گزارشهای منتشر شده در این کتاب نمونه ای از پایداری و استقامت اسرای بحرین را نشان میدهد که در برابر مشکلات و سختیها با عزم و ایمان و اراده مقاومت میکنند و ثابت کردند که اسارت نمیتواند آنها را از اهداف خود مبنی بر رسیدن به آزادی و کرامت انسانی و حقوق اولیه بشری بازدارد.
تماشای تلویزیون
بعد از به هم ریختن اوضاع در 10 مارس ما خواستار آن بودیم که مانند سایر ساختمانها با ما برخورد شود و مانند دیگر بازداشتیها تلویزیونی برای ما تهیه شود. بعد از چندین اعتراض و تحصن ، مدیریت زندان با این خواسته ما موافقت کرد. برخی عناصر مزدور نظیر ساجد پاکستانی که قبلاً از وی نام برده ام ، در برابر ما تظاهر میکرد که انسان خوبی هستند، او افسران اردنی را بر ضد ما تحریک میکرد و اتهاماتی را در میان آنها بر ضد ما مطرح مینمود و اسامی ما را به صورت کامل به آنها میداد. مثلاً میگفت این زندانی قاتل است یا این زندانی دو بار فرار کرده است. همین موضوع باعث افزایش کینه و نفرت اردنی ها میشد و آنها مانند انسانهای وحشی به ما حمله میکردند تا نفرت خود را خالی کرده و ما را شکنجه کنند.
این افسر پلیس بیماری روانی داشت و کینه و نفرت تمام وجود او را فرا گرفته بود. او از هر خوبی که برای ما مقرر می شد، به شدت ناراحت می شد. به عنوان مثال قبل از حوادث مارس وقتی که مدیریت زندان برخی موارد ممنوعه را برای ما آزاد کرد، او در برابر این دستورات تسلیم نمیشد و آرام و قرار نداشت. او مصداق این آیه قرآنی بود که "إن تمسسکم حسنة تسؤهم و إن تصبکم سیئة یفرحوا بها" هیچ فایده ای در زندگی با این نوع انسان ها وجود ندارد.
بعد از حوادث انتفاضه این مزدور منفور بلافاصله به دنبال اخذ مجوز برآمد تا ما را از مشاهده تلویزیون منع کند. او برق تلویزیون را قطع کرد و دنبال کنترل تلویزیون نیز بود ، اما نتوانست آن را پیدا کند. بعد از مدت کوتاهی من و حسین البناء از سیم سیفون سرویس های بهداشتی برای درست کردن تلویزیون استفاده کردیم و به این ترتیب موفق شدیم برخی از اخبار را دریافت کنیم. از جمله اینکه موضوع بازداشت شهید علی السنکیس را متوجه شدیم. همچنین از طریق تلویزیون متوجه شدیم که جنگ یمن آغاز شده است.
بعد از اینکه متوجه شدیم علی السنکیس بازداشت شده، نسبت به او نگران بودیم و هر لحظه منتظر بودیم که او را نیز نزد ما بیاورند، اما تصور نمیکردیم که او را در چنین حالتی مشاهده کنیم.
ورود علی السنکیس به زندان
مدتی بعد شهید علی السنکیس را نزد ما آمدند. سمت چپ صورتش در نتیجه شکنجه به کلی تغییر پیدا کرده بود. صورتش از قسمت جلو و و پشت سر باد کرده بدند. اطراف چشمهایش باد کرده بودند. همه صورتش اینطور بود. اوضاع او بسیار دردناک بود و حدود یک ماه طول کشید تا چهرهاش به شرایط قبلی بازگردد. جلادی که او را به زندان آورد و بر شکنجه و نظارت داشت،علوی نام داشت، او یک جنایتکار و وحشی به تمام معنا بود که احساسات انسانی در وجودش از بین رفته بودند. من از دیدن شهید علی در چنین حالتی قلبم شکست و بسیار ناراحت شدم. آنها عمدا به او اهانت می کردند و با لباس بسیار گشادتر و بزرگتر از او ، وی را به زندان انداخته بودند. پیراهنش تا زانوهایش میرسید و شلوار بسیار گشاد و بزرگی داشت که در تنش نمی ماند. با وجود اینکه لباس زندان در همه اندازهها وجود داشت، اما آنها با انتخاب این نوع لباس سعی داشتند تا حد ممکن او را شکنجه دهند.
در ابتدا شهید را در سالن انداختند، جایی برای او نبود. در کنار او دو تن دیگر با اصالت بنگالی نیز بودند. قبل از اینکه عبد القیوم از نیروهای پلیس وارد شود ، شهید در حالت انتظار قرار داشت. من او را صدا کردم و از او خواستم نزدیک ما بیاید ، اما میترسید او را ببینند و بار دیگر شکنجهاش کنند. من به او اطمینان دادم. نزد ما آمد ، من از حالش سؤال کردم. البته همه چیز از چهره و صورتش مشخص بود ، اما شهید صابر و شجاع بود. او به شوخی به من گفت: خوبم. سعی کردم او را آرام کنم. به او گفتم نگران نباش. ما با تو هستم، به تو لباس می دهیم تا حمام کنی و اندکی بهبود پیدا کنی.
ساختمان قرنطینه پر بود و سلولها ظرفیت افراد بیشتر را نداشت، به این ترتیب برخی باید بر روی زمین میخوابیدند. معمولاً اولویت با زندانیانی بود که قدیمیترین یا سالخوردهتر بودند یا نیازمندیهای خاص داشتند ، اما قوانین ظالمانه مدیریت زندان و انتقام شرورانه مزدوران و شکنجهگران باعث شده بود که بازداشت شدههای شیعه بحرینی همواره مورد اهانت قرار گیرند. این اساسیترین قانون زندان جو بود. به این ترتیب آنها به شهید سامی المشیمع دستور دادند که تخت خود را خالی کند و آن را به زندانی بنگالی جدید بدهد.
وقتی پلیس پاکستانی به حال شهید السنکیس گریه کرد
شهید علی السنکیس از جمله افرادی بود که مورد شکنجه وحشیانه در زندان قرار گرفته بود. وقتی که این شهید را به زندانها آوردند. مسئول شیفت که عبدالقیوم بود و انسان وحشی بود، با دیدن شهید علی و شکنجههای وحشیانه که بر روی چهرهاش نمایان بود شوکه شد. او به حال شهید علی گریه کرد و بسیار متاثر شد. او شهید علی را به درمانگاه برد. ما خیلی نگران شرایط شهید علی بودیم. بهداری رفتن وی تا صبح طول کشید، ما می ترسیدیم در نتیجه شدت ضرباتی که به سرش خورده است ، دچار خونریزی داخلی شده باشد.
شکنجه زندانیان در درمانگاه
بعد از مدت طولانی از انتظار ، شهید بازگشت. از اتفاقاتی که بر وی گذشته بود، سوال کردیم. او گفت که حتی در درمانگاه نیز مورد شکنجه قرار گرفته است ، البته عبدالقیوم از او دفاع کرده بود و باعث شده بود دردهایش کم شود. او می خواست گزارشی از شکنجههای صورت گرفته بر ضد وی بنویسد. صبح علوی که یکی از پلیسها و شکنجهگران وحشی بود ، آمد. او همان کسی بود که شهید علی را شکنجه کرده بود. بازگشت مجدد او و سوالهایش نشان میداد که دوره جدیدی از شکنجه آغاز میشود.
پلیس به شهید علی گفت: بیا گزارش اتفاقاتی که بر سرت آمده را بنویس. تو در دستشویی روی زمین افتاده ای و جراحت هایت در نتیجه این اتفاق است. به این ترتیب علوی گزارشی با این مضمون آماده کرد که شهید علی السنکیس در حمام با صورت روی زمین افتاده و چشمش آسیب دیده است و آثار باتوم ها و شکنجه در تنش نیز درنتیجه افتادن در حمام یوده است! علوی جلاد بی احساسی بود و هیچ رحم و مروت نداشت و بزرگترین و فجیعترین جنایتها را مرتکب میشد.
من تعلق خاطر زیادی به شهید علی السنکیس داشتم . او نیز همینطور بود. من نگران او بودم و سعی میکردم به او کمک کنم. روابط ویژه ای بین ما ایجاد شده بود. شهید علی با وجود سن و سال کمی که داشت ، تجربههای سختی را متحمل شده بود که فراتر از رده سنی او بود. اما ثابت کرد که یک مرد است و موفقیت و پیروزی شایسته او است. او بسیار باهوش بود و خصوصیات و رفتار پسندیده ای داشت. و با وجود اینکه کمبود ویتامین د داشت، در ماه رجب با ما روزه میگرفت. بارها شده بود که در طول روزهداری غش می کرد و روی زمین می افتاد. شهادت او و سامی و عباس زخم عمیقی در قلب من ایجاد کرد که تنها با مجازات عاملان آن مداوا می شود.
شهید علی در پانزدهسالگی بازداشت شده بود، ولی در زندان با افراد بزرگسال هم سلول بود. او وقتی پیش ما آمد که 19 ساله بود. اما مانند یک کوه استوار و محکم بود. او قوی و شجاع بود.
روزها سپری شد. یکی از افسران نیروهای ضد شورشی همواره از شهید علی السنکیس صحبت می کرد، این افسر در اطراف منطقه السنابس کار می کرد و همواره وعده می داد که بر شهید السنکیس و حسین راشد پیروز خواهد شد. بعد از بازداشت شهید، وی بارها از سوی افسر مذکور برای بازجویی احضار شد.
السنکیس ابعادی از شکنجه خود را برای من بازگو کرد و گفت که این افسر وکیل منطقه السنابس بوده و به همراه معاذ اقدام به شکنجه و کتک زدن وی کرده اند. آنها کینه و نفرت خود را بر سر شهید خالی کرده بود. شهید علی می گفت که آنها می خواستند او به عنوان جاسوس در زندان باشد. در مورد شکنجههایی که این شهید با آن مواجه بود ، به یاد دارم که یک بار قبل از اینکه او را به نزد ما بیاورند، نوبت وکیلی به نام محمد علی شد که در میان زندانیان معروف است. وی از شهید خواست تا کفش هایش را بیرون آورد و در حالی که آنها را در دهانش گذاشت، خواست تا دو ساعت سر پا بایستد.
بعد از گذشت چند روز من متوجه شدم که شهید چیزی را از ما مخفی میکند. او در شرایط غیرطبیعی بود و اوضاع روانی بدی داشت. بعد از مدتی متوجه شدم که شکنجه گران وحشی به او تجاوز جنسی کرده اند. شهید السنکیس با مشکلات و سختیهای زیادی مواجه بود. ما همواره به عنوان پشتیبان در کنار وی بودیم.
یک روز یک نماینده نیروهای اردنی با نام ایهاب ملقب به مهندس آمد. این مزدور میخواست شهید علی السنکیس را با زندانی دیگری به نام فهد جابجا کند. جرم فهد قتل یک زن تایلندی و قطعه قطعه کردن بدن وی و سوزاندن او بود. او جنایت زشتی را مرتکب شده بود، ولی چون پدرش در گارد ملی کشور خدمت می کرد، ناگهان در دادگاه استیناف حکم او به حبس ابد تغییر پیدا کرد. در دادگاه تجدیدنظر نیز این حکم به 15 سال زندان کاهش پیدا کرد و او در حال حاضر منتظر عفو و آزادی خودش از زندان است.
ایهاب فرد سختگیری بود و مانند یک افسر برخورد میکرد، او میخواست وقتی وارد می شود، زندانیان جلوی پای او بلند شوند. البت من همواره این موضوع را نادیده می گرفتم و توجهی به او نداشتم.
آن روز وقتی وارد ساختمان قرنطینه شد ، من دراز کشیده بودم، نیمی از بدنم روی تخت بود و نیم دیگر روی زمین. علت این وضعیت هم این بود که وقتی متوجه شدم آنها تخت بالایی که مال سامی مشیمع بود را به فرد مجرم بنگالی داده اند، از تحت خود کنار رفتم تا شهید سامی در آنجا بماند. البته جا تنگ بود و مجبور بودم در این وضعیت باشم.
ایهاب به سمت شهید علی السنکیس رفت وگفت بلند شو تا تو را در سلول راسل ببرم. راسل یکی از اقلیت های بنگالی بود که محکوم به اعدام بود. او مشکلات روانی داشت وتا جایی که بارها فهد را تهدید کرده بود که می کشد. شهید علی گفت: من پیش او نخواهم رفت. ایهاب با صدای بلندتر گفت بلند شو و کاری که گفتم را انجام بده. من از جایم بلند شدم و به ایهاب گفتم که جای علی تغییر نخواهد کرد مگر اینکه از روی جنازه من بگذرید. این مزدور شروع به داد و فریاد کشیدن بر سر من کرد و من نیز پاسخ او را می گفتم. در ادامه ایهاب وارد سلول من شد و من از آنجا خارج کرد و به جایی دور از سلول ها برد تا جایی که کسی صدای من را نشنود، بعد به من گفت: رضا تو انسان خوب و محترمی هستی، اما تصمیم به انتقال مکان وی تصمیم من نیست، بلکه تصمیم مدیریت است، اما من به تو قول میدهم در این زمینه وارد عمل شوم تا علی را جابجا نکنند. از آن زمان به بعد رفتار این مزدور با همه ما زندانی ها تغییر کرد. شهید علی اما با این تجارب به اصرار خود ادامه می داد و و تسلیم دستورات مزدوران نمی شود و به یار و همراه من در شورش های داخل زندان تبدیل شده بود.
مواضع قهرمانانه
اتفاقات زیادی در زندان برای ما رخ داد و تحمل سختی های شکنجه ها ساده نبود، اما در مقابل باید به این موضوع تأکید کنم که مواضع قهرمانانه جوانان زندانی با وجود تجمع دشمنان و عدم وجود پشتیبانی برای آنها جالب توجه بود. خداوند با ما بود و همین برای ما کافی بود. ما به همین علت ثابتقدم بودیم و با هم همکاری میکردیم. اردنیها تلاش داشتند ما را شکست دهند، اما همواره ناکام بودند. آنها درها را بسته نگه می داشتند و جلوی عزاداری ما را می گرفتند، اما ما پرچم حق را با وجود تمامی خطرات برافراشته نگه می داشتیم. اردنی ها برای جلوگیری از پخش صدای اذان و عبارت "اشهد ان علیا ولی الله" خود را به آب و آتش میزدند، اما در ساختمان ما این صدا قطع نمیشد.
برخی میترسیدند و برخی دیگر پایداری میکردند، در میان ما بسیاری از محکومان جنایی نیز حضور داشتند که باید به علت مواضع شجاعانه ، از آنها تشکر کنیم. زندان پایان راه نبود ، بلکه یک آزمایش بود که برخی در این آزمایش پیروز شدند و برخی دیگر شکست خوردند. درس بزرگی که از تجربه زندان میتوان گرفت ، این است که حقوق ما دادنی نیست، بلکه باید با پایداری و ثبات و چالش و تحمل و صبر و مقاومت گرفته شود.
گزارش شهید عباس جمیل طاهر السمیع
«شهید عباس السمیع متولد سال 1989 و 27 ساله از منطقه السنابس بود. وی معلم تربیت بدنی و فعال سیاسی بود. وی قبل از آغاز انقلاب و مردم بحرین و بعد از آن چندین بار بازداشت شد. آخرین بازداشت وی در مارس 2014 بود که اتهاماتی واهی مبنی بر انفجار در منطقه الدیه و قتل طارق الشحی افسر اماراتی بر ضد وی مطرح شد. در نهایت عباس السمیع به همراه دو نفر دیگر در ماه ژانویه 2017 به اعدام محکوم شد و حکم اعدام در روز 15 ژانویه به اجرا گذاشه شد. عموی وی شهید حسن طاهر السمیع است و 4 برادر او نیز به علت فعالیتهای سیاسی به زندان های طولانی مدت محکوم شده اند.»
در ابتدا نیروهای مزدور به ساختمان شماره 4 حمله کردند. آنها گاز اشکآور و گلولههای ساچمهای را به همراه بمبهای پستی صوتی پرتاب کردند. من در این هنگام به یکی از سلولها پناه بردم و در آنجا نشستم تا زا اثرات این گازها و تیراندازی خشنی که صورت میگیرد در امان باشم. اما در ادامه من را نیز به همراه سایر زندانیان به بیرون منتقل کردند. به سالنی رسیدیم که به فنس خارجی منتهی می شد. من به صورت گسترده با ضربات باتوم هدف قرار گرفتم. در ادامه نیز ما را در محوطه ورزشگاه جمع کردند و حجم گستردهای از فحش و ناسزا و کتک نصیب ما شد.
در ادامه من به صورت انفرادی و با دستان بسته با نوار پلاستیکی به ساختمان مدیریت منتقل شدم. در آنجا 3 ساعت در سالن منتظر ماندم ، عناصر پلیس که از مقابل من عبور می کردند ، من را مورد ضرب و شتم و تمسخر قرار میدادند، تا در نهایت یکی از نیروهای پلیس آمد و من را به ساختمان شماره 10 برد.
در روز دوم من بعد از مصیبتهای زیادی از خواب بیدارشدم. روز خسته کننده و شب سختی بود. ساختمان شماره 10 ساختمانی بود که زندانیان مشخصی را در آن قرار میدادند و همواره از سوی عناصر وحشی تحت تعرض بود. من در آن جا با بدترینشکنجه ها و توهینها مواجه شدم که از سوی نیروهای پلیس موسوم به سافرة صورت میگرفت. آنها به زور موهای من را تراشیدند و آب سرد روی بدن من میریختند، آنهم در شرایطی که ضربات شدید باتوم به پشتم می زدند. دردناکتر از همه این بود که صورتم را زیر پاهایشان قرار میدادند. در این هنگام دندانهای جلویی من شکست. این شرایط مکررا ادامه پیدا کرد و توقیفهای گسترده به علاوه ممانعت از خواب و خوردن آب در روز اول به مراتب تکرار میشد.
بعد از گذراندن این روزهای سخت من از سوی افسران بحرینی به ساختمان قرنطینه منتقل شدم که زندانیان محکوم به اعدام در آنجا حضور داشتند. در قرنطینه نیز بارها من را از سلول خارج می کردند و از سوی نیروهای پلیس و افسران اماراتی و بحرینی مورد بازجویی قرار میگرفتم. من چندین بار از سلول انفرادی خودم خارج شدم و در هر بار نیز هدف ضربوشتم شدید قرار میگرفتم.شکنجه گران معروفی که در این ساختمان حضور داشتند ،معاذ افسر بحرینی و حمد الذوادی و عبدالله عیسی بودند. فشارهای زیادی در این ساختمان از سوی نیروهای اردنی وارد میشود. آنها ما را از ابتداییترین حقوق خود از جمله تماس با خانوادهها و اطمینان پیدا کردن از سلامتی آنها منع میکردند.
گزارش شهید علی السنکیس
«شهید علی السنکیس متولد سال 1995 در منطقه السنابس است. وی چندین بار بازداشت شده و طی سالهای انقلاب مردمی بحرین نیز تحت تعقیب قرار داشت. وی در سن پایین از سوی نیروهای امنیتی بحرین ربوده شد تا مجبور به همکاری با سرویسهای اطلاعاتی شود. وی در آوریل 2015 بازداشت شد و به همراه شهید السمیع و شهید سامی المشیمع انفجار منطقه الدیه بر ضد وی مطرح شد، البته تحقیقات درستی در این زمینه صورت نگرفت، ولی با این وجود حکم اعدام او صادر شده و حکم در روز 15 ژانویه 2017 به اجرا گذاشته شد.»
من علی عبدالشهید علی السنکیس هستم که در تاریخ 2 آوریل 2015 به اتهام قتل عمد و مسائل ساختگی دیگر بازداشت شده ام. من در ابتدا به سرویس امنیت دولتی منتقل شدم. در آنجا تحقیقاتی با استفاده از سیاست شکنجه های روشمند بر ضد من صورت گرفت که باعث شد طاقتم به پایان رسیده و مجبور شوم در مورد برخی مسائل ساختگی اعتراف کنم، مسائلی که هیچ ارتباطی با ما نداشت.
وقتی که من بازداشت شدم حوادث زندان جو اتفاق افتاده بود و ما آن را شنیده بودیم. من در تاریخ 12 آوریل 2015 در حالی به زندان جو فرستاده شدم که به صورت غیابی به اعدام محکوم شده بودم. وقتی که من وارد زندان شدم، دو نفر دیگر از متهمین در همین رابطه با من بودند که علی محمد حسن حاجی و محسن بداو بودند. ما اقدامات ورود به زندان را انجام دادیم و با اتوبوس ویژهای که حامل شش نفر بود ، انتقالها صورت گرفت. همراه با ما سه نفر دیگر که آنها در مسائل جنایی مختلف ، متهم شده بودند وارد زندان شدند.
آنها ما را از همدیگر جدا کردند، ما زندانیان سیاسی در برابر این اقدام مقاومت میکردیم ، اما آنها به شدت ما را کتک زدند. برخی از عناصر مزدور نیز به زندانیان تجاوز جنسی کردند. به علت شدت شکنجههای صورت گرفته هر کدام از ما شکستگیها و زخمهای زیادی برداشته بودیم. من یکی از زندانیان بودم که محکوم به اعدام بودم و مزدوران امنیتی همواره به ما میگفتند: تو شیعه کافر هستی و یک پلیس اهل تسنن را کشتهای. اینها برای تو کم است و بعد از این بیشتر کتک خواهی خورد. آنها تهدیدهای خود را عملی می کردند. آنها طی روزهای آینده من را مورد شکنجه روحی و جسمی قرار دادند.
در همان روز ورود به زندان جو ضربات سختی به سر و چشم من وارد کردند که باعث شد بیناییام کاهش پیدا کند. آنها من را برای مداوا به درمانگاه بردند ، اما باعث تعجب من بود وقتی میدیدم پزشکی که برای مداوای من آمده است نیز به همراه مزدوران اقدام به کتک زدن من در داخل درمانگاه میکند. شکنجه و آزار و اذیت ها 30 روز ادامه پیدا کرد. مزدوران امنیتی من را به خارج از ساختمان قرنطینه بردند و بدون هیچ توجیه و دلیلی به شدت مرا کتک زدند. در یکی از روزها نیروهای مزدور مرا به خارج از ساختمان قرنطینه بردند و در کابین تفتیش قرار دادند. در آنجا افسران اماراتی حضور داشتند. آنها تحقیقاتی از من در رابطه با اتهام قتل نزدیکان خود از در موضوع مربوط به انفجار الدیه انجام دادند. اما من اتهامات مطرح شده در رابطه با خودم را انکار کردم، آنها همگی بر سر من ریختند و به شدت مرا کتک زدند. در نهایت نیز یکی از مزدوران من را مجبور کرد که کفش هایم را در دهانم بگذارم و به من تجاوز جنسی کرد.
من بیش از 40 روز از ملاقات با خانواده خودم منع شده بودم. دلیل آن هم این بود که آنها نمیخواستند خانوادهام آثار شکنجه و کوفتگی های موجود در صورت و چشمان من را ببینند.ما همواره از پخش صدای اذان و قرائت ادعیه و احیای مناسبات دینی منع می شدیم، آنها مدعی بودند که دین ما اشتباه است.
از دیگر مسائلی که ما همواره از آن منع میشدیدم، عبارت بود از:
من در پایان میخواهم بگویم که مسائلی که مطرح کردم در مقایسه با حوادث و اتفاقاتی که در زندان جو افتاده است، بسیار اندک است.