به گزارش پایگاه 598 به نقل از روزنامه وطن امروز، یکسال پیش از روی کار آمدن دولت یازدهم در
کشورمان، «تریتا پارسی» مدیر و مؤسس تشکیلات «نایاک» میهمان یکی از
شبکههای فارسیزبان بهاییان بود. مجری برنامه به مهمترین اتهامات وارد
شده از سوی گروههای مختلف ضدانقلاب به نایاک اشاره کرد و از پارسی پرسید:
چرا با جمهوری اسلامی ایران همکاری میکنید؟ آیا شما ولایت فقیه را قبول
دارید؟ اینجا بود که مدیر نایاک بزرگترین اشتباه راهبردیاش را مرتکب شد و
برای نجات از انتقادات پاسخ داد: «نه! به نظر من برای اصلاح ساختار داخلی
ایران، ما باید با جمهوری اسلامی کار کنیم و وارد مسیر اصلاحات شویم. این
راهی است که با ولی فقیه آغاز میشود اما در پایان آن ولی فقیه در جامعه
وجود ندارد». طیف مذکور، نظام جمهوری اسلامی ایران را «اقتدارگرا» و «ناقض
حقوق بشر» ارزیابی میکند. این موضوع را میتوان در تلاشهای نایاک برای
تکمیل پرونده «حقوق بشری» ترتیب داده شده ضدایران به وضوح دید.
گسترش ترس مرضی
در
داخل نیز غربگرایان حامی پروژه «رفرم در ایران» با برچسبهایی همچون حکومت
در حال گذار اقتدارگرا، سلطانیسم، نئوپاتریمونیال و دموکراسی نمایشی؛
پروژه مشروعیتزدایی از نقاط کانونی نظام جمهوری اسلامی ایران را در دست
اجرا دارند اما آنچه اهمیت همپیمانی ایدئولوژیک نایاک و گروهی از غربگرایان
را مهم کرده، تحولات پسابرجامی ایران است. آنها معتقدند «برجام» نتیجه
عقبنشینی نظام از بخشی از اهداف اقتدارگرایانه بود و این راهبرد با
تصویرسازی درونی میان جنگی که سایهاش کم شد و فاجعهای که با متوقف شدن
همگرایی با خواستههای آمریکا رخ میدهد، با ترغیب نظام به ادامه پروژه و
خلع سلاح از درون، ادامه مییابد.
محمدجواد
ظریف، وزیر خارجه کشورمان بدون اشاره به وضعیت داخلی ایران در کتاب «آقای
سفیر»، فروپاشی حاکمیتهای اقتدارگرا در دوره جهانی شدن را چنین توصیف
میکند: «به نظر میرسد شرایط جهانی شدن باعث میشود یک دولت اقتدارگرا
براساس منافع ملی، در درازمدت با موفقیت روبهرو نباشد و ممکن است روند
پرتنش و خطرناکی داشته باشد».
با احتساب این موارد پایههای فکری
نظریهپردازانی که تاکید دارند ایران در دوره پسابرجام باید از اقتدارگرایی
در داخل و خارج بپرهیزد، مشخص میشود. غربگرایان در پسابرجام چند راهکار
ارائه میدهند که در حوزه داخلی مبتنی بر ایجاد اصلاحات درونی به روش
«کنسرت و مکدونالد روسی» و در بخش خارجی به شرح ذیل است:
الف- رویکرد توسعه که مبتنی بر نفت فروشی حداکثری و به طور کلی ادغام اقتصاد ایران در هاضمه اقتصاد جهانی است.
ب- رویکرد ژئوپلیتیک استوار بر همگرایی با آمریکا و متحدان منطقهایاش همچون عربستان و ترکیه است.
بیایید این پازل را قدم به قدم تحلیل کنیم.
بی مسؤولیتی متقلبانه
1-
غربگرایان داخلی، برجام را حاصل واقعگرایی ایران در موقعیت تهدید جنگی
آمریکا و اضطرار ژئوپلیتیک غرب در مواجهه با تحولات منطقه برمیشمارند.
گزارههایی که هیچ همسویی با واقعیات پیش از برجام و پیشنهادهای پسابرجامی
آنها مبنی بر تن دادن به «انزوای داوطلبانه» در منطقه و همگرایی با
سیاستهای آمریکا ندارد! محمدجواد ظریف از طرفی در «آقای سفیر»، روی کار
آمدن اوباما را نشانه شکست جهانی تیم بوش و پایان دیپلماسی «هژمونی نظامی»
آمریکا برمیشمارد و از طرف دیگر مقابل ادعای دوستان غربگرای خود در داخل
در مزیتتراشی توهمی پیرامون برجام سکوت میکند! این در حالی است که وی حتی
پس از توافق سعدآباد نیز از تایید گمانهسازیهای این طیف درباره «رفع خطر
جنگ» از سر ملت و نظام شانه خالی میکند و میگوید: «اصلا مهم نیست که
تهدید نظامی جدی بود یا نه!» پراگماتیسم متقلبانه در طیف غربگرا مروج نوعی
بیمسؤولیتی سیاسی است که نه تنها آیندهپژوهیهای پیش رو را به علت
بیاعتباری گزارههای قبلی، مخدوش میکند، بلکه به اعتماد عمومی نیز ضربات
جدی وارد میکند.
در چنین وضعیتی مشخص
نیست دقیقا کدام اتاق فکر داخلی یا خارجی نظریههای توهمی به جهت سر باز
زدن از اجرای تئوری «همگرایی منطقهای با آمریکا» را ارائه کرده و مسؤولیتش
با کیست! طبیعتا جمهوری اسلامی ایران با دکترینی که سر و ته آن مشخص نیست و
هماکنون نیز از بیمسؤولیتی عملیاتی بشدت رنج میبرد نمیتواند در مسیر
ابرقدرتی گام بردارد، چرا که «ترس مرضی از ترک غربگرایی» میتواند به سرکوب
قدرت درونی منجر شود.
زیر سایه کدخدا
2-
«چندجانبهگرایی» از مهمترین شعارهای دیپلماتهایی است که مهمترین
دستاوردهای آنها در حوزه سیاست خارجی، محدود کردن دامنه قدرت ایران به نام
«مسؤولیتپذیری»، «مشروعیتبخشی» و «تنشزدایی» جهانی بوده است. قطعا در
دنیایی که با سرعت به سمت «حاکمیت جهانی» پیش میرود و گذار از اداره
تکقطبی و چندقطبی را طی میکند، «چندجانبهگرایی» سیاست منطقی و معقولی
است. پس ترغیب ایران به شرکت در ائتلاف منطقهای و همکاری چیز بدی نیست.
اما
در عمل آنچه مشاهده میشود هنوز با یکجانبهگرایی منطبق بر مدل جهان
تکقطبی قابل تفسیر است. طرح موضوع «هضم ایران در اقتصاد غرب»، در دورهای
که حتی اروپاییها تغییر قبله اقتصاد جهانی به سمت «کسب و کار آیندهدار
شرقیها» را در عمل نشان میدهند، معنایی جز تعهد به «کدخدایی کدخدا» دارد؟
این چندمین بار است که فرمان خروج از ائتلاف شرقی ضدداعش برای تشکیل اتحاد
استراتژیک با آمریکا در منطقه، از حوالی پاستور بلند میشود. عقلا هنوز
منتظرند وزارت امور خارجه، چندجانبهگرایی عملیاتی ایران در منطقه را مورد
حمایت جدی قرار دهد یا احیانا به رسانههای زنجیرهای حامی، در بیآبرویی
بزرگ تخریب «اتحاد استراتژیک ایران و روسیه» در پرونده پایگاه شهید نوژه
تذکر دهد! بامزه اینجاست که ظریف در «آقای سفیر» نیز چین و روسیه را
قدرتهای غیرقابل اعتماد و سهمخواه معرفی میکند که در جهان سوم و چهارم
نیز نیستند! آیا راهبرد مذکور نشانهای از اعتباربخشی وزارت خارجه به بازی
با اصول جهان تکقطبی نیست؟ استراتژیای که پیام تاریخیاش استوار بر این
مطلع است که شخص وزیر خارجهاش برای علاقهمندان به همکاری با ایران، از
وزارت خزانهداری آمریکا «اماننامه» طلب خواهد کرد!
اتحاد با بوئینگ و توتال!
این
سیاستی است که «افول جهان تکقطبی» را در مرحله اجرا اصلا به رسمیت
نمیشناسد که برای آن برنامهریزی کند. پس در بعد رسمی نیز به جای تعامل
حقیقی با قدرتهای نوظهور، مطابق تئوری ارائهشده در «آقای سفیر» به نام
«تعامل با بازیگران غیرحاکمیتی» با زیرسازههای اقتصاد تکقطبی وارد معامله
میشود. نتیجه اینکه فرجام برجام را به جای چارچوب و ساختار ابداعی حقوقی،
به چانهزنیهای پسابرجامی با بوئینگ و ایرباس و توتال و اقمار وابسته به
«بنیاد برادران راکفلر» گره میزند. تعاملی که پرواضح است از درون آن منافع
ملی ایران و ایرانیان درنمیآید. چنین سیاست خارجی خجالتآوری نتیجه بدیهی
«بدفهمی روابط بینالملل» و تحلیل جهان با خوراک خارجی است.
خطر مهندسی اطلاعات
3-
پردازندگان تئوری «اضطرار ژئوپلیتیک ایران» تمرکز شدیدی بر شناخت تحولات
درونی آمریکا از پاییندست سیستم دارند. البته تمرکز بر راهبرد متکی بر
«دشمنشناسی» خوب است اما در میانه این چندجانبهگرایی محلی و دیپلماسی
عمومی با شرکتهای تجاری و اندیشکدهها و سازمانهای رقیب، احتمال مهندسی
اطلاعات دریافتی نیز بالا میرود. خصوصا که طرف مقابل استاد جنگ سرد است و
در نمایش گزارههایی که دوست دارد طرف مقابل را به واسطه آنها تحت تاثیر
قرار دهد، حرفهای است. اوج این مهندسی اطلاعاتی را میتوان در سطر به سطر
نظریه «انزوای داوطلبانه ایران» مشاهده کرد. آنجا که قدرتی نوظهور و
خوشآتیه را به عقبنشینی از مواضع برتر ترغیب میکند تا راه برای اجرای
نقشه «خاورمیانه جدید» باز شود! ظریف در «آقای سفیر» مینویسد: «علم محدود،
بدتر از نداشتن علم است». شاید منطبق با همین مثل است که بدون درک
احتیاجات دورهای سیاست خارجی آمریکا، در تقبیح تلاش رایس و بوش برای تثبیت
«هژمونی نظامی» این کشور در آغاز افول میگوید: «دانشگاه دنور امروز عکس
خانم رایس را نمیزند اما هنوز از عکس بنده برای تبلیغاتش استفاده میکند».
او در ادامه همین گزارهسازی، «پارادایم شیفت» را برای نجات جهان از هرج و
مرج در توصیف تئوری مشهور «برد- برد» ضروری ارزیابی میکند.
نظم جدید یا نظم آمریکایی؟
4-
قدرتهای نوظهور یا باید به انطباق با نظام بینالملل پرداخته و با آن
همگرا شوند یا به واگرایی گرایش یافته و نظم موجود را به چالش بکشند. هدف
از اعمال فشار بر جمهوری اسلامی ایران برای عقبنشینی از نظامات پیشنهادی
برای اداره جهان به بهانه «مقابله آمریکا»، حرکت به سمت همگرایی با «نظم
لیبرال سرمایهداری» است. در صورت عمل به چنین سیاستی، تنها مزیت نسبی
برآمده از قدرت نرم ایران نسبت به سایر قدرتهای نوظهور از دست خواهد رفت و
چشمانداز امنیت منطقهای و جهانی ایران نیز به واسطه ضعف ساختاری، تخریب
خواهد شد. این مهم است که درک کنیم ما نمیتوانیم بهعنوان «قدرتی» که
خواهان سهم در تنظیم و اعمال نظم جدید حاکم بر جهان در دوره گذار از نظام
تکقطبی به حاکمیت جهانی است، انزوا پیشه کرده و «خودخوری قدرت» کنیم و
همچنان امیدوار به شناسایی قدرتمان از مسیرتفویضی آمریکا باشیم! به همین
جهت است که نمایه یک دولت غربگرا برای آینده ایران بهعنوان ابرقدرتی
نوظهور مناسب نیست، چرا که دکترین سیاست خارجی و داخلی آن ضد قدرت و درهم
کشنده عوامل برندهساز است.