گفتوگوي خبرنگار تسنيم با دكتر محمدرضا خسرو بيگي فرزند «شهيد تقي خسرو بيگي» شهيدي كه پس از 36 سال گمنامي شناسايي و به آغوش خانوادهاش بازگشت را در ادامه ميخوانيد:
تسنيم: از پدرتان بگوئيد؟ اينكه اين سالهاي انتظار چگونه گذشت؟
فرزند شهيد تقي خسروبيگي: ما از همان ابتدا مطمئن بوديم پدرم شهيد شده اما آدم احساس دارد يك درصد هم پيش خودمان احتمال ميداديم شايد زنده باشد. پدرم با اينكه در نظام پهلوي ارتشي بودند يك فرد مسجدي و مقيد به دين و اسلام بودند، پدرم تعريف ميكرد وقتي به دوره آموزشي رفته بوديم در چادر ما همه نماز ميخواندند و چادر كناري مشروب ميخوردند.
پدر دورههاي مختلفي را در ارتش گذرانده بود و از نيروهاي زبده ارتش بود، در زمان پهلوي نام پدرم در ليست سياه ارتش ميرود و فرماندهان ارتش تصميم ميگيرند پدرم را در مقابل مردم قرار دهند ايشان متوجه ميشود با يك نقشه ساختگي با كمك خانم تدريسي يكي از پرستاران بيمارستان ارتش نسخه پزشكي تهيهكرده و از برداشتن اسلحه معاف ميشوند، پدرم بعدازاين ماجرا ميگفت حاضرم جان خودم را به خطر بيندازم اما هرگز به روي مردم اسلحه نميكشم.
قبل از پيروزي پدرم مسئول زاغه مهمات پادگان منظريه بود. نزد آيتالله گلپايگاني ميروند و ميگويند همه مهمات دست من است چه دستوري ميدهيد، آيتالله گلپايگاني ميفرمايد صبر كنيد اگر انقلاب پيروز شد و امام خميني(ره) بازگشت كه بهتر اما اگر اين اتفاق رخ نداد دوباره بازگرديد تا با امام مشورت كنيم كه چهكاري به مصلحت است، پدرم نسبت به پيروزي انقلاب مطمئن بود.
تسنيم: جبهه رفتن ايشان را به ياد داريد؟
فرزند شهيد تقي خسروبيگي: پدرم زميني خريد تا خانهاي برايمان بسازد خودش هم مشغول ساختوساز شد ما هم به او كمك ميكرديم، از رفتارهايش متوجه شدم ميخواهد به جبهه برود آن زمان ايشان گواهي معافي هم داشت و در منطقه ابيك مسئول پدافند هوايي بود، ميتوانست به جبهه نرود اما سه ماه كه از جنگ گذشته بود گفت ميخواهم بروم مادر گفت من با اين سه بچه با بنايي و مستأجري چهكار ميتوانم انجام دهم؟ پدرم گفت: من اينهمه دوره ديدم، اگر من و امثال من نرويم فاتحه مملكت و اسلام خوانده است.
پدرم فقط عيد را به مرخصي آمد كاملاً به ياد دارم از همان زمان حس غربت داشتم. پدرم هركجا ميرفت به دنبالش ميرفتم. نميدانم چرا اما احساس ميكردم ديگر او را نميبينم، گاهي دقيقهها مينشستم و فقط پدرم را تماشا ميكردم. روزي هم كه رفت حس غريبي داشتم كه هنوز به ياد دارم.
چند وقت قبل همرزم پدرم دكتر صالح زاده متخصص اطفال از تبريز از طريقي شماره من را پيداكرده بود با من تماس گرفت وگفت: من همرزم پدرت بودم در زمان جنگ كه انقلاب فرهنگي شد و دانشگاهها تعطيل شد من هم به جبهه رفتم. شهيد خسرو بيگي هم كه تخصص من را ديد خواست تا جز نيروهاي او باشم و گروهبان پدرت شدم.
تسنيم: از نحوه شهادت ايشان چيزي ميدانيد؟
فرزند شهيد تقي خسروبيگي: همرزم پدرم در مورد نحوه شهادت پدر ميگفت كه در منطقه بازي دراز شهيد شده، نيروهاي ارتش و سپاه و بسيج به دليل اهميت اين منطقه ميخواستند هر طوري كه شده منطقه را از دشمن پس بگيرند.
همرزم پدر ميگفت شهيد همه حرفهايش را به من ميگفت او مرد بزرگي بود و نسبت به وطن و اسلام فداكار. شب عمليات به من گفت: من از يك مسئله خيلي ناراحت هستم وقتي به مرخصي رفته بودم پسرانم از من دوچرخه خواستند اما به خاطر بنايي و اينكه سه ماه بود حقوق نگرفته بودم نتوانستم دوچرخه را برايشان بخرم. گفتم برگشتم ميخرم اما ناراحت هستم كاش دوچرخه را خريده بودم.
دكتر صالحزاده ميگفت: شهيد خسرو بيگي حتي شب عمليات گفت لباس عادي بسيجيها را ميخواهم به تن كنم تا درجه نداشته باشم هم مانند اين بسيجيها باشم هم اگر اسير شدم شناسايي و تخليه اطلاعاتي نشوم. لحظه آخري كه از من خداحافظي كردم هنوز حالت چشمانش را به ياد دارم من از دوربين نگاه ميكردم تير به پيشانياش اصابت ميكند و به شهادت ميرسد. تلاش زيادي كرديم اما نتوانستيم پيكر شهيد را برگردانيم روزي كه خبر بازگشت پدرم را به همرزمش دادم گفت: پيشانياش را نگاه كن ببين جاي گلوله هست اما جمجمه پدرم بازنگشته بود....
تسنيم: حرف ناگفته شهيد؟
فرزند شهيد تقي خسروبيگي: به ياد دارم پدرم ميگفت: ميشود من يك روز ببينم روي درب يك مطب نوشتهشده باشد «دكتر محمدرضا خسرو بيگي» بارها اين را ميگفت كه اين آرزو را دارد، بااينكه در اين دنيا نبود ببيند به آرزويش رسيده اما خوشحالم آرزوي پدرم محقق شد.
من ذهنيتي درباره پزشك شدن نداشتم در دبيرستان رياضي فيزيك ميخواندم اما كاملاً اتفاقي تغيير رشته دادم تازه آن موقع به پزشكي فكر كردم و توانستم آرزوي پدرم را محقق كنم پدرم براي من يك اسطوره بود او يك نظامي در زمان طاغوت بود و اينكه در شرايط خفقان چقدر مؤمن و مذهبي بود برايم من بسيار ارزشمند است.
تسنيم: احساس شمابعد از 36 سال انتظار چيست؟
فرزند شهيد تقي خسروبيگي: همينكه استخوانهاي پدرم پيدا شد و مزاري دارد كه ميتوانيم سر مزارش برويم و درد و دلي كنيم، حرفهايمان را بزنيم خيلي ارزشمند است من همين چندتكه استخوان پدرم را كه بعد از سالها بازگشته با دنيا عوض نميكنم. وقتي بعد از سالها پيكرهاي شهدا بازميگردد و عطر شهدا در شهر ميپيچد فرهنگ شهدا و ياد و نام شهدا دوباره زنده ميشود، شهدا مايه بركت هستند زيرا آنها راه خدايي را انتخاب كردند زيرا بنا بر گفته خدا شهيد زنده است و وقتي عطر شهدا در جامعه پيچيده ميشود بركت را بهنظام ميدهد.
تسنيم: سخن آخر؟
فرزند شهيد تقي خسروبيگي: در طول زندگي سعي كردم رفتارم طوري باشد كه باعث خدشه به شأن شهيد و خانواده شهيد نشود كارهايي كه حتي يك آدم عادي انجام ميداد من ملاحظه ميكردم، يكزمان دبير ستاد دانشجويان شاهد و ايثارگر دانشگاه علوم پزشكي قم بودم همان روز اول كه دانشجويان وارد ستاد ميشدند به همه آنها ميگفتم شما فرزند شهيد و جانباز و آزاده هستيد شما بايد برخي اصول را رعايت كنيد تا قداست شهدا حفظ شود.
امروز شهداي مدافع حرم خيلي مظلوم هستند و خارج از مرزها براي اين نظام و انقلاب جانفشاني ميكنند. اگر لازم باشد و مملكت و نظام به من احتياج داشته باشد وارد ميدان نبرد شوم حتي اگر جانم درخطر باشد حاضر هستم تا جايي كه ميتوانم راه پدرم را ادامه دهم. مطمئنم آينده داعش و تكفيري و همه آنهايي كه دشمنان اسلام و انقلاب را تجهيز ميكنند سياه و تاريك است.