«شمر بن ذيالجوشن» يكي از اين جانيان بود كه در رأس فهرست سياه مختار قرار داشت.
* شمر كه بود و چه كرد؟
شمر از سران و شجاعان مردم كوفه بود و در جنگ صفين از افراد تحت فرمان اميرمؤمنان(ع) به شمار مي رفت و عليه معاويه بود اما همانند بسياري از كوفيان، در راه خود استوار نماند و بعدها به خاطر روح نفاقي كه در او بود، به جرگه دشمنان درآمد و از حاميان سرسخت حكومت اموي شد. او از كساني بود كه برخلاف عمر سعد، ابنزياد را به جنگ با امام حسين(ع) تشويق كرد. به همين دليل با حكم ابنزياد، در رأس گروهي مسلح وارد كربلا شد و مأمور بود اگر عمر سعد با امام حسين(ع) نجنگيد، او را عزل كند و خود فرماندهي كل نيروها را به عهده بگيرد.
شمر در فاجعه كربلا فرماندهي سپاه چپ لشكر كفر را بر عهده داشت. او روز عاشورا هنگامي كه امام حسين(ع) به شدت مجروح شد و ديگر توان حمله نداشت، از فرصت سوءاستفاده كرد و با ۱۲ نفر از اوباشان لشكر به طرف خيمهگاه امام حسين(ع) حملهور شد و امام خطاب به آنان، اين جمله معروف را فرمود: كه «اگر دين نداريد و از قيامت نميترسيد (لااقل) آزادمرد باشيد»! چرا به طرف زن و بچههايم حمله ميكنيد.
و بزرگترين جنايتش اين بود - كه طبق برخي مقاتل - در آخرين لحظات عمر امام حسين(ع)، سر امام را از بدن ايشان جدا كرد. (مطالعه بيشتر)
* شمر به دستور مختار تحت تعقيب قرار گرفت
پس از قيام مختار، شمر يكي از فرماندهان شورشيان كوفه بود كه پس از شكست از افراد مختار متواري شد. او توانست از معركه كوفه، جان سالمي به در برد و از شهر خارج شود.
مختار غلام زيركي به نام «زِربي» داشت كه ايرانيالاصل و از هواداران اهلبيت(ع) بود. مختار غلام خود را همراه گروهي كه حدود ۱۰ نفر ميشدند، مأمور پيدا كردن شمر كرد.
مسلم بن عبدالله ضبابي ميگويد: من نيز جزو فراريان، همراه شمر از كوفه متواري شدم و زربي همچنان به دنبال ما بود تا از كوفه خارج شديم و اسبهاي ما لاغر و ناتوان بودند، ولي اسب زربي چابك و زيرك بود. بالاخره خود را به ما رساند، هنگامي كه او نزديك ما شد، شمر به ما گفت: شما از من دور شويد، شايد منظور اين غلام كسي جز من نباشد.
ما اسبهايمان را تاختيم و دور شديم و زربي به قصد جان شمر به سوي او تاخت، شمر با تاكتيكي خاص او را به دنبال خود كشاند تا او از يارانش جدا شد. شمر، هنگامي كه زربي را تنها يافت به او حمله برد و ضربتي محكم بر پشتش وارد كرد كه پشتش شكست و كشته شد و به اين ترتيب، شمر از مهلكه جان سالم به در برد. خبر ناكام ماندن مأموريت، زربي به مختار رسيد. مختار با ناراحتي گفت: بيچاره زربي! اگر با من مشورت كرده بود، به او توصيه ميكردم كه تنها به دنبال «ابو السالغه» (مقصودش شمر بود) نرود.
مسلم ضبابي گويد: ما و شمر توانستيم، خودمان را به محلي به نام «ساتيدما» برسانيم و بعد از كمي استراحت، رفتيم تا به نزديك دهكدهاي به نام «كلتانيه» رسيديم، كنار ساحل رودخانهاي كه نزديك تپهاي بود، پياده شديم، شمر فردي از اهالي همان روستا را گرفت و با تهديد گفت: نامهاي دارم و بايد آن را به سرعت به بصره نزد مصعببن زبير ببري.
گويا آن روستايي قبول نميكرد، شمر او را كتك زد و او هم از ترس جانش، اين مأموريت را پذيرفت و نامه را گرفت و براي مقدمات سفر، به همان دهكده رفت و اين دهكده چند خانه بيشتر نداشت و بعد معلوم شد كه ابوعمره (رييس پليس مختار) با گروهي مسلح در آنجا مستقر شدهاند و در آن محل پاسگاهي جهت كنترل راه كوفه به بصره قرار دادهاند، مخصوصاً به خاطر اينكه فراريان كوفي از اين راه خود را به بصره ميرسانند و تحت حمايت مصعببن زبير كه استاندار عبدالله زبير در آنجا بود، قرار ميگرفتند.
آن روستايي در بين راه به يك هم روستايي خود برخورد كرد و ماجراي كتك
خوردن خود از دست شمر را براي وي تعريف كرد، در همان حال كه اين دو روستايي
با هم صحبت ميكردند، يكي از افراد گروه مختار، از صحبت آنان متوجه شد كه
اين روستايي، حامل نامهاي از شمر براي مصعب بن زبير است و قصد بصره را
دارد، اين مأمور باهوش، آدرس دقيق محل ملاقات شمر و آن روستايي را از او
تحقيق كرد و معلوم شد از آنجا تا محلي كه شمر در آنجا بود حدود ۳ فرسخ
(كمتر از ۲۰ كيلومتر) راه است.
ابوعمره پس از اطلاع از موضوع بلافاصله با گروه مسلح خود به سوي محل استقرار و اختفاي شمر حركت كرد.
شيخ طوسي در كتاب «امالي» خود درباره اعدام شمر توسط مختار چنين نوشته است: «... ابوعمره با گروهي به تعقيب شمر رفتند و طي يك درگيري مسلحانه او را زخمي كردند و سپس به اسارت درآمد، او را نزد مختار آوردند، مختار دستور داد او را گردن زدند و جسد او را در ديگ روغن جوشيده افكندند و يكي از اطرافيان مختار، سر شمر را با پاي خود لگدكوب كرد.
منبع: كتاب «ماهيت قيام مختار بن ابي عبيد ثقفي» به قلم حجتالاسلام ابوفاضل رضوي اردكاني