به گزارش
سرویس اندیشه دینی پایگاه 598، مسأله مهم در روز عرفه زیارت امام حسین (علیهالسلام) است که در حدیث آمده است خداوند قبل از آنکه به سرزمین عرفات نظر کند، به زائرین امام حسین (علیهالسلام) نظر میافکند و این نظر افکندن در زمانهای حساس و سرنوشت ساز مانند شب قدر، عید فطر، عید قربان و عید غدیر میباشد که افضل اعمال در این زمانها زیارت امام حسین (علیهالسلام) است.
آیت الله سید محمدمهدی میرباقری در خصوص اهمیت دعای عرفه و تکرار اسماء حسنای الهی در این دعا اظهار می دارند: انسان در فطرت خود طالب آن اسماء و صفات است؛ ما نمي توانيم از او نخواهيم؛
چون خدا ما را اين گونه آفريده است. اگر ما را طوری آفريده بود که مي
توانستيم تعزز کنيم شاید جا داشت که بگوییم از او نمی خواهیم؛ ولي بنده نمي
تواند از او نخواهد.
حضرت در دعاي عرفه می فرمایند: «الهی کیف
استعزّ و فی الذّلة ارکزتنی»(4)؛ خدايا من چگونه در مقابل تو طلب عزت کنم
در حالی که تو من را در ذلت مرتکز کرده اي. ذلت يعني نسبت به خداي متعال
عبد هستيم؛ «عَبْدًا مَمْلُوكًا لَا يَقْدِرُ عَلَى شَيْءٍ»(نحل/75) و بعد
ادامه می دهند «ام کیف لا استعز و الیک نسبتنی» خدایا من در مقابل تو ذليل ـ
البته اين ذلت عين عزت است ـ هستم؛ خدایا چگونه خودم را عزيز ندانم و طلب
عزت نکنم در حالي که من را به خودت نسبت داده اي؛ وقتي به هيچ، همه چيز
نسبت داده مي شود او عزيز مي شود؛ «اعتصمت بالله فعززت»(5)؛ عزت معصوم(ع)
عزتی است که همه عالم در او نفوذ نمي کند؛ از حضرت امیرالمؤمنین در همین
زیارت نامه هست که: «لَا تَزِيدُنِي كَثْرَةُ النَّاسِ حَوْلِي عِزَّةً
وَ لَا تَفَرُّقُهُمْ عَنِّي وَحْشَة. وَ لَوْ أَسْلَمَنِي النَّاسُ
جَمِيعاً لَمْ أَكُنْ مُتَضَرِّعا» اگر همه مردم گرد حضرت جمع شوند، بر عزت
و قدرت و نفوذ ناپذيری ایشان اثر نمي گذارد و اگر همه پراکنده شوند، ذليل
نمي شود و وحشتي در او پدید نمی آید؛ اگر من را با دشمن تنها بگذاريد و
دشمن يک دنيا باشد و من يکي باشم، هرگز به حالت تضرع نمي افتم؛ چون «اعتصمت
بالله فعززت» هر کسي به خدا معتصم شود، عزيز است و منهاي حضرت حق، ذليل؛
مخلوق است و ذلت؛ چيزي ندارد؛ مخلوق يعني هيچ.
او الله است؛ يعني
صاحب همه اسماء حسناست و همه کمال و جمال از اوست؛ نسبت او با مخلوق، نسبت
واجد و فاقد است؛ نسبت غنی و فقیر، حي و ميت، عالم و جاهل، و مالک و مملوک
است و... ؛ مالکيت ازلاً از اوست و مملوکيت هم ازلاً و ابداً از ماست؛ ما
مملوک هستيم و هرگز مالک نمي شويم؛ عبد آن کسي است که از خودش خلع مالکيت
مي کند؛ در روايت عنوان بصري نخستین رکن عبوديت، خلع مالکيت از خویش است؛
«انت المالک و انا المملوک» اگر انسان بگوید: خدایا! تو مالکي و من هم
مالکم، خود را شريک خدا خوانده است. عبد زمانی عبد است که خود را شريک خدا
نداند؛ ممکن است کسی بگوید: حالا او دارد ولی چرا ما آنچه را او دارد دنبال
کنيم؟ مگر به ما نگفته اند چشم از دارایی ديگران بردارید؟ مخلوق هر چه
دارد متعلق به خود اوست؛ شما در آن طمع نکنيد؛ چرا؟ ولی آیا باید نسبت به
حضرت حق هم همين گونه بود؟ تفاوت اينجاست که ما فقير به مخلوق نيستيم؛ در
حقیقت گفته اند: تو که فقير [به مخلوق] نيستي، پس اعلام افتقار به مخلوق هم
نکن؛ زیرا او هم مثل توست؛ «انتم الفقراء الي الله و الله هو الغني
الحميد» ولي نسبت به خداي متعال چه بخواهيم، چه نخواهیم همگی فقير هستيم؛
کائنات چه بخواهند، چه نخواهند ذليل فرمان خدا هستند؛ خداي متعال فرموده
است: «ثُمَّ اسْتَوى إِلَى السَّماءِ وَ هِيَ دُخانٌ فَقالَ لَها وَ
لِلْأَرْضِ ائْتِيا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً قالَتا أَتَيْنا
طائِعين»(فصلت/11)؛ و همه ما این گونه ایم، نه فقط سماوات؛ تفاوت اينجاست
که ما نسبت به ديگران فقیر نيستيم؛ پس انسان نباید در مقابل ديگران اعلام
ذلت کند؛ حتی اگر همه عالم يک طرف بودند، انسان نباید به آن ها اعلام
افتقارکند؛ باید عزيز باشد و نسبت به آنچه در دست ديگران است، اعلام فقر
نکند؛ زیرا او فقير به آن ها نيست. ضمن اینکه اعلام فقر خود نوعي عبادت
است؛ «الدعا مخ العباده»؛ اين اعلام فقر و از دست دیگری گرفتن، موجب
محبت غیر و شريک قرار دادن او برای خدا می گردد؛ چشم دل را باید بر همه چیز
جز خدای متعال بست و فقط به سوی خدا گشود.
حالا چرا فقط باید چشم
به سوي اين خدا داشت؟ به دو دلیل باید فقط چشم به سوی خدا داشت؛ نخست اینکه
انسان چه بخواهد، چه نخواهد فقير اوست و نمي تواند از او نخواهد. ما نمي
توانيم حيات نخواهيم؛ هر قدر هم بگوییم که خدايا تو برای خودت داري ولی من
حيات نمي خواهم، بی فایده است؛ چون ما نمي توانيم بگوييم نمي خواهيم. با
دست پس مي زنیم و با پا پيش مي کشیم؛ عبد نمي تواند حيات نخواهد؛ مگر مي
توانيم حيات نخواهيم؟! مگر مي توانيم بقا نخواهيم؟! کسانی هم که گاهي خداي
متعال عقوبتشان مي کند و از خودشان نفرت پيدا مي کنند و رگ حيات خود را می
برند و خودکشی می کنند، وقتي با مرگ مواجه مي شوند، مي فهمند که چه اشتباهي
کرده اند؛ نمی توان به طرف مرگ رفت؛ مرگ، نيستي است.
بنابراين ما
نمي توانيم بگوييم خدايا من دوام نمي خواهم یا بقا و علم و قدرت و حکمت نمي
خواهم؛ زیرا اين طلب در ما هست. امام رضوان الله تعالي عليه برهان فطرت را
اين طور معنا مي کردند که اگر همه هفت اقليم را به ما بدهند باز هم برای
ما کم است؛ چون اگر متعلق طلبي که در وجود ماست، اين دنيا بود باید با
رسیدن به آن آرام می شدیم. وقتی با رسیدن به دنيا مي فهميم که دنیا هم بی
فایده است و بعدی را طلب می کنیم، معلوم می شود طلبي که در وجود انسان است،
اين ها نيست و ما اشتباه تعريفش مي کنيم؛ ما دنبال بت ها مي رويم و وقتي
به آن ها می رسیم مي فهمیم که اين هم مطلوب ما نبوده است؛ سپس شيطان دوباره
يک بت ديگر براي ما می سازد؛ خداي متعال اين بتکده را ويران مي کند و
شيطان دوباره يک بت ديگر می سازد.
پس ما نمي توانيم نخواهیم چون
مخلوقيم و خداي متعال ما را اين گونه آفريده است؛ یعنی ما را طالب خود، محب
خود و خاشع در مقابل خود آفريده است؛ «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتي فَطَرَ
النَّاسَ عَلَيْها»(روم/30)؛ يعني ما چه بخواهيم، چه نخواهيم او را دوست
داريم و اين حب هم خشوع مي آورد و از آن جنس است؛ از آن عشق هاي ظاهري که
طلبکارانه است، نیست؛ ما در فطرت خود خشوع حب داريم؛ «إِنِّي أَسْأَلُكَ
خُشُوعَ الْإِيمَانِ قَبْلَ خُشُوعٍ الذُّلِّ فِي النَّار»(7)؛ ما اگر
طعم ايمان و خشوع ايمان را نچشيم و تبعيت نکنیم، وقتي وارد آتش شویم خاشع
مي شويم؛ سرهای همه گردنکشان در آنجا پايين مي آيد؛، آنچه در فطرت ماست
خشوع حب است. ما خدا را مي خواهيم؛ اسماء حسنای او را مي خواهيم؛ چون نمي
توانيم نخواهيم؛ ما مفتور به حب و تواضع و تذلل نسبت به اين اسماء هستيم؛
آنچه انبياء(ع) از ما مي خواهند چيزي اضافه بر فطرت ما نيست؛
«لِيَسْتَأْدُوهُمْ مِيثَاقَ فِطْرَتِه»(8)؛ ایشان می گویند: ميثاق هايي
را که در فطرت خود دارید به فعليت برسانيد. اگر این طلب ها در فطرت ما نبود
آمدن 24000 پيامبر هم بی فايده است. آفتاب هر قدر هم به سنگی که استعداد
رويش و گياه شدن ندارد، بتابد هیچ گیاهی از آن نمی روید؛ پس ما نمی توانیم
نسبت به طلبی که در وجود ماست بی تفاوت باشیم. هر قدر هم تجلد کنيم، باز
تجلد است؛ ولي وقتي [مطلوب خود را] ببينيم، آن را می خواهیم؛ مگر ممکن است
کسی بهشت را نخواهد؟! مگر می توان علم را نخواست؟! خدا يک جلوه از آن را در
اين دنيا به ما نشان داده، ما با سر دنبالش مي دويم. کسانی که مي گويند ما
نمي خواهيم، پس چرا با سر به دنبال دنيا مي دوند؟ چون این جلوه را ديده
اند. خداي متعال در آن مجلس معروف جلوه ای به يوسف(ع) داد؛ يوسف(ع) که از
خود چيزي ندارد؛ زنان مصر دستان خود را پاره کردند؛ «قطعن ايديهن» اگر آن
جلوه کمی ادامه پيدا مي کرد، سرهای خود را هم مي بريدند؛ خداي متعال اگر آن
جمال را نشان دهد همه با اشتیاق به دنبال آن می روند؛ چون نمي توانند
نخواهند؛ کسانی که دنيا را مي بينند، با سر به دنبال دنيا مي روند؛ آن ها
که بهشت را مي بينند، جان از بندشان جدا مي شود که به بهشت برسند؛ «شوقاً
الي الثواب» اشتیاق کسانی که مقام رضوان را مي بينند قابل توصیف نیست؛ «و
رضوان من الله اکبر» اشتیاق کسانی که قرب حضرت حق را درک می کنند یا محبين
که قابل وصف نیست. موساي کليم(ع) در يک وعده، چهل شب به کوه طور رفت و نه
خوابيد، نه خورد، نه تشنه شد و نه گرسنه! خيلي عجيب است!
بنابراین
ما نمي توانيم نسبت به اين خدا بي تفاوت باشيم؛ آیا انسان می تواند
نخواهد؟! هر جلوه ای که از جلوه هاي خدا بيايد، ما آن را مي خواهيم؛ جز
اینکه خداي متعال بخواهد انسان را عذاب کند؛ در این صورت آدم گرفتار، نسبت
به خود و همه چيز بدبين مي شود؛ تا جایی که رگ حيات خود را هم قطع مي کند؛
هر چند بعد از آن باز هم پشيمان مي شود که ديگر فايده اي ندارد.
در ادامه صوت سخنرانی و دعا خوانی حجت الاسلام و المسلمین میرزا محمدی در روز عرفه سال گذشته می آید: