به گزارش گروه فضای مجازی خبرگزاری فارس، دهمین نامه یکی از دوستان نوری زاد در پاسخ به وی منتشر شد. به گزارش ندای انقلاب متن کامل این نامه افشاگرانه به شرح زیر است.
آقای نوری زاد سلام
روز جمعه بود در دانشگاه تهران و خیابانها اطراف آن غوغایی برپا بود از فاصله دور می دیدم که جمعیت میلیونی نمازگزار عکسهایی را بر روی دست گرفته بودند و شعارهایی را یکصدا و پر شور سر میدادند از آن فاصله دور نه عکسها قابل تشخیص بودند و نه شعارها مفهوم ، اما نزدیکتر که شدم عکسها و شعارها قابل تشخیص و فهم شدند ، خدایا ! چی میبینم ؛ چه می شنوم ، باور کردنی نیست ، می دانی چه دیدم و چه شنیدم ؟ مطمئنم تو هم باور نمی کنی ، آن جمعیت میلیونی نمازگزار عکسهای تو را روی دست بلند کرده بودند و شعار می دادند : درود بر نوری زاد، کم مانده بود از عصبانیت و از تعجب سکته کنم ، نتوانستم تحمل کنم ، خودم را بین جمعیت نشسته رساندم و رو به تعدادی از ایشان ایستادم و فریاد زدم: ساکت شوید ، آیا می دانید این موجود پلید کیست ؟ او یک بهائی ، کلاهبردار حرامخور فساس زی است( ف: فرمانیه، س سعادت آباد، الف :الهیه و س : سبلان جنوبی ) اما نه تنها جمعیت میلیونی اعتنایی به حرفهای من نکردند ، بلکه با مشتهای گره کرده و فریادهای خشمگین خود به سمت من حمله ور شدند و من مجبور به فرار شدم، در حال فرار دیدم که در و دیوار شهر پر است از نامه های تو، می شنیدم که از بلندگو ها نامه های تو را می خوانند و مردم به هیجان آمده با شنیدن هر فراز به هوا میپرند و الله اکبر می گویند ناگهان دیدم جمعیت انبوهی از روبرو می آیند و در حالیکه کسی را بر دوش خود دارند شعارهائی را سر میدهند ، حالا دیگر من نه راه پس داشتم ونه راه پیش ناگزیر ایستادم و خود را تسلیم جمعیت کردم آن گروه که از روبرو می آمد نزدیک و نزدیکتر شدند، آه خدایا چه می بینم، آن کسی که مردم روی دوش گرفته اند کسی نیست جز نوری زاد و یکصدا فریاد میزدند : "ممد مُخ طلایی ؛حمایتت میکنیم" و عجیب تر از هر چیز اینکه نور عجیبی از صورتت به آسمان ساطع بود اما چهره ات ناراحت بود گویا از چیزی زجر میکشیدی، با خودم گفتم : دیدی اشتباه می کردی ، دیدی چه تهمتهای ناروایی به این مرد نورانی زدی، دیدی برخلاف تصور تو همه مردم نامه های او را میخوانند و تحت تاثیر قرار میگیرند ، دیدی او درست می گفت که این انقلاب درحال سرنگونی است ، درهمین فکر و خیال بودم که حاملان تو به من رسیدند و من صحنه ای دیدم که ناگهان از خنده منفجر شدم و باصدای خده خود از خواب پریدم، می دانی چه دیدم؟ بله درست حدس زدی، آنهمه نوری که از چهره ی تو ساطع بود از نیم سوزی بود که جنابعالی بر آن جلوس فرموده بودید، و هر چقدر جمعیت بیشتر بالا و پایین می پرید بر نورانیت تو افزوده می شد.
وقتی از خواب پریدم هنوز در حال خنده بودم و باخودم می گفتم ؛ خدا بگم چی کارت کنه ممد زبل روده برمون کردی از خنده ، بلند شدم نماز صبحم را خواندم و دوباره خوابیدم تا سرحال برخیزم و عازم نماز جمعه شوم ، در راه نماز به موبایلت زنگ زدم که خوابم را برایت تعریف کنم شخص دیگری با لهجه افغانی جواب داد، گفت: آقای دکتر! دستشویی تشریف دارند، پرسیدم تو کی هستی؟ گفت کارگر ساختمان جدیدشان که در قیطریه در حال ساختن است. یادم افتاد که ، بله جناب دکتر! در حال ساختن کلبه محقر چند طبقه در قیطریه هستند که طبق معمول زرنگی فرموده و سند آن را به نام همسر اولشان خانم فاطمه ملکی زده اند تا ردی از جناب دکتر ! وجود نداشته باشد.
به محل برگزاری نماز جمعه رسیدم، چون کمی دیر راه افتاده بودم به زحمت توانستم در تقاطع خیابان ولیعصر( عج) – طالقانی جائی برای خود پیدا کنم و گوش جان بسپارم به خطبه های علی گونه مولایم سید علی که با هر کلامش گویی شربت گوارائی را نثار عاشقانش می نمود ، عاشقان میلیونی که هر از گاهی با فرازهای حیدری رهبر و مقتدایشان از جا کنده می شدند و فریاد الله اکبر سر میدادند.
درست آن زمان که تو محو تماشای ساختمان در حال ساخت خود بودی ،کاریکاتور جالبی که رهبر خطیبمان از سران آمریکا و اسرائیل به تصویر می کشید باعث مسرت میلیونها مجاهد نستوه گشته بود و نمیدانی آنجا که آن عزیز، بی پرده سخن از حمایت جمهوری اسلامی از هر گروه و ملتی که علیه اسرائیل قیام کند، به میان آورد ،جوانان خسته از ذلت، برخی از مسئولین سابق و اسبق و تشنه کلام حیدری از عمق جان فریاد برآوردند که ای رهبر آزاده ، آماده ایم ، آماده.
در راه برگشت دوباره یاد خواب دیشب افتادم و کلی خندیدم.