به گزارش پایگاه 598 به نقل از روزنامه ایران، اینکه کمر همت ببندی و آرزوهای کودکانی را که زندگیشان به
تار مویی بسته، جامه عمل بپوشانی، بیگمان، کاری کردهای کارستان. آدمهایی
که برآوردن این آرزوها به دغدغه تمام وقتشان تبدیل شده... آرزوی کودکانی
که وجودشان همه درد است و برای ادامه مسیر مبارزه با بیماری مهلک سرطان،
تنها به امید نیاز دارند. داستان انسانهایی که دست به کار تحقق آرزوهای
کودکان مبتلا به سرطان شدهاند، روایت کسانی است که عشق را با تمام وجود
معنا میکنند و آن را مقابل دیدگان همه به تصویر میکشند.
بانوی
نیکوکار برای برآورده کردن آرزوهای کودکان سرطانی کمر همت بسته است.
بسیاری از کودکان مبتلا به سرطان این روزها در انتظار دستهایی هستند که به
آرزوهایشان رنگ واقعیت ببخشد. مردم خونگرم اهواز هفته گذشته در دمای 48
درجه در منطقه کیانپارس، شاهد صحنه باشکوهی بودند که یک پرنسس زیبا را دربر
گرفته بود. دختر 8ساله از میان صدای موسیقی و هلهله و شادی جمعیتی که دو
طرف فرش قرمز صف بسته بودند، پیاده از کالسکه به طرف جایگاه خود در بلندای
ماکت قصری که برایش برپا شده بود، حرکت کرد و با خوشحالی رو به عکاسها
لبخند زد. این آرزوی چند سال اخیر «امل» کوچولو بود که مدتهاست با بیماری
سرطان خون دست و پنجه نرم میکند. او رؤیای آن را داشت که مانند یک پرنسس
سوار بر کالسکه به میان مردم بیاید و قدم به قصر آرزوهایش بگذارد.
اما
قهرمان واقعی این قصهها کیست؟ قهرمان ما بانوی نیکوکاری است که از سه سال
قبل همراه با خواهرش، زندگی خود را یکسره وقف برآورده کردن آرزوهای کودکان
مبتلا به سرطان کرده است. کودکانی که آرزوهای رنگارنگی داشته اند؛ از
آرزوی کودکانی که سودای سفر به مشهد و کربلا و نجف داشتند تا رؤیاهای
فرشتههایی که در تب پوشیدن لباس دکتر، پلیس و آتشنشان میسوختند و...
هدی
رشیدی بانوی نیکوکاربه همراه شیما رشیدی، مشاورش، سالهاست که آغازگر فصل
جدیدی برای کودکان مبتلا به سرطان بودهاند و با تلاش فراوان و با وجود
همه مشکلات، زیباترین لحظهها را برای آنها رقم میزنند. آرزوهای کودکان
مبتلا به سرطان با دستهای مهربان آنها برآورده میشود و با نشاندن بذر
امید در دل این کودکان، آنها را در مبارزه با این بیماری مهلک و شکست آن،
دلگرمی میبخشند.
پرنسس در شهر
میدان
سید خلف درمنطقه کیانپارس اهواز مملو از خیل جمعیتی بود که مشتاقانه در
انتظار پرنسس زیبایی بودند که بیاید و قدم به کاخ رؤیاهایش بگذارد. چند
لحظه بعد کالسکه این پرنسس به میان جمعیت آمد و او در حالی که دست خاله
آرزوها را در دست گرفته بود، وارد قصر شد. همه این لحظات زیبا برای امل 8
ساله مانند یک خواب شیرین بود. تصویری که بارها و بارها در خواب
کودکانهاش دیده بود، این بار رنگ واقعیت گرفته بود.هدی رشیدی برگزار
کننده این برنامه درباره تعبیر کردن رؤیای این دختر 8 ساله میگوید: «امل»
مدتهاست که به بیماری سرطان خون مبتلاست و از بیماری خود بسیار ناراحت و
از زندگی نیز کاملاً مأیوس بود به طوری که از حضور در جمع خودداری میکرد؛
رؤیای امل این بود که پرنسس شود.امل هفتمین کودکی است که توانستیم به صورت
میدانی برنامهای برایش اجرا کنیم.
وقتی امل در نقاشی خود پرنسسی
را نقاشی کرده بود متوجه شدیم او آرزو دارد که پرنسس شود. برای این کار
نیاز به کالسکه داشتیم و زمانی که کالسکه تهیه شد، من و خواهرم از خوشحالی
فریاد میزدیم. با کسانی که برای برآورده شدن این آرزو داوطلب شده بودند،
هماهنگیهای لازم را انجام دادیم و همه آنها این کارها را به شکل رایگان
انجام دادند. و با تشکیل یک زنجیره انسانی، شبی رؤیایی را برای امل رقم
زدیم.
آرزوهایی به رنگ خورشید
آرزوهای
کودکان مبتلا به سرطان، این روزها با تلاش این بانوی نیکوکار و دوستانش در
حال محقق شدن است. زیباترین لحظه برای آنها خندههایی است که این کودکان
از اعماق وجودشان سر میدهند. هدی رشیدی در توضیح این لحظات و برآورده کردن
آرزوهای کودکان مبتلا به سرطان در طی سه سال فعالیت میگوید:
برای شروع
این کار به بیمارستان شفا در اهواز رفتیم. کودکان معمولاً آرزوهای خودشان
را نقاشی میکنند و در اختیار خاله آرزوها قرار میدهند و ایشان نیز
هر
کدام از این نقاشیها را با نام آن کودک و همچنین اولویت بیماری او در
اختیار ما قرار میدهد. بیشترین آرزوهایی که سعی میکنیم برآورده کنیم
مربوط به کودکانی است که به گفته پزشکان مدت کوتاهی زنده میمانند. برای
برآورده کردن آرزوی این کودکان آستین همت را بالا زدیم تا امید را به آنها
بازگردانیم و این کودکان را به ادامه درمان دلگرم کنیم. این روش خوشبختانه
باعث شد تا 4 کودک که پزشکان عمر کوتاهی برای آنها در نظر گرفته بودند با
قوت قلب درمان را ادامه بدهند و خوشبختانه سلامتیشان را دوباره به دست
آوردهاند.
وی ادامه داد: بشیر نوجوان 14 ساله نخستین بیماری بود
که آرزویش را برآورده کردیم. او آرزو داشت که شهر زیبا و تمیزی داشته باشد.
24 دی ماه سال گذشته با همکاری رفتگران طبیعت و حتی همکاری و همدلی خود
دستفروشها، خیابان سلمان فارسی (نادری) را که یکی از شلوغترین خیابانهای
شهر اهواز است، پاکسازی کردیم. بشیر خیابانی را دید که در ذهن داشت! 2
هزار انسان خوش قلب که در آنجا حضور داشتند و در این کار بزرگ مشارکت کردند
دست به دعا برداشته و برای سلامتی بشیر دعا میکردند. جالب اینکه با گذشت
دو ماه بعد از برآورده شدن آرزوی بشیر وقتی به این خیابان رفتم از دیدن
پاکیزگی این خیابان شگفتزده شدم. همه دستفروشهای این خیابان سراغ بشیر را
میگرفتند. خوشبختانه بشیر با روحیهای که بعد از برآورده شدن آرزویش به
دست آورده بود به جنگ سرطان روده رفت و آن را شکست داد.
سونیا
دومین کودکی بود که آرزویش را برآورده کردیم. او آرزو داشت عروسکهای
زیادی داشته باشد. با کمک خیرین 4 کیسه اسباب بازی و عروسک برای او تهیه
کردیم و به او هدیه دادیم.
عباس سومین
کودکی بود که آرزوی زیبایی داشت. عباس پس از برآورده شدن آرزویش در حالی که
لبخند بر صورت داشت چهره در نقاب خاک کشید و به خواب ابدی رفت. عباس آرزو
داشت پلیس بشود و بتواند دزدها را دستگیر کند. در نقاشیهای او همیشه پلیس
وجود داشت. موضوع را با فرمانده نیروی انتظامی اهواز مطرح کردیم و ایشان در
یک حرکت انسانی دستور داد همه امکانات برای برآورده شدن آرزوی عباس فراهم
شود. 16 تکاور پلیس همراه با چند خودروی ویژه عملیات پلیس در پارک در
انتظار آمدن عباس ایستاده بودند. وقتی لباسهای پلیس را به تن عباس کردیم
باور نمیکرد رؤیاهایش به واقعیت تبدیل شده است. وقتی به محل مراسم رسیدیم
گروه موزیک نیروی انتظامی ساعتها برای عباس نواخت و او نیز از نیروها سان
دید. برق مهربانی را در چشمان همه مأموران پلیس دیدم. آنها با هر درجه
مقابل عباس خم میشدند و دست او را میبوسیدند. پس از آن عملیات دستگیری
سارقان با دستور عباس آغاز شد و آنها پس از تعقیب و گریز سارقان را دستگیر
کردند. عباس آن روز با همه وجود خندید و برای چند ساعت درد و بیماری را
فراموش کرد. او با همان لباس پلیس که به تن داشت به بیمارستان بازگشت و به
خواب ابدی رفت.
هدی رشیدی از لحظات
زیبایی که برای محسن خلق شد گفت و ادامه داد: محسن 12 بهار را پشت سر
گذاشته است و از مدتها قبل با سرطان دست و پنجه نرم میکند. او در
نقاشیهایش آرزویش را که فرماندهی آتشنشانها بود به تصویر کشیده بود.
برای برآورده کردن این آرزو با فرمانده آتشنشانی موضوع را مطرح کردیم و او
با استقبال از این موضوع گفت اگر نیاز باشد برای شاد کردن دل محسن همه شهر
را به آتش خواهد کشید تا او با کمک آتشنشانها آتش را مهار کند. 2
ایستگاه آتشنشانی برای این برنامه به حال آمادهباش درآمدند و با برپا شدن
آتش در منطقه کیانپارس محسن به همراه تیمی از آتشنشانها برای اطفای حریق
سوار بر خودرو به آنجا رفتند و شعلههای آتش را مهار کردند. حال محسن این
روزها خوب است و روند درمانش را با امید زیاد ادامه میدهد.
خوابی که تعبیر شد
نرگس
کوچولو مدتهاست با بیماری سرطان ریه دست و پنجه نرم میکند. وقتی برای
نخستین بار تحت عمل جراحی قرار گرفت، بعد از به هوش آمدن نام امام رضا(ع)
را صدا زد و به پدر و مادرش گفت: امام رضا(ع) به خواب من آمد و گفت برای
شفا گرفتن نزد من بیا. وقتی این موضوع را به ما اطلاع دادند میدانستیم که
تأمین هزینه این سفر از عهده این خانواده خارج است. ما نیز هیچ خیری
نداشتیم که هزینه سفر این خانواده را تأمین کند. امکان وصل شدن به آستان
قدس نیز برایمان مقدور نبود. در همان روزها که به دنبال پیدا کردن
روزنهای برای اعزام نرگس به مشهد بودیم مرد جوانی از مشهد تماس گرفت و گفت
که آنها شرکتی دارند که هزینه سفر کسانی را که برای نخستین بار به مشهد
سفر میکنند تقبل میکند. شنیدن این خبر برای همه ما شیرین بود. همراه نرگس
دو کودک مبتلا به سرطان دیگر اعظم 3 ساله و سجاد 13 ساله را به مشهد
بردیم. لحظهای که چشمان نرگس به گنبد طلایی امام رضا(ع) افتاد اشک از
چشمانش سرازیر شد. وقتی نرگس برای دومین بار تحت عمل جراحی قرار گرفت بازهم
در رؤیا امام رضا(ع) را دید و بعد از به هوش آمدن موضوع را به خاله آرزوها
گفت. بازهم تصمیم گرفتیم آرزوی او را برآورده کنیم. وقتی در فرودگاه سوار
هواپیما شدیم مسئول خادمین افتخاری حرم امام رضا(ع) با من تماس گرفت و از
آمادگی کمک به برآورده شدن آرزوی بچهها گفت. موضوع نرگس را به او گفتم و
زمانی که هواپیما در فرودگاه مشهد به زمین نشست 12 نفر از خادمان حرم منور
امام رضا(ع) به همراه مردم به استقبال ما آمدند و نرگس را به زیارت حرم
بردند. آنجا موضوع بیماری عباس را (کودکی که به گفته پزشکان زمان زیادی
برای زنده ماندن نداشت) مطرح کردم و مسئول روابط عمومی آستان قدس از ما
خواست تا عباس را برای زیارت به مشهد بیاوریم و در همه مدت اقامت نیز
میهمان آستان خواهیم بود. روزی که عباس به همراه پدر و یکی از پزشکان
بیمارستان به مشهد سفر کردند روز غبارروبی حرم بود و خدام حرم، عباس و پدر
و مادرش را به داخل ضریح نورانی امام هشتم(ع) بردند.
فرشتههایی با لباسهای سفید
آرزوی
کودکان مبتلا به سرطان رنگی است و در همه آنها در یک واژه مشترک است؛
عشقورزی به دیگران. آنها آرزو دارند در مشاغل مختلف به دیگران کمک کنند.
مهریار، مریم، یوسف، آیلا و دالیا 5 کودکی بودند که دوست داشتند پزشک شوند و
به بیماران و مجروحان کمک کنند. برای اینکه آنها به آرزویشان برسند با
هلال احمر هماهنگی انجام دادیم و یک درمانگاه چادری در شهر برپا کردیم و پس
از آن این 5 کودک با پوشیدن روپوش سفید پزشکی هلالاحمر در این چادر مستقر
شدند. پس از آن یک تصادف صوری ایجاد کردیم و مجروحان به این درمانگاه
صحرایی منتقل شدند. بچهها بعد از معاینه اعلام کردند باید مجروحان
بلافاصله به بیمارستان شهر منتقل شوند. این بار هلیکوپتر هلالاحمر با
مهارت خلبان در این منطقه فرود آمد و بچهها به همراه مجروحان سوار آن شدند
و به مدت یک ساعت در آسمان شهر اهواز پرواز کردند و در محوطه بیمارستان
فرود آمدند.
دو نفر از این بچهها بعد از
اینکه به آرزویشان رسیدند درمانهایشان را ادامه دادند و خوشبختانه درمان
آنها با موفقیت به پایان رسید و بقیه نیز در حال ادامه درمان هستند. در این
برنامه یکی از خلبانها آمادگی خودش را برای کمک به بچههای سرطانی اعلام
کرد و ما متوجه شدیم پدر او مسئول کاروان زیارتی به کربلا و نجف است. زینب و
جواد دو کودک و نوجوان سرطانی بودند که به گفته پزشکان تنها 4 درصد شانس
زنده ماندن داشتند و آرزوی آنها نیز سفر به کربلا و نجف بود. پدر فداکار
این خلبان زمینه این سفر را فراهم کردند و من به همراه زینب و جواد و پدر و
مادرشان راهی این سفر معنوی شدیم. در حرم امام حسین(ع) دیدم که زینب با
همه وجود خوشحال بود و پس از هر زیارت سرخود را روی شانههای من میگذاشت و
آرامش خاصی به من میداد.
آرزوهایی که محال نیست
وی
از آرزوهایی گفت که هنوز برآورده نشدهاند و چشمان کودکان زیادی در انتظار
دستان مهربانی است که آنها را برآورده کند. هدی رشیدی با اشاره به این
آرزوها گفت: دختر نوجوانی که سالهاست با سرطان مبارزه میکند دوست دارد
گرافیست موفقی شود و ما هم در این زمینه فراخوان دادهایم ولی هنوز کسی به
این فراخوان پاسخ مثبتی نداده است. بهنام یکی دیگراز بیمارانی است که دوست
دارد کنسرت برگزار کند. کودک دیگری دوست دارد در تیم فوتبال آبیها بازی
کند و به تیم قرمزها گل بزند. ما با تیم فولاد خوزستان رایزنی کردهایم و
آنها برای انجام این بازی پاسخ مثبت دادهاند اما هنوز استقلال اهواز به ما
پاسخ مناسبی نداده است. حسین کودک بیماری است که بر اثر تومور چشمانش
نابینا شده است و آرزو دارد جنابخان را از نزدیک ببیند. 15کودک دیگر نیز
دوست دارند از نزدیک عروسک جنابخان را ببینند. ما با رامبد جوان صحبت
کردهایم و با توجه به شرایط این بچهها نمیتوانیم آنها را به تهران
بیاوریم و امیدوارم محمد بحرانی صداپیشه جنابخان و رامبد جوان برای شاد
کردن دل این کودکان به شهر ما بیایند. کودکان زیادی در اینجا هستند که اگر
آرزوهایشان برآورده شود، بیتردید، با امید بیشتری به جنگ سرطان میروند.
هدی
رشیدی، بانوی نیکوکار اهوازی و مؤسس و مدیر مؤسسه «پنجمین فصل قشنگ» هرچند
این مؤسسه را با نگاه و چشم انداز کارآفرینی تأسیس کرده اما دغدغه تعبیر
رؤیاهای این کودکان در این سه سال لحظهای رهایش نکرده و به نظر میرسد،
تعبیر رویاهای این کودکان دردکشیده، برتارک تمامی مسئولیتهای دیگرش نشسته
است.