مسعود قزنچایی: میگرن فیلمی دربارهی سه خانواده از سه طبقهی متفاوت فرهنگی است. در خانهی اول دو پیرزن و یک پسر جوان زندگی میکنند. در خانهی دوم یک مرد و زن خانه دارش و فرزتدانشان زندگی میکنند و در خانه سوم هم زنی شاغل به همراه تنها دخترش.
میگرن بیش از همه چیز فیلم موقعیتهاست. موقعیتهای بسیار زیادی که برای هر کدام از شخصیتهای اصلی فیلم و بیشتر از همه برای زن روشنفکر فیلم (با بازی هنگامه قاضیانی) رخ میدهد. هر کدام از این سه خانواده داستانی خطی و بسیار کوتاه دارند که فیلمساز به کمک موقعیتهای فیلم سعی کرده زندگی و دغدغههای زنان فیلم را به نمایش بگذارد.
هنگامه قاضیانی زنی تنها و با احساسات شاعرانه است که در تنهاییاش مینویسد و برای امرار معاش متون خارجی را ترجمه و در آموزشگاه زبان تدریس میکند. پانتهآ بهرام زنی ساده است که شوهرش از زندگی در ایران بیزار است و برای ادامه زندگی آرزوی رفتن به خارج از کشور دارد و برای مدتی زن و فرزندانش را تنها میگذارد.
دو پیرزن فیلم (گوهر خیر اندیش و سهیلا رضوی) هم سبزی پاک میکنند و پول در میآورند و خرج پسر بیکارشان میکنند که مهمترین مسئله زندگیاش این است که موهای سرش نریزد و بتواند با یک دختر رابطه برقرار کند.
فیلم شخصیت محوری و داستان اصلی ندارد و فیلمساز به سبب نزدیکی فکری و جایگاه اجتماعی بیش از همه برای زن مترجم موقعیت طراحی کردهاست. موقعیتهای زیاد این فیلم که تعدادشان حتی به 100 تا هم میرسد، تا نیمههای فیلم اطلاعات اضافی و بسیار پراکنده به مخاطب میدهد و ذهن او را متمرکز فیلم و آدم هایش نمیکند. موقعیتهایی که حتی برای کودکان فیلم هم طراحی و بدون استفاده رها میشود.
فیلم بیشتر به یک مجموعه داستانک میماند که دربارهی سه نفر انسان گرفتار است و با وجود همسایگی این سه آدم، موقعیتهای مشترک شخصیتهای فیلم حتی به تعداد انگشتان یک دست هم نمیرسد.
این موقعیتهای زیاد باعث شده است میگرن ریتم و ضرباهنگ تندی داشته باشد که این ریتم مطمئنا نمایشی و کاذب است. به این دلیل که ریتم موقعیت کلی این سه خانه و آدم هایشان بسیار کُند و خسته کننده می نماید. دلیل این ریتم کند نبود مسئلهي مهم و کشمکش برای شخصیت های فیلم است. هیچ اتفاق خاص و مسئلهی مهمی برای شخصیتهای فیلم نمیافتد که آنها را با یکدیگر و یا با جامعه بیرون درگیر کند و کشمکشی در فیلم به وجود بیاورد و حتی موقعیتها، بیش از حد به هم بیربط است و هیچ حرفی برای گفتن ندارد.
در واقع فیلمساز ترجیح داده است درهای خانه را ببندد، پنجرهها را بکشد و در یک چاردیواری با خیال راحت چند داستان کوتاه با ریتمی کنُد تعریف کند و لذت شخصی ببرد، البته فیلمساز در ابتدای فیلم تکلیفش را با مخاطب روشن میکند.
دوربین قرار نیست زیاد بیرون از خانه برود، زیرا مردان در خیابان به خاطر کرایهی تاکسی با هم درگیر میشوند، موقع اسبابکشی دعوا میکنند و به هم فحش میدهند. همسایه ها با هم دعوا میکنند و فریاد می زنند و صدای ضبطشان را زیاد میکنند.
به زعم فیلمساز، همه انسانهای اطراف مشغول ایجاد مزاحمت هستند و زندگی در میان این آدم ها سرسام آور است. فیلمساز ایده و طرح اصلی این فیلم را از همسایگان خودش گرفته است و باید پرسید مگر میشود بین همسایههای یک آپارتمان هیچ مسئله و کشمکشی به وجود نیاید.
مرد خانهی دوم (با بازی هدایت هاشمی) برای مسافرت به خارج از کشور میرود و در کمال تعجب، بلافاصله فیلم موقعیت همسرش در یک ماه بعد را نشان میدهد. در این یک ماه برای این زن تنها در این جامعهای که به زعم فیلمساز، مردانش همه وحشی هستند و با دائما با یکدیگر گلاویز میشوند، هیچ اتفاقی نمیافتد؟ این زن حتی یک بار برای خرید به بیرون از منزل نمیرود و یا فرزندانش را به گردش و تفریح نمیبرد؟ اتفاقا بیرون رفتن این زن از خانه موقعیت های بسیار مهم تری را به وجود میآورد که می توانست به عمق بخشیدن به روابط بین آدمها در جامعه به فیلمساز کمک کند.
خانه اول (افشین هاشمی) بیشتر شبیه یک کمیک استریپ کودکانه است. جوان خانه (با بازی افشین هاشمی) در تمام صحنهها داروی تقویت مو روی سرش می ریزد. مادر خانه (سهیلا رضوی) سبزی خریده و به خانه آورده است و مادر بزرگ (گوهر خیراندیش) هم به وسایل نوهاش سرک میکشد و اسکناس هزار تومانی جمع میکند.
البته در موقعیتهای خانهی اول، به لطف بازی افشین هاشمی و گوهر خیراندیش لحظات بانمک -و نه طنز- ی در فیلم به وجود آمدهاست که عدم یکسویی آن با نگاه فیلمساز کاملا مشخص است. باید بپذیریم فیلمساز از بسیاری از اتفاقات و واقعیتهای ممکن جامعه گریخته و به بسیاری از مسائل موجود در جامعه پشت میکند تا به هدف اصلی اش در فیلم برسد.
فیلم پر است از موقعیت و به کمک این موقعیتهای بیشتر اضافی، مخاطب را با زور پای فیلم مینشاند. اما مخاطب باید در طول فیلم شاهد چه سوژههایی باشد؟ از یک طرف مردانی که بیشتر به انگل و موجوداتی مصرف کننده میمانند و دائماً با هم درگیر میشوند و عواطف و دغدغههای زنان را جدی نمیگیرند و از طرف دیگر، زنانی که از زندگی زجر میکشند و باید در این جامعه فشارهای عاطفی و اقتصادی و مردان زشت و سر به هوا را تحمل کنند و بپذیرند که در لحظهی آخر، این مردان هستند که باید به کمکشان بیایند.
فیلمساز از کنار تمام آدمهای فرعی فیلم به سادگی عبور کرده و تنها به یک نگاه کوتاه به ظاهر هر موقعیت و آدم بسنده کرده است و تصویری سطحی از آدمهای جامعه نشان میدهد و همین موضوع باعث سطحی بودن روابط بین شخصیتها شده است که مخاطب را کلافه می کند.
البته مرد نیک و ناجی آخر فیلم هم مرد مورد علاقه فیلمساز است. مردی روشنفکر، اهل ادبیات و شعر، شوخ طبع و آراسته و منظم که حتی در برخورد اول از یک نگاه کوتاه به زن خودداری میکند و بدون چشمداشت، از هیچ کمکی دریغ نمیکند.
طراحی صحنه و لباس در میگرن با دقت بسیار خوبی اجرا شده بود و بازیگران فیلم و به خصوص کودکان فیلم به خوبی در فیلم ایفای نقش کردهاند و افشین هاشمی و گوهر خیراندیش با توجه به موقعیت و شخصیتهایشان لحظههای بسیار خوبی در بازی داشتند. در واقع برگ برنده میگرن گروه بازیگران خوب فیلم هستند.