پس از دوره اصلاحات مسئولان فعلي اعتقاد راسخي به ساخت فيلمهايي با موضوع دفاع مقدس ندارند، چرا ساخت آثاري از اين دست در آن دوران ضروري بود و در دوران فعلي ضروري مطرح نميشود؟
ساخت آثار دفاع مقدس ذكر تاريخ است و ذكر تاريخ نوري تابنده بر حقيقت و ساخته نشدن فيلم دفاع مقدسي، ناديده گرفتن حقيقت محض است. اگر سينماي ما بخواهد نسبت به تاريخ صادق باشد، قطعا بايد ساز و كارو بهتري را براي ساخت فيلمهايي با مضمون دفاع انتخاب كند. تاريخ سرگذشت و به نوعي عبرت است كه موجب هشياري و آيندهنگري بهتر براي يك جامعه خواهد بود، پس قطعا ضرورت دارد. من اعتقادم اين است كه وقتي انسان ديوانهاي به نام صدام به كشور ما هجوم ميآورد، مصداق عيني رويدادي است كه ديوانهاي در سطح شهر بخواهد در منزل شخص ديگري را با زور و لگد باز كند و فرياد بزند و هيچ نوع پذيرش منطقي نداشته باشد، در مواجهه با اين ديوانه تنها كاري كه شما ميتوانيد بكنيد اين است كه به نيروي انتظامي زنگ بزنيد و اگر نيروي انتظامي دير از راه رسيد، براي دفاع از خانوادهتان بايد او را مهار كنيد چون قطعا بحث فلسفي با او هيچ فايدهاي ندارد و در عين حال اگر كارهاي رزمي و دفاع شخصي بلد باشيد ميزنيد توي دهانش و او را سر جايش مينشانيد تا زماني كه نيروي انتظامي برسد. فيلمهاي جنگي كه ما در آن سالها كار ميكرديم به گونهاي مارش نظامي محسوب ميشد. رزمندگاني را كه به منطقه اعزام ميشدند تهييج و آماده ميكرد. من غير از اينكه عنوان مارش نظامي را در مورد سينماي دفاع مقدس دهه 60 به كار ميبرم عنوان سينماي آگاهي را بدان اطلاق ميكنم چون هنرمندان دست به دست هم دادند تا مردم را راجع به اتفاقات مرتبط با جنگ آگاهتر كنند و مردم را هشيارتر كنند. من خاطرم هست در زمان توليد فيلم «هراس»، صدام رسما اعلام كرده بود ميخواهد به تهران حمله شيميايي كند. وقتي كار به جايي ميرسد كه سكوت جهاني وجود دارد و ديوانهاي ميگويد من خود تهران را بمباران شيميايي خواهم كرد، طبيعتا وظيفه هنرمند در آگاهيرساني سنگينتر ميشود. جنوب و غرب كشورمان را شيميايي زده بود و آن بلاها را بر سر مردم خودش در حلبچه آورده بود و حالا اينقدر گستاخ شده بود كه تهران را هم ميخواست بمباران شيميايي كند! اين مسائل را جوانهاي ما نميدانند، آن زمان گفتيم حالا ما چهكاري ميتوانيم بكنيم. بچهها دور هم جمع شديم و اولين جلسهاي كه من آقاي بحراني را ديدم بحث بر سر اين بود كه بايد مردم را در خصوص بمباران شيميايي آموزش دهيم تا اگر خداي ناكرده اين ديوانه خواست تهديدش را عملي كند مردم بتوانند از خود دفاع كنند. اگر يادتان باشد در فيلم «هراس» ذغال درست ميكرديم يا بعد از بمباران به ارتفاعات ميرفتيم. آن پسر جواني كه در تنور بود، پسر حميد قديريان بود كه الان بزرگ شده. اينها كارهايي بود كه ما در سينما از دستمان بر ميآمد. من جانباز 30 درصد سينماي جنگي هستم يعني تن و بدنم پر از تركش رويدادهاي پشت صحنه فيلمهاي جنگي است. بارها جراحي شدم. دندانهايم خرد شد. به هر حال وظيفهام بود، جنگ يك طرف و اداي دين به آن يك طرف. البته خدا رحمت كند مرحوم جواد شريفي راد را از عزيزاني بود كه ورود به سينما را با ما شروع كرد. در فيلم «دايره سرخ» به عنوان خلبان كار كردم و در بوشهر با آقاي قريبيان و كاسبي همكار بوديم . قبل از شهادت آقاي شريفي راد كه با او صحبت ميكردم برنامههاي زيادي داشت. مثل طرحهاي زيادي در خصوص آوردن اسلحههاي جديد سينمايي به جاي استفاده از اسلحه واقعي در فيلم و... چون خود هم كارشناس و صاحب نظر بود يعني در حال رشد و ارتقاي سختافزار ساخت آثار دفاع مقدسي بود. اما در زمان ما به اين شكل نبود. و عمدتا از تجربيات كساني استفاده ميكرديم كه خودشان در جنگ حضور داشتند. بچههاي جبهه رفتهاي داشتيم كه كارهاي نظامي را هم بلد بودند. اسلحه ميگرفتند و مهمات واقعي كار ميگذاشتيم و تيراندازي ميكردند. مثلا در فيلم «هراس» اگر دقت كنيد منورهايي كه از بالاي سرمان رد ميشود همه جنگي بودند. تيرهايي كه شليك ميشد همه جنگي بودند. بنابراين در چنين شرايطي صدمات زيادي ميديدم و تمام اين مسائل دست به دست هم ميداد تا كارهاي جنگي با سختيها و كاستيهايي همراه باشد. بعد از فوت مرحوم سجاد حسيني و اتفاقي كه براي جواد شريفي افتاد به هرحال بايد دقت بيشتري شود و با حوصله بيشتري فيلم جنگي ساخت.
آيا رجعت به سينماي دفاع مقدس به نوعي باعث طراوت در سينماي ما نخواهد شد؟
صد در صد، شما فيلم « نجات سرباز رايان» را ببينيد. اگر سي سال قبل قرار بود ما فيلمي بسازيم كه گلوله در آب از كنار سربازان رد شود، مطمئن باشيد در اين صحنهها از گلولههاي جنگي استفاده ميكردند ولي شما در خصوص «نجات سرباز رايان» ميبينيد كه يك گلوله پلاستيكي در آب شليك ميشود و از كنار آن، هوا را با فشار خارج ميكردند كه شبيه گلوله جنگي بهنظر ميرسد. ما هم بايد دورههاي آموزشي و شيوههاي نوين ساخت فيلمهاي جنگي براي عوامل توليد و فيلمسازان اين ژانر برگزار كنيم. حتي اگر ميشود چند نفر را براي آموختن تكنيكهاي توليد اين قبيل فيلمها به خارج بفرستيم.
سر چه فيلمي تركش خورديد؟
بگذريم! اين يكي را نپرس. بيا بحث را عوض كنيم از همه فيلمهاي 30 سال پيش خاطراتي دارم كه اگر براي شما بگويم وحشت ميكنيد، لذت ميبريد، خوشحال ميشويد ولي اين يكي را نپرسيد. فقط بگويم كه نه تنها من بلكه خيلي از بچههاي ديگري كه در آن سالها كار ميكردند سر صحنه فيلمهاي مختلف مجروح شدند، دريغ از يك پلان از نقش محمد كه 29 سال پيش در سينماي دفاع مقدس بازي كردم كه بتوانم الان هم بازي كنم. اسلحه ميآوردند سرصحنه و من بايد حتما انگشت كوچكم را داخل جان لوله ميگذاشتم تا ببينم كه فشنگ هست يا نيست. شما فكر كن مثلا با خطري مثل كنده شدن شعله پوش، امكان داشت جانت را سر صحنه از دست بدهي. شما فيلم «گذرگاه» را ببينيد كه ما چقدر در اين فيلم شليك داشتيم. فضاي جنگ، يك شجاعتي هم به بچههاي هنرمند ميداد. شما روحيه آقاي بحراني را ببينيد، اينقدر مهربان و لطيف و دوست داشتني هستند كه بعيد ميدانم خودشان بتوانند يك مرغ را ذبح كنند. ولي وقتي جنگ بود نميشد به فكر احساسات باشيم همه بايد حركت ميكردند، بايد فيلم جنگي ميساختند. آن موقع بليط سينما 15 تومان بود. الان با اين پول، آدامس هم نميشود خريد. با اين وجود نگاهي به آمارهاي بالاي فروش آن زمان بيندازيد.
فيلمهاي دفاع مقدسي فروشهاي بسيار خوبي داشتند.
الان در گروهي كه با آن كار ميكنم آسيستان ميگويد در دوران كودكياش حدود 17 بار اين فيلم «گذرگاه» را در سينما ديده است. درايتي در آن زمان وجود داشت كه مردم حقيقتا سينما را دوست داشتند، البته اين نكته را هم بايد در نظر بگيريم كه آن موقع تلويزيون و ويدئو نبود. اولين سريالي هم كه من در سال 66 كار كردم «هشت بهشت» بود كه 16 ميليمتري ميگرفتيم. خدا رحمت كند اكبر خواجويي را. در آن موقع مرحوم حسين پناهي، هادي اسلامي بچههايي بودند كه با آنها سريالهاي 16 ميليمتري كار ميكرديم. گروه را ميبرديم در ميدان سلاحها را چك ميكرديم ببينيم سالم هستند يا نه. نه مانيتوري بود و... با زحمت و مرارت آثار سينمايي و تلويزيوني ساخته ميشد. شتاب و سرعتي كه در اين عصر وجود دارد آن زمان نبود. بچههاي سينماي دفاع مقدس يادم هست كه از جان و دل كار ميكردند. در فيلمبرداري «هراس» يادم هست سر ميز غذا منتظر نشسته بوديم ديديم آقاي بحراني نيست. گفتيم كجاست؟ ديديم ايشان خودش به تنهايي بالاي تپه در حال كندن سنگر براي فيلمبرداري صحنه بعدي است. همان سنگري كه من در فيلم در آن شهيد شدم. يك دفعه بچهها غذا را رها كردند و براي كمك به ايشان دويديم. ميخواهم بگويم كارها دلي بود، همه با هم كار ميكرديم، خيلي دلي بود. تصورش در اين زمان بسيار سخت است. الان ارزشها و روحيات تغيير كرده است. تاثير جنگ در سينما آنگونه بود كه همه با هم بوديم. در فيلم «هراس» در آن صحنههايي كه عراقيها ماسك به چهره داشتند و تير ميخوردند، خود ما بوديم كه آن نقشها را بازي ميكرديم. يعني من و جعفر دهقان و ساير دوستان، از اينطرف تيراندازي ميكرديم و از آنطرف خودمان نقش عراقيها را بازي ميكرديم كه با همان تيرها كشته ميشوند چون بدنمان آمادهتر بود و راحتتر انجام ميداديم. خيلي خوب بود، يادش به خير. فيلمها با صبر و حوصله و فداكاري ساخته ميشد. ما كه مهره كوچكي بوديم در كنار آن دوستان، به هرحال خاطرههاي خيلي خوبي از دوران دفاع مقدس و سينماي دفاع مقدس داريم. الان هم دوستان هستند ولي فاصله بين ما افتاده و كمتر آنها را ميبينم.
بهنظر شما اينگونه فيلمها نميتواند دوباره مردم را جذب سينما كند؟
چراكه نه. دوستان بايد دوباره دور هم جمع شوند. الان ديگر تيمي به آن معنا كه با هم كارهاي دفاع مقدسي بكنند نيست. هركس به سويي ميرود ديگر!
نگران نبوديد كه در همين نقشها كليشه شويد؟
خب عوض آن همه كار زيبا و آن همه بسيجي بازي كردن، در دهه 70 ديگر شروع كردم به بازي كردن در نقشهاي منفي. رفتم سمت تلويزيون و از سينما فاصله گرفتم و به نوعي آن همه حضور يكپارچه، دلانگيز و مشابه فراموش شد.
پشيمان هستيد كه مسير كارنامه خود را عوض كرديد؟
ببينيد من بازيگرم، هر نقشي را به من بدهند و جاي كار داشته باشد ميپذيرم اما بازي كردن در آثار دفاع مقدسي لذت ديگري دارد، به نظرم اصلا كليشه نبود، فيلمها مال مردم بود، مال بچههاي جنگ بود، ما بايد حرمت ميگذاستيم چون مردم با فيلمها ارتباط برقرار ميكردند.
فيدبكهايي كه مردم يا رزمندگان در آن زمان به شما نشان ميدادند چگونه بود؟
خيلي خوب. اتوبوسي بود كه رزمندگان را به جبهه اعزام ميكرد. يكي از رزمندگان از اتوبوس پايين پريد و روبوسي كرد و برايم گفت كه من فيلم گذرگاه را در اهواز ديدم و ميگفت: «خيلي حال كرديم. يكبار در محاصره با دوستان در سنگر تنها بوديم و سنگرمان را آب گرفته بود ما هم شروع كرديم به تعريف صحنههايي از فيلم گذرگاه براي هم و آن مدتي كه در محاصره بوديم با تعريف كردن گذرگاه خيلي اوقات خوبي داشتيم.» به هرحال سينماي دفاع مقدس در آن دوران براي خودش جذبه خاصي داشت. شما خودتان براي دوستان فيلم تعريف نميكنيد؟ آن موقع هم همينطور بود. وقتي براي هم فيلم تعريف ميكرديم اصلا زمان را احساس نميكرديم و ناگهان متوجه ميشديم دو سه ساعت گذشته است. اميدوارم اتفاقات خوبي در اين سينما بيفتد و به نوعي صنعتي بشود. يك بنده خدايي از من پرسيد دعاي شما چيست؟ گفتم اول و آخر كه سلامتي است ولي انشاله سينما صنعتي شود و بازيگري تعريف صنعتي داشته باشد. الحمداله سينماي ايران همه چيز دارد فقط صنعتي نيست.
اگر الان به شما نقش بسيجي يا فرمانده زمان جنگ پيشنهاد بدهند تمايل داريد اجرا كنيد؟
بله. اتفاقا براي ماه آينده يك پيشنهادي در اين زمينهها دارم. اكثر اين قبيل كارها را قبول كردهام. فقط تلويزيون ما را زياد مشغول كرد، از سينما دور شديم.
از آن فضا فاصله گرفتيد؟
بچههاي دهه چهل شمسي جملگي در جنگ تعريف نشدهاند، اما خود اين نسلي كه رفت و جنگيد و در مقابل دشمن ايستاد هنوز براي بچههاي نسل امروز در سينما تعريف نشدهاند.
پس خودتان هم از آن نسل هستيد و در جنگ بوديد؟
بودم عزير ولي تو ننويس. من 18 دوره مربي توپخانه در ارتش بودم.
مي نويسم. اول گفتوگو طي كرديم بدون سانسور و بدون روتوش.
خب بنويس اما نه بيشتر از اينچيزي كه الآن ميگويم. در اوايل جنگ بودم بالاخره بازيگرها نميتوانند يك گوشه از مملكت خودشان يك سنگي را حتي كوچك بردارند بالاخره تو جنگ بوديم بعد از جنگ هم تو سينماي جنگ بوديم. مخلص مردم بوديم و يك گوشه كار را گرفتيم.
حرف آخر؟
يادمان نرود، سينما كار تيمي است، از كارگر صحنه كه روزي 5 تن بار
جابهجا ميكند تا كسي كه عكس ميگيرد و هر فريم فيلم نتيجه زحمت يك گروه
است. براي همين است كه در ساز و كار صنعتي سينما بازيگرها را لاي پنبه
ميگذارند و مراقبشان هستند. هر عكسي در هر فيلمي ماحصل زحمت 13ـ14 ساعت
كار است و همه عوامل هستند كه دست به دست هم ميدهند تا يك فيلم ساخته
شود. ما فقط توي چشم هستيم چون عكس آخر را ميگيريم. دعاي من براي روزي است
كه انشاالله همه بچههاي سينما به حقشان برسند، از كارگر صحنه تا
كارگردان و آرتيست