شنيده بودم تعدادي از اسراي فلسطيني به شهر مقدس قم مي آيند اما حس خاصي نداشتم فكر مي كردم با يك سخنراني پر از درد و رنج مواجه خواهم شد، اما نمي دانم چرا پيشنهاد گرفتن مصاحبه از اسير خانم را پذيرفتم، آخر با روحياتم سازگار نبود. قرار بود براي استقبال از اسرا ي آزاد شده به همايش «ابناء المقاومه» در مدرسه معصوميه برويم، با حدود ده دقيقه تأخير آمدند رديف جلو نشستند، در چنين وضعي گرفتن مصاحبه دشوار بود چند سوالي را با تحمل اعتراضات مسئولان سالن و حضار پرسيديم اما كافي نبود، همايش دير تر از زمان مقرر به پايان رسيد و با وجود تمايل خود خانم »فاطمه الزق« براي ادامه مصاحبه مسئولان هماهنگ كننده اجازه اين كار را ندادند و گفتند خسته است!به هر دري زديم تا بالاخره موفق شديم زماني را براي صبح روز بعد در لابي هتل قبل از اينكه براي سخنراني به جامعه الزهرا بروند هماهنگ كنيم. آن چه مرا بسيار به وجد آورده بود اين بود كه «فاطمه الزق» همان زني بود كه قبلا تصويرش را در تلويزيون ديده بودم، ماجرايش متأثرم كرده بودم حيلي دوست داشتم بيشتر در موردش بدانم، اما هرگز فكر نمي كردم از نزديك بخواهم با او صحبت كنم. اما نكات قابل توجه ديگري هم برايم در اين همايش بود، نام امام خميني(ره) از زبان اسرا نمي افتاد و مدام در صحبت هايشان تكرار مي شد و الحق و والانصاف استقبال فرزندان خميني از اسرا هم عالي بود.ساعت هشت و نيم صبح بود با حورا غفاري عزيز كه به بركت اجدادش به زبان عربي مسلط بود در لابي هتل منتظرش مانديم، رفته بود خريد؛ اطراف حرم. وقتي آمد تقريبا دير شده بود و بايد مي رفت و ما هنوز دست خالي بوديم اما دست بردار نبوديم براي همين با آن ها راه افتاديم تا مصاحبه را در ماشين بگيريم. يوسف كوچك در حضور چند روزه اش راه را شناخته بود جلوتر حركت مي كرد و از گم شدن هراسي نداشت، يوسف در زندان هاي اسرائيل به زبان عبري هم مسلط شده است، مثل مادرش پر شور و هيجان و پر انرژي است. »فاطمه الزق« همان شير زني است كه چهار سال پيش فرزندش در زندان هاي اسرائيل متولد شده است و به همين خاطر هم نام اين نوزاد را يوسف گذاشته اند. طيبه علي
كمي از جزئيات دوران اسارت براي ما بگوييد؟
ما در زندان هاي زيرزميني بوديم، آن ها دست و پاهاي مرا به صورت منحني روي صندلي آهني مي بستند، در طول يك هفته اول تحقيقاتشان هر روز به مدت هشت ساعت متوالي طعم خواب را نچشيدم. زندان ها و شكنجه هاي به اصطلاح تحقيقاتي اسرائيل براي ما دردهايي برجاي گذاشت كه آثارش هنوز محسوس و ملموس است، گاهي ما را چند روز در يك اتاق تاريك مي گذاشتند و بلافاصله بعد از آن نور شديدي را وارد اتاق مي كردند كه اين كار اثر بدي روي اعصاب ما مي گذاشت، يا مثلا ما را در اتاق هاي بسيار سرد مي گذاشتند كه اين عمل هم باعث اختلال در سيستم عصبي ما مي شد و مشكلات قلبي و فشار خون و قند را براي ما در پي داشت.
در چنين شرايطي نياز به پزشك و پزشك مخصوص زنان داشتيم ولي خبري از پزشك نبود...البته ما هم با صبر و استقامت مان آنها را آزار مي داديم؛ به خاطر وطن عزيزمان، نمي گذاشتيم كه دشمن بر ما پيروز شود، متحد بوديم و خاري در چشم اين دشمن صهيونيستي، ما گريه نمي كرديم براي محروميت ها ولي در خلوت خود با خدا گريه مي كرديم و آزاديمان را از او طلب مي كرديم و حالا هم از خدا مي خواهيم كه همه زندان هاي اسرائيلي را از اسيران خالي كند و آن ها هم از نعمت آزادي برخوردار شوند مانند ما.
آن ها فرزندم را هم از هر چيزي كه همه كودكان به آنها نياز دارند، محروم مي كردند و او را در اتاقي كوچك و تاريك كه حتي روزنه اي از خورشيد واردش نمي شد قرار مي دادند.
چي شد كه وارد فضاي مقاومت و مبارزه براي آزادي شديد؟
از كودكي وطنم را دوست داشتم، دوست داشتم كه سرزمينم فلسطين آزاد شود، كوچك كه بودم با پرتاب سنگ به مقابله با اين غاصب مي رفتم، بزرگ تر كه شدم پدرم مي ترسيد كه مبادا در دست اين صهيونيست هاي غاصب اسير شوم براي همين مرا از شركت در درگيري ها محروم كرد و بعد شوهرم داد تا خيالش از اين دغدغه راحت تر شود. ولي وضع اجتماعي كشورم براي من مهم بود و من به عنوان يك زن فلسطيني وظيفه خود مي دانستم كه هر طور كه شده با اين دشمن مجرم بجنگم، و ازدواج مرا از اين كار منع نكرد، نه ازدواج نه پدرم و نه هيچ انسان ديگر روي كره زمين نمي توانست ذره اي از حس دروني و عشقم به جهاد في سبيل الله كم كند و مانعم در اين راه باشد. البته رضاي قلبي والدينم را دارم و اطاعت از آنها را واجب مي دانم اما اين هم جهاد است و واجب.
زندگي ام پيش رفت و من صاحب هشت فرزند بودم، اما همه آن ها را ترك كردم تا خودم را فداي دين و وطن و مردمم كنم و تا مكان هاي اشغال شده توسط اسرائيلي ها پيش رفتم با كمربند بمب گذاري شده تا هر چقدر كه بتوانم از سربازان اسرائيلي را از روي زمين محو كنم ولي قضاء خدا بين من و آن ها حائل شد تا من زنده بمانم و در زندان ها به اسارت بروم. آن زمان نمي دانستم كه باردارم.
كمي در مورد تولد يوسف در زندان برايمان بگوييد.
به دنيا آمدن يوسف سخت بود و در عين حال اتفاقي متفاوت و اميدبخش؛ اين كه در زندان هاي اسرائيل كودكي در تاريكي ها به دنيا بيايد. يوسف در روز 17ژانويه 2008 به دنيا آمد كه به تاريخ هجري شب عاشورا و شب جمعه بود. شب مباركي بود كه قدوم كودك نازنينم به عنوان هديه اي از جانب خدا براي من در دوران اسارت به اين دنيا گذاشته شد؛ او بعد از خدا مونس من بود در تاريكي هاي زندان.
آن روز زن زندانباني كه ادعا مي كرد دكتر است شروع كرد به شكنجه كردن من در اتاق زايمان، فقط نا سزا مي گفت و هيچ درماني روي من انجام نمي داد، من محتاج مراقبت و درمان بودم او مرا بيشتر از چهار ساعت بود كه مرا تنها گذاشته بود، خون ريزي شديدي داشتم، احساس مي كردم در صحنه جنگم نه بيمارستان، آن ها مرا به بيمارستان مائر در منطقه ناتانياي اشغال شده برده بودند، جايي كه خودشان آن را اشغال كرده بودند.
بعد از اين همه شكنجه و بي خيالي و خون ريزي من، دوباره داخل اتاق شد، فرياد مي زد و ناسزا مي گفت، مي گفت زودباش كار را تمام كن! و من به او گفتم كه اين امر دست من نيست و به دست خداوند متعال است، او به اسم جلاله تعدي كرد و من هم عصباني شدم و او را نفرين كردم و بعد شروع كردم به تكبير و تهليل گفتن...يوسف به دنيا آمد ولي آن ها سه روز تمام مرا با زنجير به تخت بسته بودند طوري كه نه مي توانستم به راست حركت كنم و نه چپ و پاهايم خون ريزي داشت از بس كه ساق پاهايم را آزار داده بودند و پوستش را خراشيده بودند.
در صورتي كه من زني بودم مانند ديگر زنان كه بعد از زايمان نياز به مراقبت و رسيدگي و محبت و غذاي مناسب داشتم اما آن ها در چگونگي شكنجه دادن ابتكار به خرج داده بودند و حتي مرا از فرزندم محروم كرده بودند، او را از من دور مي كردند و هر وقت از آن ها مي خواستم كه او را بياورند تا شيرش دهم فقط پنج دقيقه او را مي آوردند و بعد از آن داد مي زدند كه زودباش مي خواهيم كودك را ببريم و هر چه مي گفتم او فرزند من است و مي خواهم با من باشد راضي نمي شدند...البته اينها نشان دهنده خشم كور آنهاست؛ مادامي كه در اين امت روح انقلاب و انتقام از اين دشمن اسرائيلي وجود دارد، اسرائيل را به اذن خداوند از سرزمين هاي فلسطين و هر جاي زمين هاي پاك اسلامي و عربي طرد خواهيم كرد. اينها سيطره و تملك بر عالم را هدف گرفته اند و ما هم از پا نمي نشينيم مگر با مبارزه با آنها و آزاد شدن سرزمينمان و در رأس آن الاقصي الشريف.
اگر زمان به گذشته برگردد آيا باز هم همين مسير را انتخاب مي كنيد؟
بله به كوري چشم دشمنان من از زماني كه دختر كوچكي بودم در اين راه بودم، در راه آزادي قدس و فلسطين عزيز و بالا بردن پرچم لا اله الا الله.
الگوي شما در مقاومت و مبارزه كيست؟
الگوي من سناء ايمحيدلي بود كه در جنوب لبنان و در يك عمليات استشهادي در يك ماشين بمب گذاري شده در جلوي ماشيني كه حامل سربازان اسرائيلي بود شهيد شد.
اين قضيه مربوط به سي سال پيش است شايد هم بيشتر، آن زمان من چهارده ساله بودم و در يكي از نشريات محلي از اين عمليات استشهادي آگاه شدم و برايم خيلي جالب بود، او براي من الگو بود و من با خودم عهد كرده بودم كه راه او را ادامه دهم و در اين راه باشم تا زماني كه جانم را براي وطن فدا كنم.
بعد از ايمان به خدا و لطف او، چه كسي مشوق شما در خستگي ها و نااميدي ها بوده است؟
خدا را شكر، اگر بخواهم تشكر كنم از همسرم تشكر مي كنم، زيرا هر كس از مردم تشكر نكرد خدا را نيز شكر نخواهد كرد. وقتي من عضو گروه شدم و عمليات استشهادي را به عهده گرفتم او نمي دانست، وقتي اسير شدم او هم مثل بقيه غافلگير شد اما او حامي من بود، چرا كه به درستي اين كار ايمان داشت و ايمان داشت به اين كه ما بايد انتقام بگيريم از دشمني كه همه چيزمان را اشغال كرده است.
ما خوش حال مي شديم وقتي مي شنيديم يك عمليات استشهادي در داخل سرزمين هاي اشغالي صورت گرفته است...من به همسرم افتخار مي كنم چرا كه او مانعي در راهم نبود.
آيا لحظه اي هم بود كه از دشمن بترسيد؟
به رغم همه گروگان گيري هايشان از او نترسيدم حتي زماني كه سيزده سالم بود و دانش آموز بودم سربازان اسرائيلي دنبالم كردند اما من از آن ها نترسيدم و از ديوارها بالا رفتم و از دست آن ها فرار كردم. من حتي زماني كه در عمليات استشهادي گروگان گرفته شدم و حتي در زندان ها و زير بار كتك ها و تهديد هايشان هرگز نترسيدم بلكه من آن ها را در كارم متحير ساختم.
اين دشمن مي خواست از من انتقام بگيرد ولي نتوانست، به هر طريقي خواست جنين مرا سقط كند ولي نتوانست. آن ها همه حيله ها و توانشان را به كار مي گرفتند؛ كتكم مي زدند، چون صبرشان را در مقابل من از دست داده بودند. من هميشه در دعاهايم با خدا سخن مي گفتم و همين باعث شده بود كه من براي آن ها مانند شبحي بودم كه از او مي ترسيدند. سؤال هايي از من مي پرسيدند بلكه مرا بترسانند اما من بعد پرسيدن چند سؤال مي گفتم با من بودي؟! و او سرم داد مي زد و... هيچ كدام از سربازان اسرائيلي هرگز نزديك من نشدند و مرا حتي لمس نكردند؛ فقط ناسزا مي گفتند و به صورتم مي زدند و من زير بار كتك هايشان حتي لحظه اي رعب و وحشت را به خود راه ندادم. من فرزاندانم را رها كردم و هر چيزي از دنيا كه مرا به سوي خود مي كشاند و حضور و حمايت خداوند در اين لحظه ها بود كه بيشتر براي من ثابت شد.
حالا كه به كشور ما آمده ايد، نظرتان در مورد ايران چيست؟
ما شما و ايران را دوست داريم، در ابتداي ازدواجمان همسرم با من از امام خميني(ره) صحبت مي كرد و كتاب هاي زيادي از او داشت، كتاب ها را مي خواند براي من حرف مي زد، من هجده ساله بودم و خيلي از چيزهايي كه او مي دانست را نمي دانستم، او از انقلاب ايران و از امام (ره) صحبت مي كرد و صحبت هايش مرا به هر دو علاقه مند كرده بود، هميشه آرزو داشتم به اين سرزمين اسلامي بيايم.
ما كشورهاي عربي هم مسلمان هستيم اما من به حقيقت ايران را بيشتر دوست دارم چون در آن وحدت و مقاومت و اسلام ما را در مبارزه با اسرائيل غاصب ياري مي دهد و ما خوشبختيم كه به ما و اسراي مقاومت توجه دارند.
جشني هم كه در مدرسه معصوميه برگزار شد، بسيار خوب بود و روحي كه از حنجره هاي جوانان شنيدم همان روح انقلاب اسلامي بود كه خميني (ره) در آن دميد و ما لمس مي كنيم كه اين قضيه امتداد دارد از زمان خميني تا زمان فرزندانش كه الان در شهر قم و ديگر شهر هاي ايران عزيز هستند.
توصيه شما براي زنان مسلمان و آزاده عالم چيست؟
وصيتم به خواهران آزاده ام در جهان اين است كه بايد از خودمان شروع كنيم و بعد فرزندانمان و سپس به سمت ديگران برويم و در آن ها عشق به وطن و عشق به دين را به وجود بياوريم و گسترش دهيم، زيرا اگر ما از اين مبناي اصلي آغاز كنيم، پيروز مي شويم و به هدف مي رسيم و مي توانيم اسلام را در همه بلاد عربي و اسلامي نشر دهيم و اگر از آنها برگرديم اين دشمن بزرگ مجرم ، اين غده سرطاني ، امريكا و فرزندش اسرائيل مي خواهد كه ما و اسلام را نابود كند. و من نمي گويم كه زن سقف يك مجتمع است بلكه او همه مجتمع است، اگر خانه اصلاح شود، اگر زن اصلاح شود، امت اصلاح مي شود چرا كه من او را در بالاترين جايگاه خانه مي دانم.
مادر كسي است كه به همسر و فرزندان احاطه دارد و مي تواند مرد را اگر از راه شريعت اسلام كج رفته باشد اصلاح كند و دستش را بگيرد. و به نظر من خانه ها بدون مادران صالحه قبرهايي بيش نيستند.
زن ها چطور بايد اول از خودشان شروع كنند و بعد به جامعه نشر دهند؟
زنان بايد جلسات و نشست هاي اعتقادي - ايماني داشته باشند، ما در فلسطين مساجدي داريم من مسئول دعوت زنان به اين مساجد در غزه بودم، در بيش از سي مسجد كه در آن ها درس هاي فقهي و تفسير قرآن كريم و برنامه هاي سرگرمي برگزار مي شد، ما در اين زنان بذر اسلام را مي كاشتيم، من نسلي قرآني را پروراندم نسلي آمدند و نسلي رفتند و من آيات قرآن را برايشان با دقت شرح مي دادم و تا امروز به من مي گويند كه تفسيري كه براي ما شرح مي دادي در انديشه ما نقش بسته و هرگز آن را از ياد نخواهيم برد.
ما مي خواهيم اين بذر را به روش هاي محبت آميز و صحيح بكاريم و از اين جا اين نسل بزرگ مي شود؛ هركس بر يك مبنا بزرگ شود و به جواني برسد بر همان مبنا تا آخر عمر مي ماند و بر آن مبنا پير مي شود. پس هر كس با اسلام به جواني برسد ... و امت اسلامي اين گونه ياري مي شود و اين جاست كه اسلام پيروز مي شود.
***
از او تشكر مي كنيم به خاطر فرصتي كه در اختيار ما گذاشت و او با گل خنده اي كه انگار از روي لبانش چيدني نيست باز هم ابراز خوشحالي مي كند و خداحافظي و با گام هايي استوار به همراه يوسف بازيگوشش به سوي سالن سخنراني مي رود ... و من هنوز باورم نشده است كه او زني فلسطيني است كه تا همين دو سه ماه پيش در بند رژيم اشغالگر قدس بوده است ...
منبع: کیهان