی کسانی که سعی میکنند نیروهای مومن را به انواع و اقسام از کارآیی بیندازند. اگر توانستند با کشاندن به سمت فساد این کار را میکنند، خوشبختانه جوانهای ما خیلی قرصتر از این حرفها هستند که اسیر فساد بشوند.
*متاسفانه گروههای مومن انسجام و همبستگی لازم را ندارند
کار دیگری که دشمنان میکنند این است که گروههای مسلمان را با هم درگیر کنند، در دانشگاهها متاسفانه گروههای مومن انسجام و همبستگی لازم را ندارند. اینها را با نامهای مختلف از هم جدا کردند. در دانشگاه باید جوانهای حزباللهی ملاک دوستی و دشمنی را اعتقاد به اسلام و انقلاب قرار بدهند. بنده الان میبینم که گاهی اوقات گروههای مسلمان و مومن در دانشگاه نسبت به همدیگر بیشتر حساسیت دارند تا نسبت به آن کسی که اصلا از ریشه به هیچیک از این معارف و ارزشها اعتباری قائل نیستند. آن را فراموش کردند، حتی آن کسی که خیانت میکند، ضدیت و اهانت میکند، آن یادشان رفته و با همدیگر درگیر میشوند. این از آن چیزهایی است که واقعا خطر است. نگذارید که این خطر رشد پیدا کند. اینجور نباشد که به نامهای مختلف افراد از همدیگر جدا بشوند. در این بین انجمنهای اسلامی بزرگترین نقش را دارند.
* انجمنهای اسلامی باید طلبکار انقلاب در دانشگاه باشند
بنده به انجمنهای اسلامی یک ایمان عمیق و راسخ دارم. نقش انجمنهای اسلامی را زیاد میدانم. نقش انجمنهای اسلامی همین است یعنی حفظ فضای اسلامی و انقلابی در دانشگاهها. این بستگی به آن دانشگاه یا دانشکده و آن محیط و آن شرایط دارد. با چه چیزی میتوانید این فضا را حفظ کنید. انجمنهای اسلامی باید آن حالت طلبکاری خودشان در زمینه مطالبه انقلاب و روحیه انقلابی و اسلامی در دانشگاه را حفظ کنند. انجمنهای اسلامی باید طلبکار انقلاب در دانشگاه باشند. این توقع زیادی نیست اگر این احساس، این انگیزه، این حرکت برای حفظ فضای انقلابی در دانشگاه را یک گروه فعال دانشجو به عهده نداشته باشد، زمینههای نامساعدی که در طول زمان در دانشگاه به وجود آورد، به کلی خواهد شست و خواهد برد.
*نگذارید به شما بگویند آنارشیست و هرج و مرجطلب
من نمیگویم که غوغاگری بشود، هم این روحیه متعرض طلبکاری را برای انجمنهای اسلامی حفظ کنید و هم انجمنهای اسلامی را به عنوان یک واحد آنارشیستی نگذارید که تبدیل میشود. من خیال میکنم که یکی از حربههایی که میتوانند علیه نیروهای ما به کار ببرند، همین است. یعنی حرکتی انجام بدهند که بگویند آنارشیست هست، هرج و مرجطلب هست، این فکر هرج و مرجطلبی را نباید بگذارید که نسبت به انجمنهای اسلامی رشد و رواج پیدا بکند. اما به صورت یک گروه آگاه، متین، شجاع، یا صاحبخانه در دانشگاه با مسائلی که اندک مغایرت که با انقلاب و اسلام دارد برخورد بکند. باید در رابطه با مسئولین باشید.
*درس خواندن مسئله مهمی است
خوشبختانه من همیشه این امید را داشتم و الان هم دارم و همواره حفظ کردم که آینده این مملکت، سرنوشت این انقلاب به دست کسانی است که آگاهی و دانش و تعهد عمیق انقلابی را با هم دارند و آن همین جوانهای مومن ما در دانشگاهها هستند. البته به این مسئله اکتفا نکنید. درس خواندن هم مسئله مهمی است.
آن روزها قبل از انقلاب دانشجویانی از قبیل شماها به ما مراجعه میکردند. میگفتند که چه کار کنیم. ما بیشتر به آنها میگفتیم که بروید مبارزه کنید. اما هیچوقت به دانشجوی مبارز نمیگفتیم که برو درس بخوان که مبارزه را کنار بگذارد. برای اینکه معتقد بودیم که باید همه نیروها را در یک بازو جمع کنیم بلکه این ستون در هم فرو بریزد. بحمدلله هم ریخت.
*مبادا کار انقلابی و فکری و اسلامی در دانشگاهها با کار درسی منافات پیدا بکند
امروز مردم به شما نیاز دارند. حالا شما صاحب این نظام هستید. شما که نمیتوانید نیروی انسانی را از جای دیگر بیاورید. شما هستید که باید بیماران را درمان کنید. کارخانههای مردم را به کار بیندازید. مزرعه مردم را آباد کنید، دستگاههای مردم را اداره کنید، کتاب برای مردم بنویسید، مبادا کار انقلابی و فکری و اسلامی در دانشگاهها با کار درسی منافات پیدا بکند. آدم درس را هم میخواند چون محیط وقتی محیط انقلابی و اسلامی شد، در آن محیط اسلامی درس خواندن و حرکت اسلامی با همدیگر میتواند کاملا همساز و هماهنگ انجام بگیرد.
*هر چیزی که دانشجوی مومن را از کارآیی بیندازد، برای ضدانقلاب مطلوب است
حرکت دانشجویان مومن و پرانگیزه و حزباللهی در دانشگاهها، آینده این انقلاب را تعیین خواهد کرد و رقم خواهد زد. البته در محیطهای دانشجویی حرف وسوسه خیلی زیاد است. مهم این است که هر چیزی که دانشجوی مومن را از کارآیی بیندازد، برای ضدانقلاب مطلوب است. به هر حال دانشجو را از صورت نیروی انقلابی پرانگیزه فعال تعیین کننده خارج کند. این برای ضدانقلاب و برای استعمار مطلوب است و باید از این پرهیز کند. انشاءالله که موفق و موید باشید.