دليل شهيد براي دفاع از حرم حضرت زينب(س)
در اين ديدار همسر شهيد كريمي طي سخناني با اشاره به عشق و ارادت همسرش به حضرت زينب(س) گفت: هنگامي كه قصد رفتن به سوريه را داشت من راضي نبودم. به او گفتم: ما دو دختر داريم اگر اتفاقي براي تو بيفتد، تكليف اين دو طفل معصوم چه ميشود؟ او گفت: تو راضي هستي حرم حضرت زينب(س) توسط دشمنان از بين برود چون ما دو دختر داريم؟ آيا صحيح است ما به خاطر فرزندانمان از حرم حضرت زينب(س) دفاع نكنيم.
شهادت 11 روز پس از اعزام به سوريه
به هر حال من به رفتن او رضايت دادم، البته بعدها فهميدم يك بار هم بدون اطلاع ما به سوريه رفته، اما اين بار با رضايت همه اعضاي خانواده به سوريه رفت و درست 11 روز بعد از اعزام در تاريخ 21 ديماه 1394 به شهادت رسيد.
فرمانده گروهان و جانشين فرمانده گردان
متولد 1360 تهران بود و تا مقطع ديپلم درس خوانده بود. بسيار فعال، پرتلاش و پركار بود. فرمانده گروهان و جانشين فرمانده گردان بود، خود را وقف اسلام و نظام كرده بود و ما كمتر او را در خانه ميديديم. همين حضور كمش در منزل سبب گلايههاي من شده بود كه چرا براي ما كم وقت ميگذاري. البته از انصاف نگذريم همان زمان كوتاه را كه در منزل بود خود را وقف خانواده ميكرد.
بسيار صبور بود و آرامش خاصي داشت، مشكلات برايش مشكل نبودند و هميشه سعي ميكرد با شوخطبعي و متانت مشكلات اصلا ديده نشود.
پس از شهادت با فعاليتهاي شهيد آشنا شدم
فعاليتهاي زيادي داشت اما از كارهايش خبر نداشتم، بعد از شهادتش فهميدم كه مربي قرآن است و چه فعاليتهاي ديگري دارد. مداح اهل بيت(ع) بود و در هيأت و مسجد فعال بود. يادگاريهاي زيادي از وي به جا مانده كه از جمله آن صوت مداحياش است.
دوست دارم فرزندانم فاطمي تربيت شوند/ راه بابا را ادامه دهيد
دوست داشت دخترانمان فاطمي تربيت شوند و در وصيتنامهاش ضمن تأكيد به اين موضوع به فرزندان توصيه كرده بود كه راه بابا را ادامه دهيد.
در سوريه و در يكي از عملياتها تعدادي مجروح را به عقب بازميگرداند كه ماشين مورد اصابت راكد دشمن قرار ميگيرد و حتي از پيكرش هم چيزي باقي نماند. شايد خواست خدا اين بوده كه با اين اتفاق مرتضي براي هميشه كنار حضرت زينب(س) بماند.
حنانه و مليكا دو يادگار شهيد مرتضي كريمي هستند كه به بيان خاطراتي از پدر پرداختند. حنانه گفت: به ياد دارم با موتور بابا بيرون ميرفتيم ميگشتيم، صبحها من را با موتور به مدرسه ميبرد. مليكا جلو مينشست و من پشت سر بابا و به بيرون ميرفتيم.
خوابي كه در آن بابايي به آسمان رفت
مليكا دختر ديگر شهيد كرمي است كه با بيان خوابي از پدرش گفت: خواب ديدم بابايي با هواپيما دور خورشيد ميچرخيد و ما از پايين او را نگاه ميكرديم بعد بابايي به آسمان رفت.
در ادامه محمد جليلي از دوستان شهيد براي حاضران به ايراد سخن پرداخت و گفت: من و شهيد از سال 83 در دوره آموزشي با هم آشنا شديم. مرتضي بسيار مهربان بود و هميشه لبخند به لب داشت و در مراسمهاي مذهبي بسيار فعال بود و تلاوت آغاز مراسمها را خودش انجام ميداد.
ارادت شهيد به حضرت زهرا(س) سبب شده بود همه او را سيدمرتضي صدا كنند
سادات نبود اما همه او را سيدمرتضي صدا ميكردند. البته عقيده داشت كسي كه به حضرت زهرا(س) ارادت دارد مانند فرزند حضرت زهرا(س) است.
بسيار پرتلاش و زحمتكش بود. با اينكه فرمانده بود اما از نيروهايش بيشتر كار ميكرد. به واقع لايق شهادت بود و خداوند به خوبي به او توفيق شهادت را تقديم كرد.
در ادامه يكي ديگر از دوستان شهيد براي حاضران صحبت كرد و درباره شهيد كريمي گفت: شهيد كريمي قبل از سپاه در شهرداري كار ميكرد و من از همان زمان با وي آشنا بودم. آن زمان در حوزه ايثار و شهادت فعال بود و در كنار به فعاليتهاي قرآني هم ميپرداخت.
مجروحيت در فتنه 88 در دفاع از انقلاب
به امر به معروف تأكيد داشت و جوانان زيادي را از اين طريق جذب كرده بود، در فتنه 88 حضور فعالي در دفاع از انقلاب داشت و زخمي هم شده بود.
بچه شهرك وليعصر(عج) بود و در همان محل هيأتي برپا كرده بود كه هنوز هم به گفته دوستان بوي شهيد كريمي در هيأت احساس ميشود و يادش زنده است. مقصد اصلياش شهادت بود و با طي كردن درست راه به مقصود خود يعني شهادت رسيد.