به گزارش پایگاه 598، فارس نوشت: روحت شاد هادي و حيف. حيف كه نشد با تو قدمزنان راه برويم و از خاطراتت از روستاي كپورچال تا روزي كه يك تنه ورزشگاه آزادي را به آتش كشاندي صحبت كنيم. شايد قلب تو آنقدر طاقت نداشت تا فشار و استرس كاپيتاني تيم بزرگي مثل پرسپوليس را تحمل كند و صد حيف كه در اين دنياي خاكي باقي نماندي تا ببيني همان كساني كه روزي اشك تو را درآوردند حالا برايشان اسطوره تأسف و غيرت شدهاي. تو زندگي را تمام كردي همانطور كه ميخواستي، در اوج عزت و افتخار. پس؛ قلبت كه به آرامش رسيد از اين دنياي خاكي به سوي دنياي حقيقي پرواز كردي شايد به اين دليل كه ديگر طاقت درد و غم و غصه را نداشتي.
يك روز تك و تنها راه كپورچال را گرفتي و مستقيم به تهران آمدي همان موقعي كه جا براي خواب نداشتي و خيلي از شبها مجبور بودي سر بالش بر نيمكت پاركهاي تهران گذاشته به اين اميد كه صبح خورشيد بالا ميآيد تو هم يك نفس دنبال توپ بدوي تا روياهايت در زمين سبز به حقيقت بپيوندد و چقدر اميدوار بودي به زندگي. عاشق فوتبال و موسيقي هرچند كه روزگاري با گوشهاي شكسته روي تشك كشتي حريفان را بارانداز ميكردي اما ما اين ميان فقط تماشاچي اين بازي لامصب نابرابر بوديم. شايد تو همان فوتباليستي باشي كه در جام جهاني 1982 از روي نيمكت بلند شدي و با زدن 2 گل باخت تيمت را با مساوي عوض كردي. شايد تو حكم همان كيميا را براي پرسپوليسيها داشتي.
يك لحظه چشممان را ببنيديم و فكر كنيم به روزي كه هادي تنها و غريب راه كپورچال را مستقيم گرفت و آمد تا به تهران رسيد. او آمده بود تا به دنبال روياهايش در تهران خوشبختي را تجربه كند. با مهرداد كفشگري، با رضا خالقيفر و با يكسري ديگر از دوستانش پيمان ميبندد تا به بالاترين درجه آرزوهايش برسد. همان زمان كه ما چشم به فوتبال بازيكنان چين و ماچين و شاخ آفريقا داشتيم. همان زمان كه شايد هادي حتي يك جفت كفش مناسب انجام بازي فوتبال هم نداشت. همان زمان كه دوره دوره غيرت و تعصب بود و اينكه اگر شما دست ياعلي ميدهي تا آخر روي آن بايستي. ما آن زمان نشستهايم و تماشاي فوتبال علي كريمي و مهدي مهدويكيا. وقتي كه در يك ناغافلي كره جنوبي را در جام ملتهاي آسيا تارومار ميكند. كريمي و مهدويكيا براي ما رستمهايي هستند كه حريف را ساده روي شانههايشان ميچرخانند انگار كه با پرگار و نقاله و وسايل دقيق اندازهگيري رياضي نقطه ثقل كار را به دست آورده باشند و دقيقترين كمان را بكشند. درست چند سال بعد اما اين هادي نورزي بود كه با فوتبال ساده و بيآلايشش، با پاسهاي دقيق و بينقصش و با فوتبالي كه غيرت در آن موج ميزد به پيراهن پرسپوليس رسيد. شايد همان زمان خيليها مثل خودمان پيش ما فكر ميكرديم كه اين ديگر چگونه بازيكني است كه با گوش شكسته ميخواهد ناجي تيم محبوبمان شود. براي ما فوتباليست يعني كريمي كه با هر دريبلش بازيكنان مثل برگ خزان روي زمين ميافتند. بازيكن براي ما يعني علي دايي، بازيكن براي ما يعني مهدي مهدويكيا، يعني وحيد هاشميان اما چه كسي ميتوانست تضمين دهد كه نوروزي نميتواند مرد روياها باشد؟ زننده گل مساوي پرسپوليس در دربي سال 88 اما شادي را براي هواداران به وجود آورد كه حتي برخي از بزرگان فوتبال هم نتوانستند در دربي آن كار را انجام دهند. اي كاش هادي فقط يكي نبود و ما چند هادي داشتيم گرچه همين يكي بودن هم راحت نيست وقتي كه در اين جغرافيا برخي ميخواهند سر به تن پديدههاي فوتبال نباشد. او اما سقف را شكافت.
ما اين ميان گير كردهايم بين تكنيك ناب كريمي و بازي ساده و بيآلايش هادي نوروزي آن هم با آن نگاه مصمم كه بيصدا كار ميكرد. بين دو تصوير كريمي و نوروزي ريشههاي مشابهي وجود دارد. عكس هايي از قهرمانان هواداراني كه انواع محروميتها را پشتسر گذاشتند و به بالاترين جا رسيدند. شايد پيام اين دو نفر در بديهياتي مثل تلاش و زحمت براي موفقيت خلاصه شده و چقدر اين حس دوست داشتني است. ما اما تكليفمان را نميدانيم. بايد برگرديم به خيلي سالها پيش كه بازيكنان بدون سروصدا كردن و بدون ايجاد حاشيه تنها به موفقيت پرسپوليس فكر ميكردند و شايد آن زمان باشد كه قدر يكي مثل هادي نوروزي را بدانيم.
شايد بايد گفت بهترين جمله متعلق است به وودي آلن. او ميگويد تداوم در هر چيز در نهايت به موفقيت ختم ميشود؛ حتي هيچي! حتي هرچي! حتي در هادي نوروزي بودن. يعني ميشود آنقدر ساده بود و آنقدر ساده بازي كرد و در اين راه تداوم داشت تا به موفقيت ختم شويد. او شايد هيچگاه بازيكن محبوب رسانهها نبود و شايد هم عدهاي از هواداران او را محبوب نميدانستند اما مربيانش ميدانند چه كارگر زحمتكشي بود آن جلوي زمين. براي پرسپوليسي كه بازيكني مثل او را مدتها بود به خود نديده بود. آن هم زماني كه برخي از بازيكنان به دنبال نظرات راديكال و حاشيههاي خودشان بودند. در اين ميان اما هادي به جز يك دوره كوتاه كه راهي نفت تهران شد ديگر از پرسپوليس جدا نشد. او شايد هميشه دلخوش به قدرت ماورائي خدايش بود كه همواره تا آخرين لحظه ميجنگيد حتي مثل روز قبل از فوتش كه با وجود مصدوميت. چون ميدانست كاپيتان تيم است بر سر تمرين حاضر شد تا بازيكنان جوان بدانند كه به چه تيم بزرگي آمدهاند. او يك فرار به سوي پيروزي را آغاز كرد بدون آنكه كنار او پله يا استالونه حضور داشته باشد.
اين بار خودمان. ما. شايد بايد به اين موضوع اعتراف كنيم آنقدر كه بعد از فوت هادي به او پرداختيم شايد اگر در زمان زنده بودنش نصف آن به مرحوم نوروزي اختصاص داده بوديم او اينطور از بين ما نميرفت. اين ميان ما هم سهمي براي خودمان داريم. چرا بايد آنقدر بيتوجهي به او بشود كه قلب يك جوان 30 ساله اينطور ايست كرده و يك ملت را به بهت و ماتم فرو برده است. اين شده سرنوشت اين روزهاي ما. مثل همان يوزپلنگي كه روي پيراهن تيم ملي كشور ما است. يوزي به دور از شكوه كه يك سرنوشت غمانگيز را در چشمانش ميبيند. معرفت گونهاي از اخلاق ما است كه در خطر انقراض است و شايد اگر مراقبش نباشيم تا چند سال ديگر ياد و خاطره آن را بايد سينه به سينه نقل كنيم. ما هميشه يوزپلنگ بودهايم با سرنوشتي تلخ در يك دشت بزرگ. ما فراموشكاراني هستيم كه شايد تا چند سال ديگر مردهپرست هم نباشيم.
و سكانس پاياني؛ لوكيشن؛ ورزشگاه درفشيفر، تاريخ 8 مهر 1394. تمرين پرسپوليس تمام شده و هادي نورزي مصدوم آرام آرام در حال ترك محل سابق تيمش است. سوار بر اتومبيل شيكي كه حتي خبرنگاران هم با ديدن آن سر شوخي را با كاپيتان فصل پانزدهم باز ميكنند او اما سرخوش و فارغ از اتفاقي كه قرار است چند ساعت بعد او را براي هميشه به آسمان ببرد به فكر زدن گل چهارم به استقلاليها در دربي است كه شايد براي اولين بار نام و ياد او باعث اتحاد هواداران قرمز و آبي در آن شد. هادي آن شب ديرتر از هميشه از ورزشگاه بيرون رفت و قول مصاحبهاي را با خبرنگار خبرگزاري فارس هماهنگ كرد كه هيچگاه عملي نشد. روحت شاد هادي. حيف كه ديگر در بين جماعت فوتباليست نيستي تا حداقل به عنوان يكي از آخرين نمونههاي در حال انقراض تعصب به بازيكنان جوان ياد بدهي كه ميتوان از زمين خاكي كپورچال به زمين مخمل استاديوم آزادي برسي. روحت شادي هادي جان.، گوش شكستهاي كه از مستطيل سبز به سوي پيروزي پرواز كردي.