آ. حب و بغض دو روی یک سکه است و هر گاه سلامت روان باشد، هر دو با هم هستند. نبود بغض، مثل بیماری ایدز است که نیروی دشمن شناس و اقدام کننده به نابودی دشمن را از بین می برد. در این حال، هر بیماری ساده ای ممکن است به فروپاشی درونی بدن بینجامد.
ب. حبّ و بغض، امری فکری و آموزشی نیست؛ بلکه امری قلبی است که قوت و ضعف آن نیاز به «وَرز» دارد و «قاعدتاً» با دستور یا دانش به وضعیت مطلوب نمی رسد. یعنی باید در یک فرایند عاطفی قلبی شکل بگیرد.
ج. اطلاع یافتن از کمال اهل بیت و ظلم دشمنان به اهل بیت (ع) می تواند نطفه حب و نطفه بغض را در رحِم قلب انسان ایجاد کند. جنین قلب، باید از قلب مادر (خانواده، دوستان و جامعه) مواد مغذی حبّی و مواد مغذی بُغضی را دریافت کند.
د. دشمن شناسی امروزی (شناختن شمر و یزید زمان) قاعدتاً برای فعال سازی بهینه «تپشِ بُغضی» قلب، کافی نیست. چنان که شناخته ولیّ فقیه (جانشین امام زمان) و دیگر خوبان نیز، «قاعدتاً» برای بهینگی «تپشِ حبّی» قلب، کافی نیست.
علت چیست؟ چون قلب انسان ها معمولا ضعیف می شود و «گیرندگی» آن (آنتن گیری آن) قوی نیست؛ لذا باید چیزی باشد که «دهندگی» آن (آنتن دهی آن) خیلی قوی باشد؛ چیزی مثل مهربانی فراتحیر حضرت زهرا؛ که دختری را تا مادریِ اشرف مخلوقات اوج می دهد (ام ابیها) یا مصائب حضرت زهرا و حضرت زینب که بشر از درک عمق آن عاجز است!
حتی بسیاری از قلب ها با «دهندگی بسیار قوی قلب پیامبر و اهل بیت و مصائب آنان، باز هم قلب شان به «تپش کمینه حبّی و بغضی» هم در نیامد! لذا این سخن که «شمر زمان را بشناس» از جهاتی می تواند دقیق نباشد.
ه. تقدم رتبی «حب» بر «بغض»: اگر حب وجود داشته باشد، به سبب آن حب، بغض به دشمن آن هم تولید می شود. بنابراین «حبّ ذات»، سبب دشمنی با دشمن خودمان می شود.
از سویی، پس از شکل گیری «حب کمینه»، برای رسیدن به حبّ بیشینه، باید با رویکرد غالبی تقویت بغض، به آن رسید و حرکت با بال «حب» برای افراد عادی کافی نیست؛ چرا؟ چون انسان دفع خطر را بر جلب منفعت ترجیح می دهد.
بنابراین، ما نیاز به دریافت «حبّ و بغض» از دوران جنینی قلب هستیم. چون مهمترین مفهوم عاطفی برای یک کودک، یا انسان رشد نیافته، مادر است؛ لذا مصائب مادر (حضرت زهرا) تکانه شدیدی بر قلب دارد و تپشِ بغضی آن را به نحو بهینه ای فعال می کند.
اما بغض برآمده از «حب» به محبوب است؛ اگر کسی برای ما مادر محبوب نشده باشد و احساس فرزندی نبست به ایشان نداشته باشیم، گزارش ظلم دشمنان به وی هم نمی تواند «بغض بیشینه و ماندگاری در ما ایجاد کند. ضمناً پس از شکل گیری حب کمینه به مادر نیز، نمی توان فقط با بال بغض، انگیزه لازم برای زندگی ارزشی تولید کرد و باید بساط حب هم برقرار باشد. بنابراین «نه» بغض، در گرو «هشت» آن است.
«هشت» حب هم در گرو «هفت» شناخت و معرفت به حضرت مادر است. نطفه حب، از راه شناخت فکری حاصل می شود و تکامل جنینی و کودکی و نوجوانی و جوانی و میان سالی و کمالش از راه «ورز» است نه دانش و گفتگو. گفتیم که قلب انسان های عادی برای رسیدن به ورز کافی، باید با کسی که در اوج حب انگیزی است ارتباط بگیرد یعنی با «خمسه آل الله». آیا این فرایند انجام می شود؟ یا فقط همه چیز را در گروه «نه» ربیع می کنند.
همزمان و با تمرکز بیشتر، ارتباط بُغض انگیز با «اوج بُغض انگیزی» تاریخ بشر یعنی «خمسه آل اللاه» کارامد می شود. پس هم نادیده گرفتن تقدم شناخت و سپس حب، و سپس تقدم حب بر بغض نادرست است و هم این که باید بدانیم که بغض باید مبتنی بر «معرفت» و «شناخت» باشد و جلسه ناسزا گویی ای که مبتنی بر «شناخت دقیق دشمن و دشمنی ها و علت آن دشمنی ها» نباشد، هیچ سودی برای ورز بغض ماندگار و مفید ندارد.
راه حل رسیدن به ورز و از دست رفتن ایدز قلبی چیست؟ آیا با وحدت (نه اتحاد) تنافی دارد؟ وحدت یعنی یگانه شدن (ألأصدقاء نفس واحده فی جسوم متفرّقه. غرر الحکم و درر الکلم، قم: دار الکتاب الإسلامی، ۱۴۱۰ ق؛ ص ۱۱۵). منظور از وحدت، وحدت با قاتلین آل الله نیست، وحدت با مردم امروزی است که از سر اشتباه، فکر می کنند که خمسه آل اللاه، انسان های خوبی هستند. معیار یگانه بودن هم یگانگی در گوهر وجودی است، نه یگانگی اعتقادی یا رفتاری. (بررسی آن در مجالی دیگر). منظور ما از اتحاد، یکی بودن نیست؛ بلکه یکسو بودن در چیزی است.
اگر بخواهیم فضای رحِم قلبی، حب و بغض زا باشد، باید رحِمی که قلب فرزندان مان در آن رشد می کند، آکنده از تصویرسازی هایی ای باشد که «حب خمسه آل الله» و بغض «خمسه آل اللاه» را تولید می کند و نیز محیط خانواده و نیز محیط مدرسه و جامعه به گونه ای باشد که (در این شرایطی که محبت و بغض ما به سادگی از هر سو به سرقت می رود) همواره «اوج های محبت و اوج های بغض» را در ما تداعی کند و قلب ما را برای تپش قدرتمند «حب و بغض»، با منبع قدرتمند تولید «حب و بغض» ارتباط دهد.
یادمان باشد ما در زمانی زندگی می کنیم که دچار «فقد نبینا» و «غیبه ولیّنا» و «قلّه عددنا» و «کثره عدوّنا» و «شده الفتن بنا» و «تظاهر الزّمان علینا» هستیم و به بیشترین، عمیق ترین و منطقی ترین «حب و بغض طول تاریخ حیات بشر» نیاز داریم؛ لذا بیشترین معرفت به آل الله و آل اللات و نیز بیشترین ضریب تداعی و دائمی ترین ضریب اتصال با «اوج حب زایی» و «اوج بُغض زایی» نیاز قطعی ما است.
اکنون چه باید کرد؟ برخی از مردم خوب این زمان، به دلیل گرفتاری در چرخه بد اطلاعات تاریخ و زنجیره ارتباطات نادرست، به هیچ وجه تاب شنیدن عریان برخی مسائل تاریخی و بازسازی صحنه های بُغض زا ندارند چه رسد به لعن و توهین به مقدسات شان. اگر ما حتی مباحث معرفتی را به صورت عریان بیان کنیم، خارج از بلاغت است، چه رسد به لعن و توهین. اگر چنین کنیم، آنان دست به رفتارهای شدیدی بر ضد حق می زنند و تفرقی که در میان آنان است (وهابیت و اهل سنت) به اتحاد تبدیل می شود و لطمه های شدیدی بر فضای ارائه دین حق به مردم جهان می زنند و در ضمن سبب کشتار شیعیان هم می شوند؟
یعنی اگر محیط ما بخواهد «ورز زا» باشد و در این شرایط سخت (فتنه های شدید و کثرت دشمن و قلّت یاور و همپشتی زمانه و دیگر) قله های بغض زا را باز تولید کند، فتنه عظیمی رخ می دهد و اگر چنین هم نکند، باز به ایدز قلبی و فروپاشی ایمان کشیده می شود.
عده ای می گویند: حفظ ایمان مهمتر است و لذا فتنه های گوناگونی به ناگزیر باید رخ دهد؛ مانند: فتنه همسو شدن اهل سنت با وهابیت؛ فتنه فضا سازی سنگین وهابیت بر ضد تشیع و محروم ماندن خیلی از اهل سنت از شناخت حقیقت شیعه؛ و نیز فتنه کشتار شیعیان زیاد. اینان می گویند که ما دست از باز تولید و معرفی قله های بغض برانگیز بر نمی داریم. در حالی که نه فرایند معرفت پروری و نه فرایند حب پروری درستی را دنبال می کنند و حتی فرایند تولید بغض نیز، ایجاد یک پروژه سزا و ناسزاگویی و معمولا همراه با لودگی است نه یک برنامه مشخص و مستمر و منطقی برای بغض پروری؛ برعکس کسی که بغضی هم به دل دارد با مواجه شدن با صحنه های کلامی یا عملی تخلیه باد معده و احیاناً برخی رفتارهای و سخنان دور از ادب و غیر قابل بیان، بغضش را فراموش می کند.
جالب است بدانیم که بغض برای رشد کردن باید به سطحی از اشباع و فشار درونی برسد، چنان که حب. بنابراین در «غرب» به دلیل نوع ارتباطات و فراهم نبودن بستر برای «اشباع» و «تراکم» حب، و رهاسازی محبت اشباع نشده و به تراکم نرسیده در ولنگاری ارتباطی، دیگری چیزی به نام عشق بستر تولد ندارد و از مفاهیم در حال انقراض برای ذهن بشر غربی است. و جالب است اشاره شود که پس از جنگ بدر، ابوسفیان، عزاداری بر کشتگان بدر را ممنوع اعلام کرد (البته این نوع و جهت این ممنوعیت، غیر از ممنوعیت رضاشاه و آل سعود و آل خلیفه برای عزای حسین (ع) است)؛ چرا؟ تا ذره ای از هیجان های منفی وی، هدر نرود و همگی در وضعیت اشباع بیشنه و تراکم بسیار قرار بگیرند تا «نفرت» به بزرگترین میزان آن برسد.
اما منطق دیگر چه می گوید؟ منطق دوم می گوید هر دو (وحدت با مردم و تبری از دشمنان اهل بیت) قابل جمع است؛ هم «حب و بغض زایی» و هم «وحدت و اتحاد». اما با حفظ مراتب معرفت زایی، حب زایی و سپس بغض زاییِ موعودی:
تفاوت «امت موعود» با سایر امت ها همانند تفاوت امام موعود بر سایر مدعیان امامت است. درک این تفاوت کلید اسرار آمیز حل این تناقض نمایی بین تبری و وحدت است:
در این جا هم باور بر این است که «قلب نیاز به ورز» دارد و آگاهی تنها از ظلم هایی که در تاریخ رخ داده است، کافی نیست. در این جا هم باور بر این است که باید به «خمسه آل الله» و «خمسه آل اللاه» برای حب و بغض زایی ارتباط داشت.
اما تفاوت در چیست؟ در «گیرندگی» قوم موعود (آنتن گیری قلبی) با گیرندگی قوم غیر موعود است. وقتی که قدرت گیرندگی و قواره وجودی کسی ده سانتی متر باشد، اگر دیگری بخواهد دست او را بگیرد باید نود سانتیمتر دستش را دراز کند، تا یک متر فاصله بین این دو پر شود. اما اگر گیرندگی کسانی نود بشود، دیگر لازم نیست که دستگیر ما، نود سانتیمتر دستش را دراز کند؛ بلکه ده سانتیمتر هم کافی است.
پس نمی توان گفت چون در گذشته روش ورز قلبی افراد چنین بوده است که دست ولیّ امر (عالم زمان) ۹۰ سانتیمتر دراز شود، امروز هم باید چنان باشد.
عوامل تداعی کننده و نوع تصویر سازی ای که برای حمایت از تولید بُغض لازم است، می تواند برای افراد متفاوت، تفاوت داشته باشد.
اما اثبات اصل ادعای تفاوت قوم موعود و قوم های غیر موعود
روزی پیامبر خدا (ص) فرمود: «ای علی! اعجاب آورترین مردم از نظر ایمان، و بزرگترین مردم از نظر یقین، قومی در آخرالزمان هستند؛ آنان که نبی ای در کنارشان نبود که به او بپیوندند، و امام شان نیز از آنان نهفته شده بود و بر سیاهه نوشته ای روی سپیدی کاغذ ایمان آورند. «یَا عَلِیُّ أَعْجَبُ النَّاسِ إِیمَاناً وَ أَعْظَمُهُمْ یَقِیناً قَوْمٌ یَکُونُونَ فِی آخِرِ الزَّمَانِ لَمْ یَلْحَقُوا النَّبِیَّ وَ حُجِبَ عَنْهُمُ الْحُجَّهُ فَآمَنُوا بِسَوَادٍ عَلَى بَیَاض». منلایحضرهالفقیه، ج ۴، ص ۳۶۵.
در روایات دیگر حضرت خاتم (ص) هم چنین فرموده اند که اگر دین و ایمان به ثریا اویخته باشد، این قوم ایرانی آن را به چنگ می آورند: (مجمع البیان و تفسیر نمونه در تفسیر آیه ۵۴ سوره مائده و نیز مجمع البیان در تفسیر آیه ۳۸ سوره محمد: و روی ابوهریره أن ناسا من اصحاب رسول الله(ص) قالوا یا رسول الله! من هولاء الذین ذکر الله فی کتابه و کان سلمان الی جنب رسول الله (ص) فضرب یده علی فَخِذ سلمان فقال هذا و قومه و الذی نفسی بیده لو کان الایمان منوطا بالثریا لتناوله رجال من فارس.)
همان گونه که هر دو روایت می فرماید: سخن از یادگیری صرف نیست؛ سخن بر سر ایمان است که امری قلبی و بلکه فراتر از قلبی و درباره گوهر وجودی ما است و این مساله نشان دهنده توانش ورز قلبی حتی با دیدن یک نوشته تاریخی از یک کتاب است (بسواد علی بیاض)؛ چه رسد به روضه خوانی های کلامی و عملی شیعه در عراق و سوریه و بحرین و یمن و نیجریه!
اینک عقلانیت مردم در سطحی است که امام خمینی و امام خامنه ای برای راهنمایی مردم، به تبیین شاخص های مکتب اکتفا می کند و حتی باید ترمز مردم هم باشد! چه رسد به اینکه لازم باشد با تصویر سازی مکشوف برخی حوادث کُشنده تاریخی، حب و بغض را ورز دهند. بدانیم و آگاه باشیم که با توجه به رشد بالای مخاطبان انقلاب اسلامی ایران، اگر ایمان بر ثریا هم آویخته باشد به چنگ می آورند، چه رسد به اینکه نتوانند از شاخسار شاخصهای در دسترس کلام امام خمینی و امام خامنه ای و سید حسن نصر الله میوه تبری و تولی بچینند!
این سخنان، یک ادعای نظری صرف نیست؛ بلکه شاهد عملی هم دارد؛ رشد و احساس عزت تشیع از زمان عملی شدن ولایت فقیه در ایران و تحقق انقلاب اسلامی تا کنون، سبب شده است که علاوه بر مستبصر شدن دهها میلیون نفر در تمام قاره ها، رشد کیفی تشیع در گستره پیشین هم به حدی برسد که الان تشیع قدرت اول منطقه باشد و کشور عراق و لبنان و سوریه و یمن و افغانستان و بحرین به سمت منطق و جهت گیری جمهوری اسلامی ایران حرکت کنند و حتی روسیه ناگزیر باشد برای رسیدن به منافع خود، امکانات نظامی و انسانی و سیاسی و حیثیتی اش را در راستای طراحی راهبردی ایران به کار بگیرد.
از سوی دیگر با ارائه یک منطق روشن و شرافتمندانه و به دور از برانگیختن تعصباتی که مانع از فهم حقیقت از سوی مسلمان مستضعف است، «فضای گفتمانی جهان اسلام را تا حد زیادی فتح کرده است؛ فتح فضا اهمیتش بسیار بیشتر از فتح افراد و سرزمین ها است.
اما دسته نخست از کسانی که قرار شد پاسخ تناقض نمایی بین وحدت و تبری را بدهند، در حال تخریب فضای تشیع و گل آلود کردن منطق روشن آن، تحت فرماندهی انگلستان هستند و به ارشادات ولیّ فقیه هم توجهی ندارند. نتیجه هم تخریب منطق تشیع، قتل شیعیان و غلتیدن اکثریت هفتاد درصدی اهل سنت در دامن پلید وهابیت است!
دقیقا کسانی که از درک عظمت مردم ایران بی اطلاعند و در آغاز انقلاب هم انقلابیون را نابخرد به حساب می آوردند، نه مردمی که شگفتی ملائکه و پیامبر خاتم را برانگیخته است، اکنون هم مردم را رشد نیافته می دانند و با روشهای غلط به تفرقه افکنی می پردازند!