به گزارش پایگاه 598 به نقل از تسنیم، برای آنان که تصویر پیش از انقلاب و تاریخ پیش از 57 از ذهنشان زدوده نشده است، زنگاری به اسم بلیت بختآزمایی یادآور به دست آوردن پولی هنگفت بدون زحمت و عرق ریختن است. بلیتهایی که با تبلیغات فراوان به فروش میرسیدند به این امید که روزی در پی یک قرعهکشی برنده نهایی شوی و ثروتی بادآورده نصیبت شود.
شانس کاغذی با عنوان «بلیتهای اعانه ملی» بین سالهای 1341 تا 1356 در ایران به فروش میرفتند. خرید این بلیتها آن روزها شبهبرانگیز بود. جامعه مذهبی آن را قمار میدانست و خرید و فروشش را گناه. همین مسئله باعث شد که فروش آن پس از انقلاب متوقف شود. دههٔ هفتاد ناگهان تبلیغ نوعی اعانه ذهنها را به گذشته برد. سازمان بهزیستی برای جلب مشارکت مردم به کمک به این سازمان خدماتی شکل جدیدی از بلیتهای بختآزمایی را با نام «ارمغان بهزیستی» منتشر کرد. تبلیغات این حرکت نیز بلند و بالا بود و در زمانهای که خبر از حضور بانکهای ریز و درشت در میان آگهیهای بازرگانی نبود، ارمغان بهزیستی بخشی جداناشدنی از معدود دقایق تبلیغ بود؛ اما عمر «ارمغان بهزیستی» به بلندای «اعانه ملی» نبود. همه چیز در همان ابتدا تمام شد؛ اما پای گونههای دیگری از این رفتار تبلیغاتی به میان آمد. به هر بهانهای برای جلب مشارکت خیرانه مردم، مشوقهای مالی اعلام میشد. این حرکت از دید برخی مذموم بود؛ ولی ثروت یک شبه هر کسی را میتوانست راضی کند خریدن آنها را امتحان کند.
در حالی که جامعه مذهبی ایران به این رویه نگاهی شبهانگیز داشت و برخی آن را مصداق «أکل مال بالباطل» برآمده از آیه ﴿وَلَا تَأْکُلُوا أَمْوَالَکُمْ بَیْنَکُمْ بِالْبَاطِلِ﴾ سوره بقره میدانستند. شبه نیز آنجا آغاز میشود که این احتمال وجود داشت که جوایز از محل فروش بلیت داده شود که مصداق قمار است. فارغ از این مسئله چیز دیگری در این تصویر روبهروی شما به چشم میخورد که میتواند دردی ملموستر از احکام فقهی به دل نشاند. در این دو بلیت روبهروی شما که به بهانه کمک به مددجویان منتشر شده بود، هیچ تصویری از اینکه شما در مقام خریدار در یک امر خیر شرکت جستهاید وجود ندارد. همه نشانگان تصویری به سمت و سویی است که شما را اغوا به خریداری کند. در هر دو بلیت مهمترین نشانه بصری طلا، سکه و جواهرات است. صندوقهایی پر پول و دستهایی مملو از سکه طلا در مرکز تصویر قرار گرفتهاند و چیزی شبیه بدمنهای داستانهای سینمایی را یادآور میشوند که با قهقهههای شهوانی و لذتجویانه ثروت به دست آمده را به رخ شما میکشانند.
دومین المان مبلغهایی است که چشمک میزنند، 20 و 25 میلیون، آن هم در قالب سکه طلا. در آن سالها 20میلیون تومان برابر با 23175 دلار بود که با تغییرات ارزی میتوان گفت ارزش امروزیش برابر با 91935110 تومان است؛ یعنی چیزی حدود 100میلیون تومان. البته با توجه به زیست اجتماعی و اقتصادیمان میدانیم آن روزها 20میلیون ارزشی به مراتب بیشتر از 100میلیون امروز داشت.
از همه این اعداد و ارقام بگذریم. حرف اصلی ماجرا آن است که بلیتهای آن روز که به شکلهای مختلفی امروز در دسترس هستند، بیش از آنکه شما را به کار خیر دعوت کنند، وسوسه ثروتی فارغ از زحمت را برایتان تصویر میکردند. این با آرمانهای ادبی چون «یه سال بخور نون و تره، یه عمر بخور نون و کره» در تضاد بود. همه چیز به این سمت و سو بود که شما میتوانید زندگی خوب را با شانس و اقبال به دست آورید، نه زحمت. این مسئله را میتوانید در همین دو تصویر نیز دریافت کنید: «ارمغان بهزیستی:طرح آزمون اقبال». این در حالی است که مددجوی بهزیستی خود مشغول به کار است و با زحمت و عرقی که میریزد، اقتصاد خود را میچرخاند.
پای شانس و اقبال به تلویزیون نیز باز شد. در این بازار مکاره ناگهان مجریانی ظهور کردند که متخصص تبلیغ و تشویق به تماس و شرکت در مسابقههایی بودند که نه بار علمی داشت و نه بار سرگرمی. صرفاً انگیزههایی بودند که با یک تماس میتوانی مبلغی را به جیب زنی. آن روزها تصویر «بهمن هاشمی» در شبکه دو یا «نیما کرمی» در شبکه یک را هر روز در ساعتی به خصوص در قاب سرد تلویزیون میدیدیم که فریاد میزدند و میخواستند تماس بگیریم و صرفاً با یک «دو» گفتن پیروز میدان باشیم. در نهایت همه چیز با کمی قهقهه و در نهایت همکارانم شما را راهنمایی میکنند خاتمه مییافت. جوایز کوچک بودند و بازیها فاقد تنوع، پس مخاطب میریخت و میریخت و تنها راه برای جذب مخاطب نه در تغییر که در بالا بردن مبلغ بود. دیگر مسابقهها پای ثابت برنامههای تلویزیونی بودند، مسابقههای استودیویی.
برای نسل پیشاهفتادی مسابقه استودیویی برابر با «مسابقه هفته» با اجرای زندهیاد منوچهر نوذری بود. او که اسطوره اطلاعات عمومی چند نسل به حساب میآمد، برنامهای را اجرا میکرد که انتهایش حجم وسیعی از اطلاعات عمومی بود. دامنه اطلاعات از سینما و فوتبال تا شعر و ادبیات بسط پیدا میکرد. نتیجه کار هم آن بود که شرکتکنندگان برای «جایزه نفیسی» که هیچگاه اعلام نمیشد چه هست، با هراسی عجیب در برابر «غول آخر» اطلاعات عمومی عرضهاندام میکردند و تلاش میکردند آن کسی باشند که این گونه مورد خطاب قرار میگرفت «از کی بپرسم؟»
دهه هفتاد اما در میانه به سمت و سویی دیگر کشیده شد و پای مسابقههای عملی باز شد. مسابقه «تلاش» با اجرای سه زوج متفاوت در میانه سالهای 76 تا 79 شقی تازه بود. مسابقهای که با همکاری زوجها منجر به رسیدن به یک خودرو میشد. شبکه سه نیز مسابقهای با اجرای علیرضا جاویدنیا روی آنتن بود که نگاهش همکاری زن و شوهر در امور منزل بود. با رشد مخاطب مسابقات ناگهان پای مسابقاتی دیگر با اسپانسرهای مالی به سازمان باز شد. مسابقهای با محوریت کفش نهرین یا تبلیغ شترمرغ؛ اما شاید ضعیفترین مورد مسابقهها «ستارهها» با اجرای ایرج نوذری بود که سؤالهایش عموماً به دو بخش سؤالات ضعیف اطلاعات عمومی و سؤالاتی درباره فرش محدود میشد که در نهایت افراد به واسطه سؤالهایی با موضوع فرش قافیه را میباختند. مسابقه تحت حمایت «فرش ستاره کویر» بود و همه چیز در خدمت تبلیغ آن. در ادامه مسابقههایی چون «101 نفر» روی کار آمدند که همانند خلف خود نمونههای کپیبرداریشده از مسابقات خارجی بود و البته مدام سطح فرورفته و رشد کرده در میزان و مبلغ جایزه.
ورق برگشته بود. از مسابقه هفتهای که هدفش ارتقای اطلاعات عمومی و تشویق افراد به دانستن بود، ناگهان همه چیز به سمت برنده شدن و تشویق به کسب مال پیش رفت. نتیجه چنین رویهای ناگهان تصویر آزاردهنده و شاید سادیستی از بیسوادی در برنامهای تلویزیونی میشود. مسابقه «ثانیهها» با اجرای داریوش کاردان و یک قسمت مملو از ندانستنها و جوابهای بیهدف از مخاطبان به قول معروف «ته ماجرا» بود. برنامه توسط شرکت آپ حمایت میشد و هدف صرفاً بردن جایزهای از یک شرکت مالی بود.
تناقضات دست از سر جامعه برنمیدارد. برنده شدن هدف میشود و این هدف از آنجا جذابیت پیدا میکند که یک شبه و بدون زحمت است. پولی است که ناشی از جواب دادن به چند سؤال احمقانه یا چند عمل ناچیز کسب میشود. نمونه اخیرش در برنامه محبوب «خندوانه» رخ میدهد. خبرگزای ایکنا در یادداشتی مینویسد «پرتاب دارت توسط میهمانان که در پایان ماه به میهمان برتر مبلغ 78 میلیون تومان پرداخت میشود و یا پرتاب توپ درون سبد بسکتبال هرچند که بعید به نظر میرسد محقق شود؛ اما با وعده پرداخت 100 میلیون تومان چه تفکر فرهنگی را ارتقا بخشیده و آیا قادر خواهد بود جریانساز باشد؟»
مقام معظم رهبری در تاریخ 83/9/11 خطاب به مسئولان وقت صدا و سیما با تأیید مسابقات تلویزیونی به عنوان یکی از سرگرمیها فرمودند: «مسابقات خوب است؛ منتها باید مراقب بدآموزیهای قولی و عملی در آنها بود... شخصی تماس میگیرد و بهخاطر هیچی، به او جایزه میدهند! یک روز من دیدم در یک برنامه تلویزیونی پنج میلیون تومان به یک نفر جایزه دادند، برای اینکه به چند سؤال جواب داد! این سرگرمىِ خیلی جالبی نیست. پنج میلیون تومان، تقریباً حقوق دو سه سال یک کارمند متوسط است. ممکن است بگویند اینکار ترویج علم است. ترویج علم را از یک راهِ بهتر بکنید؛ این راه ضرر دارد. عدهای که اینگونه مسابقات را نگاه میکنند، بیمنطقی به ذهنشان میآید و از این بیمنطقی سوءاستفاده میکنند.»
این سخنانی متعلق به سال 83 است و اکنون با گذشت 12 سال نه تنها وضعیت بهتر نشده است که بدتر نیز شده است. مسابقات از هدف علمآموزی یا کسب مهارت به فضایی تبدیل شده است که در آن کسب «پول قلمبه» هدف شده است. در این مسیر مهم نیست شما چه فضائلی دارید؛ حتی برای فرد داشتن فضیلت مهم نیست. در اینجا ثروتی که چشمک میزند از داشتن فضیلتهای برتر به حساب میآید. میل به داشتن چیزی که ماندگار نیست و نتیجه آن شکاف طبقاتی، ترویج مصرفگرایی و تبلیغ تجمل است و بدتر از همه، در جامعهای که یکی از مشکلاتش بیکاری است، کسب مال بدون زحمت است که نتیجه آن ترویج تنبلی است.
این رویه کاملاً با بینهایت برنامه مذهبی و اخلاقی است که از شبکهها و رسانههای مختلف منتشر میشود. این وضعیت سؤالبرانگیز است که تکلیف چیست؟ اخلاق اسلامی هوادار کدام است؟ اخلاق از کدامیک از این رویهها پشتیبانی میکند؟ اگر ثروت باد آورده یک فضیلت است، پس تبلیغ رزق حلال برای چیست و اگر تلاشگری و اقتصاد مقاومتی هدف جامعه اسلامی است، محصول کنونی رسانهها در حوزه مسابقه چیست؟
وضعیت درمورد بانکها بغرنجتر نیز میشود که نیازمند واکاوی مفصلتری است و از حوصله این متن خارج است. با این حال سؤال این است که تناقض پیشرو از کجا نشأت میگیرد. جواب بسیار عینی است. در مقابل چشمانمان است و نیاز به کمی تطبیق دارد. در گذشته پای حامیان مالی چندان به برنامهسازی یا روابط عمومی نهادهای دولتی باز نشده بود. ناگهان تفکر قالب جامعه به سمتی رفت که ثروت به هر قیمت باید کسب شود. این تفکر محصول دورانی است که کشور به یک رفاه نسبی دست یافت. دستمزدها افزایش یافته و سبد کالای عموم مردم انبساط پیدا میکند. اگر در دهه شصت برنج خوراکی لوکس محسوب میشد تا جایی که به بهترین لباس، لباس «پلوخوری» اطلاق میشد، در اوایل دهه هشتاد به قوت قالب جامعه تبدیل شد. حق انتخاب کالا بیشتر شد و به جای بقالیها و خواروبارفروشهای سنتی، سوپرمارکتهای بزرگ و در نهایت فروشگاههای وسیع ظهور کردند. تهاجم کالا اغواگر بود و جامعه در پی داشتن همه آنها، پس داشتن ثروت بیشتر هدف و رسیدن به آن موجه «هدف وسیله را توجیه میکند.»
افزایش جرایم اقتصادی، بالا بودن زندانیان چک، تمایل فکری نسل جوان به ثروتمند شدن بدون تلاش همگی محصول رخنه کردن بنگاههای اقتصادی در تکتک برنامههای پرمخاطب است. حال گاهی این اندیشه از کانال خیرخواهی و کمک به دیگری تجلی پیدا میکند در آینه تجمل یا در برنامهای تلویزیونی در خرقه شاد بودن، کما اینکه همان مسابقه بدون پول نیز - در صورتی که واقعاً شادیبخش باشد - مخاطب را شاد میکند و نیازی به ترغیب مالی نیست. همانطور که مسابقه هفته مرحوم نوذری جماعتی را تا پاسی از شب پای تلویزیون نگاه میداشت تا رقابت مغزها را ببینند. حال آنان که فضیلتشان دانستن بودن کجایند و آنان که از دانستن لبخند و قهقهه سرمیدهند کجایند؟
اینجاست که باید یادآور شد جمله حضرت دانایی، امام علی (ع) که فرمود «الجَهلُ بِالفَضائِلِ مِن أقبَحِ الرَّذائِلِ» - ناآگاهى به فضیلتها، از زشتترین رذیلتهاست»- غرر الحکم : ح 2054.