بمناسبت یادواره سیامین سرداران و فرماندهان شهدای استان قم؛
یک روز پیرزنی که
به خاطر زمین با همسایگانش دعوا کرده بود، با عصبانیّت وارد بخشداری شد و
با تندی رو به بخشدار کرد و گفت: «تو اینجا چکاره هستی؟ آیا میدانی در
اینجا به سرما چه میآید؟ ... »
ایشان با متانت خاصّی گفت: «لطفاً بفرمایید بنشینید تا به شکایت شما رسیدگی کنم.»
و فردی را برای رسیدگی به کار پیر زن مأمور کرد. وقتی پیر زن از در بیرون
میرفت. به دنبالش رفتم و به او گفتم: «شما چطور به خودتان اجازه دادید با
ایشان اینطوری صحبت کنید؟> اگر کسی دیگر جای او بود، حتماً عصبانی
میشد.»
پیر زن گفت: «به خدا قسم اگر مشکلات من حل نشود و حتی زمین مرا طرف مقابل بگیرد، من دیگر خیالم راحت است.
وقتی با آقای بخشدار روبرو شدم و اخلاق او را دیدم، مشکلات من بر طرف شد.»
کتاب همیشه بمان، ص 75 – 74