با کمی تامل، کمتر شخصیتی در میان سیاسیون پس از انقلاب را می توان نام برد که برای رسیدن به اهدافش حتی بر ضد خودش نیز قیام کند. اما با مروری بر سوابق و مواضع هاشمی رفسنجانی به نتایج عجیبی میرسیم.
وی کسی است که سخنان آتشینش در باب مبارزه با آمریکا و منافع #آمریکا در هر کجای جهان را هنوز هم میتوان در تیتر روزنامه های اوایل انقلاب دید اما امروز میگوید مرگ بر امریکا تا کی؟ او کسی است که طالب خدمت بود نه تشنه قدرت اما در اواخر دوران ریاست جمهوری اش سودای تغییر قانون و ادامه ریاست جمهوری در سر داشت.
او کسی است که وقتی می بیند هوادارانش حتی سخن ثبت شده امام(ره) را که گفته بود "هاشمی زنده است چون نهضت زنده است" به "نهضت زنده است تا هاشمی زنده است" تحریف میکنند ذره ای اعتراض نکرد و نهضت را زیر مجموعه خود میداند بجای آنکه بداند خودش زیر مجموعه کوچکی از نهضت بزرگ انقلابی مردم است.
او کسی است که سخنان تندش بر ضد اشرافیگری در سالهای دور خودنمایی میکند اما کارگزاران دولتش و همراهان و فرزندانش میشوند نماد اشرافیگری. او کسی است که حاضر است برای در راس ماندن، تغییرات ملموسی در افکار و سیاستهای خودش اعمال کند همانگونه که رفتار او با اصلاح طلبان در سالهای دور و در این سالها نمایانگر است.
او کسی است که در چندین مورد بر خلاف صریح ترین سخنان مقامات عالی نظام نیز موضع میگیرد و سخن از نداشتن موشک و نیروی نظامی میگوید و انقلابیون را تندرو خطاب میکند و کار را به جایی میرساند که در نهایت خطبه های نماز جمعه اش می شود ملجا فتنه انگیزان. او تنها کسی است که به رهبر معظم انقلاب اسلامی نامه بدون سلام می نویسد و با سکوت بی موقع و ایراد سخنان جهت دار، دشمنان انقلاب را تشجیع و آنان را بر کف زدن برایش وادار میکند.
به راستی اگر او انقلاب را برای خود نمیداند و خود را برای انقلاب میداند این حاشیه ها و دهها مورد ذکر نشده دیگر چه معنایی دارد؟