به گزارش پایگاه 598، روزنامه «حمايت» نوشت:
تحولات اين روزهاي منطقه، بهگونهاي است كه مجموعهاي از سياستهاي متفاوت و بعضاً متناقض از سوي نظام سلطه به رهبري آمريكا را شاهديم. در بحرين، با سلب تابعيت شيخ عيسي قاسم، اوضاع اين كشور بيش از هر زمان ديگري برافروخته شده و اعتراضات مردم به اوج خود رسيده است. تلاش آل خليفه براي تغيير بافت جمعيتي و تشديد مجازاتها و شكنجهها در حالي است كه مقامات آمريكايي از اوضاع اين كشور، ابراز نگراني كردهاند! در عراق، كشوري كه يكي از سختترين ادوار خود را در مبارزه با تروريسم تكفيري ميگذراند، آمريكا و متحدانش شرط پشتيباني هوايي از ارتش اين كشور را عدم شركت حشدالشعبي در آزادسازي شهرهاي بزرگ همچون فلوجه و موصل عنوان كردند و بهاينترتيب، كارشكني در مسير مبارزه با تروريسمي كه ادعاي جنگ با آن دارند را در پيشگرفتهاند. در تركيه، همزمان با چرخش سياستهاي آنكارا در قبال سوريه و ميل به همكاري با روسيه و ايران براي حل مشكلات منطقه، كودتا در اين كشور به راه افتاد و انگشت اتهامات بهسوي آمريكا نشانه رفت، اما كاخ سفيد هرگونه دخالت در كودتاي اين كشور – باوجود تغيير راهبردي سياستهاي تركيه در قبال جبهه مقاومت – را با قاطعيت رد ميكند. باوجوداينكه در سوريه، آتش جنگ خانمانسوز با حمايتهاي آشكار آمريكا روشن شد، اما همچنان سياستهاي اين كشور در سوريه، ظاهراً در حال تغيير بوده و واشنگتن به دنبال جلب رضايت مسكو براي ايجاد ائتلافي جديد است. در لبنان، اليزابت ريچارد، سفير جديد آمريكا در لبنان، با ناديده گرفتن عامدانه نقش مهم حزبالله در مقابله با ريشه دواندن داعش و تروريسم تكفيري در اين كشور، مأموريت خود را «فلج كردن» مقاومت اسلامي عنوان كرده و سعي در مخفي كردن نيت واقعي آمريكا، تحت پوشش اظهارات زيباي ديپلماتيك نموده است. همين تناقضات، در پاكستان، يمن و افغانستان نيز بهخوبي قابلمشاهده است.
برآيند اين وقايع و تحولات، بهظاهر از نقش منقطع، غيرمنسجم و يا حتي متناقض آمريكا در منطقه حكايت دارد اما واقعيت صددرصد برخلاف آن است. آمريكا بهصورت كلي، سياستهاي خود را به سه دسته «راهبردي»، «تاكتيكي» و «رسانهاي» تقسيم كرده است. سياستهاي راهبردي، به آن دسته از سياستها اطلاق ميشوند كه زيربناي جهتگيري اهداف آمريكا را تشكيل داده و بهندرت دچار تغيير و تطور ميشوند، مگر اينكه اتفاقات بزرگي در صحنه بينالمللي رخ داده باشد.
بخش دوم، اقدامات تاكتيكي و عمومي هستند كه در نهايت و در دراز مدت، تأمينكننده اهداف راهبردي آمريكا به شمار ميآيند. اگرچه در عمل ممكن است تاكتيكهاي اجباري و متفاوتي در اين بخش ديده شوند اما سياستهاي اساسي و بلندمدت، فراموش نشده و در راستاي سياستهاي راهبردي قرار دارند.
نوع سوم سياستهاي آمريكا، آن دسته از اظهاراتي هستند كه در جلسات، ملاقاتها و رسانهها بيان ميشوند و الزاماً با سياستهاي راهبردي يا تاكتيكي كشورها مطابقت ندارند، بلكه ديپلماسي رسانهاي، كاملاً مقطعي و به منظور ارزيابي بازتاب آنها صورت ميگيرند. بنابراين، سياستهاي راهبردي و تاكتيكي در عرصه ديپلماسي، اساس كار به شمار آمده و ديپلماسي رسانهاي را نميتوان تمام و كمال، مبناي اصلي سياستهاي آمريكا تلقي نمود.
از اين رو، اولاً شناخت سياستهاي راهبردي آمريكا در پس تحولات جاري منطقه كه همگي از سبك و سياق مشابهي پيروي ميكنند و ثانياً تحليل و تشخيص تاكتيكهايي كه در راستاي اهداف كلان اين كشور طراحي شدهاند، از مهمترين موضوعات در حيطه ديپلماسي به شمار ميآيند. چنانچه در تحليل اين سياستها، به اظهارات مسئولين آمريكايي در جلسات يا رسانهها استناد و بر اساس آن نتيجهگيري شود، قطعاً اشتباهات فاحشي در ارزيابيها و نحوه تعامل با اين كشور، بروز خواهد كرد.نكته مهم اين است كه دو سطح اول اين سياستها (راهبردي و تاكتيكي)، ارتباط تعريف شدهاي با سياست نوع سوم (رسانهاي) دارد، به اين معنا كه بسياري از گفتمانهاي رسانهاي آمريكا نظير آنچه درباره نگرانيهاي حقوق بشري در بحرين و يا مقابله با حزبالله لبنان تحت عنوان مبارزه با تروريسم مشاهده ميشود، فريب افكار عمومي، مخفي كردن و منحرف نمودن اذهان مردم از سياستهاي كلان اين كشور محسوب ميشوند. تا اينجاي بحث مشخص شد كه استناد به اظهارات عمومي آمريكاييها در جلسات و رسانهها خطاست و شيوه درست، عبارت است از تشخيص سياستهاي كلان و اقتضائات آن در وراي هر تحول منطقهاي و فرا منطقهاي. امروز نظام سلطه در غرب آسيا، دچار مشكلات جدي شده به گونهاي كه از يك سو در عين مواجهه با جبهه قدرتمند مقاومت نميتواند سياستهاي كلي خود را مطلقاً تغيير دهد، چراكه اساس موجوديتش در چپاول ثروتهاي منطقه و مقابله با اسلام سياسي نهفته است و از سوي ديگر، مجبور است براي پيشبرد اهدافش، آنها را در قالبهاي رسانهاي جذاب تبليغ كند. يكي از سياستهاي راهبردي آمريكا، حمايت از كشورهايي مشخص براي تضمين منافع راهبردي است. تشكيل رژيم جعلي صهيونيستي و رژيم كودككش سعودي، از جمله اقداماتي است كه كاخ سفيد و متحدانش در راستاي تأمين سياستهاي كلان خود، انجام دادهاند. اين دو رژيم منفور، اكنون به عنوان مطمئنترين سدّ دفاعي آمريكا در برابر خطرات پيش روي آمريكا، شناخته ميشوند. تمام مصائب جهان اسلام و غرب آسيا، در سياستهاي استكباري آمريكا ريشه دارد اما همان سياستهاي كلان با كمك ديپلماسي رسانهاي، باعث شده كه عربستان و رژيم صهيونيستي به عنوان مدافعان منافع كشورهاي منطقه قد علم كنند و تلاش مذبوحانهاي را براي وارونه نشان دادن حقايق به عمل آورند. عربستان سعودي در حالي به نيابت از آمريكا در حال بمباران زنان و كودكان يمن و نقض آشكار حقوق بشر است كه از هيچ تلاشي براي مقابله با ايران به عنوان حامي اصلي حقوق مردم منطقه و نماد برجسته اسلام سياسي فروگذار نميكند. پيوند رژيم صهيونيستي و عربستان به عنوان ستونهاي اصلي اهداف راهبردي آمريكا در غرب آسيا گوياي اين حقيقت است كه تمام حوادث اخير منطقه، از بحرين، عراق، تركيه و سوريه گرفته تا لبنان، يمن، پاكستان و افغانستان همگي با طراحي، برنامهريزي و سازماندهي آمريكا و با عامليت اين دو رژيم در حال وقوع هستند و دست مثلث شوم عبري – عربي – آمريكايي را ميتوان به وضوح در تمام تحولات منطقه مشاهده كرد. بنابراين، استناد به اظهارات فريبكارانه و كذب مقامات آمريكايي، سعودي و صهيونيستي نبايد تحليلگران و ناظران را از اصل ماجرا غافل كند و كشورهاي منطقه بايد همواره براي پيشبيني حركات بعدي و جلوگيري از به ثمر نشستن سياستهاي استكباري، آماده و هوشيار باشند.