حسین میگوید: «از کاروان نجفآباد پدر معرفی شد، چون در سفرهای کربلا و مکه تجربههای موفقیت آمیزی داشت، از کاروان خمینیشهر هم پزشک دیگری معرفی شد، بهخاطر همین تصمیم به قرعهکشی گرفتند. اسامی هرکدام از این پزشکان را پنج بار روی کاغذ نوشتند و افراد مختلفی بهتصادف پنج بار کاغذها را برداشتند و پنج مرتبه قرعه به نام پدر افتاد، خوشحال شد از اینکه قرعه به نام او افتاده است، آن هم پنج بار!
چند روزی مانده به سفرش، سال خمسیاش بود. خمس مالش را داد و وسایل رفتن را آماده کرد. به دیدار پدر و مادر و خویشان و دوستانش رفت و با حال عجیبی با آنها وداع کرد. این خداحافظی با دفعات قبلی فرق داشت. نگران همسرش بود که این روزها حالی پریشان و مشوش داشت. در مسیر از نجفآباد تا فرودگاه اصفهان دکتر بود و همسرش و حسینش و نگرانیهایی که پایانی نداشت، مدام میگفت: «اگر مسئولیت نداشتم، بهخاطر وضعیت شما نمیرفتم».
حسین میگوید: «از یک سالن به بعد دیگر نمیتوانستیم پدر را در فرودگاه همراهی کنیم، خداحافظی کردیم و برگشتیم هنوز از فرودگاه بیرون نیامده بودیم که پدر زنگ زد و با بغض گفت: «حسین جانم! مادرت را به تو میسپارم، مراقبش باش...».
از اسارت تا رهایی؛ وقتی سهم دکتر شهادت در جنگ نبود
خانهای زیبا در یکی از محلههای قدیمینشین نجفآباد اصفهان، نقاشیهای روی دیوارها، آفتابی که از پشت پنجرههای بزرگ و شفاف آشپزخانه سرک کشیده داخل خانه، سماور بزرگ در حال جوش کنار استکانهای کمرباریک و بشقابهای گلسرخی، اتاقهای بزرگ و سقفی که ورودی نور دلانگیزی دارد، همهاش نشانی از یک خانه آرام و دلنشین دارد.
اینجا خانه پدری دکتر جوزی است که با همه زیباییهایش این روزها حال خوبی ندارد، هنوز یک سال از شهادت دکتر جوزی نگذشته است که پدر بیمار که دلتنگ دیدار پسر شهیدش بوده به دیدارش میشتابد و حالا اهالی منزل در غم دو عزیز به سوگ نشستهاند.
مادر، همسر، فرزند، برادران و خواهران دکتر جوزی میزبانمان میشوند. یک سال از آن فاجعه توصیف ناپذیر گذشته و حالا بههمراه دکتر کولیوند ــ معاون حج مرکز پزشکی، دکتر مؤمنی ــ مدیرعامل هلال احمر اصفهان و جمعی از مدیران هلال احمری آمدهایم دیدار این خانواده.
خانم مجیدزاده همسر دکتر جوزی و دبیر ریاضی است که همه اتفاقات زندگی مشترکش با دکتر و همه زندگی دکتر را از بر است، از دکتر میگوید و اینکه سن کم مانع اعزام دکتر به جنگ شده بود، تاریخ تولدش را در شناسنامه تغییر داد و یک سال آن را بزرگتر کرد.
میگوید: «در عملیات مقدماتی والفجر از ناحیه پیشانی مجروح شده و علیرغم شدت مجروحیت، پس از بهبود نسبی دوباره به جبهه اعزام شد و در سال 62 در عملیات خیبر به اسارت نیروهای بعثی درآمد و 78 ماه در اسارت به سر میبرد، در اسارت نیز بهدلیل فعالیتهای مختلف بر اثر شکنجهها بهشدت دچار مجروحیت از ناحیه فک، کمر و زانو شده و جانباز 70درصد بودند».
دکتر جوزی بالاخره پس از هفت سال اسارت، سال 69 با تنی مجروح و روحیهای مقاوم به ایران بازمیگردد و رنج چندین عمل جراحی بهروی جمجمهاش را تحمل میکند.
خانم دکتر جوزی میگوید: «بخیههای پیشانیاش همیشه آزارش میداد، بهویژه در هوای سرد، سرش بهشدت درد میگرفت. وضعیت فکش نیز رضایتبخش نبود و با وجود عمل جراحی، موقع خمیازه کشیدن فکش از جا خارج میشد و باید با رنج فراوان آن را جا میانداخت. از ناحیه کمر و ستون فقرات و معده و روده نیز همیشه ناراحت بود اما با همه این سختیها خدمت به مردم اساس زندگیاش بود و در این راه این فرموده امام حسین(ع) را الگوی خود قرار داده بود: «مبادا با رنجاندن مردم نیازمند، کفران نعمت کنید».
«هیچگاه دنبال نام و نشان نبود و انتظار شهرت و اسم و رسم را نداشت و همیشه برای رضای خدا خدمت میکرد، 10 سال مدیریت کلینیک نبی اکرم(ص) اصفهان بهعهدهاش بود و پیگیر احداث دیکلینیک بود که بالاخره این موضوع هماکنون در حال اجرایی شدن است، همچنین 4 سال بهعنوان معاونت درمان بنیاد شهید خدمت کرد و در این مدت واقعاً نسبت به خانواده جانبازان و شهدا و مشکلاتشان تلاش میکرد و بهشدت پیگیر بود».
زنده ماند برای شهادت در حج تمتع 94
دکتر جوزی قبل از تشرف به حج تمتع 94 تصادفی شدید داشت که بهطور معجزهآسایی زنده ماند. خانم جوزی میگوید: «بعد از تصادف شدیدی که در بهمن ماه سال 1393 برایش رخ داد رفتارش تغییر کرده بود، انگار زنده مانده بود تا پس از وقوف در صحرای عرفات و بیتوته در مشعر الحرام، در لباس خدمت، جان خود را در سرزمین مقدس منا قربان کند و به جمع دوستان شهیدش بپیوندد».
خانم دکتر جوزی از همکاروانیهای دکتر شنیده است که دکتر جوزی صبح عید قربان، همراه کاروان راهی سرزمین منا میشود در حالی که وسایل پزشکیاش را همراه داشته است، به چادرها که میرسند بهدلیل خستگی کمی دراز کشیده و به دوستانش گفته "هرکدام برایم یک فاتحه بخوانید!"، بعد از آن تجدید وضو میکند و راهی رمی جمرات میشود.
ماندنمان در منزل پدری دکتر یکساعتی طول میکشد و برادران دکتر هرکدام خاطرهای از او نقل میکند. دکتر کولیوند هم از دکتر میگوید و از آشنایی چندسالهاش با او. دکتر کولیوند میگوید: خدمت رسانی در عملیات در حج و کربلا، دارای شرایط ویژهای است که فقط از جان گذشتگی و داشتن روحیه ایثارگری افراد است که میتواند آنها را در چنین صحنههایی موفق کند. دکتر جوزی از آن دسته افرادی بود که در هر شرایطی لبخند بر لب داشت، در چند دوره حج که او را دیدم همیشه لوازم پزشکیاش همراهش بود و اگر جایی کسی نیاز به کمک داشت دریغ نمیکرد.
با خانواده دکتر جوزی میرویم گلزار شهدای نجفآباد. مادر دکتر جوزی بعد از گذشت یک سال هنوز بیقرار پسر ارشدش است و دلتنگیاش این روزها که دیگر همدمش هم رفته است پایانی ندارد، میگوید: «حاج عباس را خدا بعد از دو دختر به من داد، 7 فرزند پسر دارم که حاج عباس پسر ارشد است، از میان تمام ویژگیهای مثبت خلقی تبسم همیشگی و لبخند بر لبانش بارزتر بود».
از
آخرین گفتوگو میگوید و آخرین دیدار؛ «آخرین باری که با هم صحبت کردیم
هنگامی بود که برای سفر آماده میشد، خداحافظی کردیم و رفت».
و آن
اتفاق شوم... خانواده نگران و جویای احوال دکتر میشوند، کسی از دکتر خبری
نداشت گوشیاش هم جواب نمیداد، بعد از ساعتی گوشی خاموش میشود. عدهای
میگفتند که مجروح شده است، ولی در هیچ بیمارستانی اثری از او یافت نشد.
هرچه میگشتند، کمتر نشانی مییافتند، خبر مفقودی دکتر به خانواده رسید.
اما انگار امیدی زنده مانده بود که شاید بهدلیل آشنایی با زبان عربی امکان دستگیری و زنده بودن دکتر باشد. حسین از حال و احوال پریشان مادر و دلنگرانیهای خانواده میگوید، از اینکه به مادر گفته: «نگران نباش، پدر برمیگردد، در دوران جنگ تحمیلی نیز پس از 6 ماه مفقودی، خبر اسارتش رسیده بود.»، اما همسر دکتر دلش گواهی داده که آن خداحافظی و آن حال دکتر یعنی دیگر قرار نیست دکتر را ببیند.
و سرانجام همه این دلآشوبها و پریشانیها روز عید غدیر است که خبر میرسد «تمامی آنهایی که مفقود شدهاند جزو شهدا هستند».
و حالا قصه میرود سمت پیدا کردن پیکر دکتر، خانواده شدیداً پیگیر برگشت پیکر دکتر میشوند و حسین 18ساله بههمراه عموی خود راهی سرزمین عربستان برای انجام آزمایشات DNA. حسین میگوید: «چند خانواده بودیم که برای شناسایی و آزمایش رفتیم. رفتار عربها بهظاهر دوستانه بود اما در عمل کلی اذیت شدیم، تقریباً سه هفته طول کشید که تا جواب آزمایشها را بدهند در حالی که گفته بودند دو سه روزه...».
اول دی ماه 94 جواب آزمایشها میرسد و پیکر دکتر در میان شهدای منا شناسایی میشود و با شکوهی مثالزدنی و بعد از چهار ماه در گلزار شهدای نجفآباد تشییع میشود.
و حالا همسر دکتر جوزی هر بار که میآید سر مزار شهید از «حسین» برایش میگوید؛ حسینی که پدر عاشقش بود و تحصیل او در حوزه علمیه را از الطاف الهی میدانست و به همین دلیل همواره شاکر خداوند بود. میگوید: «شهادت آرزوی دکتر بود و با شناختی که از دکتر داشتم مطمئن بودم اگر منا نبود حتماً در سوریه یا یمن حضور پیدا میکرد و به آرزویش میرسید. من نیز آرزوی شهادت برای خود و پسرم دارم و اگر به حضور فرزندم برای دفاع از کشور و اسلام نیاز باشد رضایت کامل دارم، میدانم که پدرش هم از این موضوع راضی خواهد بود».