شاید بارها و بارها این جمله را شنیده باشید که رزمندگان در سال های دفاع مقدس تبدیل به عارفان بزرگی شده بودند که باید سالیان سال در طریقت بود تا بتوان به مقام والا رسید اما آنچه که این نظر را کاملا ملموس می نماید، مطالعه دست نوشته ها و وصیت نامه شهداست که به صورت عینی می تواند برای ما نمایان گر این نظریه باشد.
آنچه که پیش روی شماست گوشه ای از مناجات عارف شهید محمد مهدی ضیایی بامعشوقش در شب «عملیات بیت المقدس 2» است.
وی در «ماووت» عراق و در روز جمعه 25/10/66 به دیار دوست شتافت:
ساعت 10:15 شب است و لحظات حساس و پرشوری را پشت سر می گذارم، صدای خواندن دعای کمیل از رادیو به گوش می رسد. آخر امشب شب جمعه است. چند دقیقه پیش که بیرون سنگر بودم هوا بهتر از شب های دیگر بود.
هوا ابری بود اما باران و برف نمی آمد و بسیار تاریک، صدای خمپاره ها هر از چندگاهی سکوت را برهم می زد و نور انفجارات که درفاصله نه چندان دور منفجر می شد، چند لحظه ای کوتاه فضا را روشن می کرد. هنوز آتش زیاد نشده و تبادل آتش سبک است.
امشب برایم شب بزرگی است، گویی گیج شده ام. گاهی قرآن می خوانم، گاهی بچه ها را دعا می کنم. گاهی صلوات می فرستم و گاهی هم دعا می خوانم. آخر امشب شب عملیات است و بچه ها همه برای عملیات سرازیر شده اند و من هم با چند نفر از بچه ها بنا به مصلحتی که حاج آقا روح افزا تشخیص دادند جلو نرفتیم.
آری امشب برایم شب بزرگی است و بسیار بسیار پرارزش، شب عملیات برای من شب وصل است، شب دیدار است. شب لقاء عاشق خسته دل با معشوق مشتاق است.
شب عملیات برای من شب رها شدن ازتمام رنج ها و وابستگی هاست. شب پرواز از عالم خاکی به سوی ملکوت، شب رستگار شدن است. شب دیدار است، آری دیدار!!
چه اسم زیبایی، دیدار با آنکه دوستش دارم و بزرگش می شمارم. دیدار با آنکه به خاطر او هرکار توانستم کردم و می کنم. شب عملیات شب نتیجه گرفتن است. شب برات گرفتن است. شبی است که دیگر خیلی ها راحت می شوند. خیلی ها می روند پیش آنها که زودتر پرکشیدند و ما را تنهای تنها درغم خود گذاشتند. هنوز چند صباحی از پرواز ملکوتی حاج قاسم و حاج رسول نمی گذرد و هنوز داغ آنها دل و روح ما را از اشتغال به خود وانگذاشته که باید در فراق چند تن دیگر باز هم بسوزیم.
هنوز سوز دوری از شهید صادقیان و شهید داود و آقا سید محمد از دلمان برطرف نشده که سوز دیگری برآن وارد می آید.
راستی خدا! امشب که شب عشقبازی است. امشب که شب دیدار است. چه کسانی را به حضور می پذیری؟ کدامیک از دوستانم را می خواهی از بینمان ببری؟ ای کاش دل بی طاقتم صبر می کرد و این سوال را نمی کرد. اما ای خدا آیا من را هم می بری؟ آیا بعد از چند سال آشنایی با تو دوری از تو، بعد ازچندسال گدایی کردن و سعی کردن، امشب شب دیدار ما هم می رسد یا نه؟ آیا امشب من را هم می بری یا نه؟ به خدا، ای خدا... به خودت قسم، که خسته دلم، سوخته دلم، دیگر برایم سخت شده است، هر روز در آتش فراق یک یک یاران سوختن سخت است.
بی سروجان به سر شود بی تو به سر نمی شود
ای خدا چه بگویم با تو و از این حرف ها کدام را بر زبان بیاورم که هرچه بگویم هم تو میدانی و هم من. منتهی هرچند وقت یک بار که دلم خیلی می گیرد مجبور می شوم درد دلم را در روی کاغذ با تو در میان بگذارم زیرا کسی ندارم که با او این سخنان را بگویم.
محمد مهدی ضیایی
ماووت 24/10/66
ساعت 11 شب جمعه