به گزارش پایگاه 598، نسيم نوشت: سرانجام و پس از حدود دو سال كشمكش بر سر برگزاري همهپرسي خروج بريتانيا از اتحاديه اروپا و افتادن يك ستاره از 28 ستاره اين اتحاديه، روز گذشته مردم به پاي صندوقهاي راي رفتند و برخلاف اكثر قريب به اتفاق نظرسنجيها، به وداع با بروكسل راي مثبت دادند؛ مسالهاي كه تاريخي بود اما اصلا عجيب نيست.
بررسي تاريخچه شكلگيري اتحاديه اروپا پس از جنگ جهاني دوم مشخص ميكند كه از ابتدا، موزائيكهاي اين اتحاديه صرفا با فشار و اصطلاحا «چسب آمريكايي» در كنار يكديگر قرار گرفتند تا به نوعي ديوار دفاعي ايالات متحده در برابر بلوك شرق باشند و اين روند پس از پايان جنگ سرد نيز به اهرمي براي كنترل قاره سبز توسط واشنگتن تبديل شد.
به همين دليل، بسياري از كارشناسان در سالهاي اخير نسبت به كمرنگ شدن چسبناكي اعضا به يكديگر (به دليل ماهيت متضاد آنها) هشدار داده بودند كه اين موضوع بالاخره در ماجراي Brexit خود را به نمايش گذاشت و اولين مهره از دومينوي ريزش ستارهها از پرچم آبي اتحاديه، فرو افتاد.
در اين ميان، يك سوال مهم براي ايرانيان مطرح است: واكنش دستگاه ديپلماسي كشورمان نسبت به اين مساله تاريخي چگونه بايد باشد؟ آيا خروج بريتانيا از اتحاديه، زمينهساز فايده و دستاورد براي تهران است و يا موجب عدم ثبات و ابهام در تامين منافع كشورمان در قاره اروپا ميشود؟
قطعا عوامل متعددي در يافتن پاسخ مناسب به اين سوالات دخيل هستند اما همه اين جوابها حول يك محور قرار ميگيرند و آن، «تغيير نگرش وزارت امور خارجه نسبت به اروپاي جديد» است.
نگاهي به رويكرد وزارت خارجه در تنظيم سفرها و نوع روابط ديپلماتيك با كشورهاي اروپايي مويد اين ادعاست كه هنوز نگاه مبتني بر «اروپاي شرقي – اروپاي غربي» بر اين وزارتخانه حاكم است و بر همين اساس است كه ذهنيت مسئولين كشور درباره قاره سبز، برآمده از رويكرد كلاسيك اروپاشناسي يعني برتري دادن اروپاي غربي بر اروپاي شرقي است؛ نگاهي كه غلط بودن آن در بحران اخير اقتصادي غرب به اثبات رسيد و تبعات زيانبار آن نيز عيان شد اما كماكان در دستور كار دستگاه ديپلماسي كشورمان وجود دارد.
«بركسيت» تلنگري محكم به اهالي ديپلماسي در جهان بود و در اين زمينه بايد به ديپلماتهاي كشورمان تذكر داد كه دوران آقايي اروپاي غربي بر برادران شرقي خود مدتهاست كه به پايان رسيده و به قول «ان اپلبام»، استاد علوم سياسي در مدرسه اقتصاد و سياست لندن، ديگر اروپاي شرقي وجود خارجي ندارد.
در حال حاضر، اقتصاد كشورهايي نظير چك، اسلواكي، ليتواني و لهستان با رشدي موثرتر و بالاتر از كشورهايي نظير فرانسه، ايتاليا و پرتغال فعاليت ميكند و به دليل نوسازي، از فساد كمتري نسبت به كشورهاي غربي نظير انگلستان – و ماجراهاي پولشويي مقامات دولتي كه در ماههاي گذشته اعتراضات زيادي را به دنبال داشته است – برخوردار هستند. جالب است بدانيم كه عامل اصلي رشد و افزايش ثروت در قاره اروپا در دو سال اخير، نه فرانسه و آلمان و ايتاليا و امثالهم بلكه كشورهاي شرق اروپا بودهاند.
برخلاف ديدگاه حاكم بر وزارت خارجه دولت يازدهم، اتحاديه اروپا ديگر كدخداي اين قاره نيست و روز به روز به كشتي تايتانيك شباهت بيشتري پيدا ميكند؛ يك كشتي مجلل و پرزرق و برق كه در آستانه برخورد با صخره يخ و فروپاشي كامل است. اين سخن را بايد از زبان «يانيس واروفاكيس»، وزير سابق امور دارايي يونان شنيد كه «اتحاديه اروپايي وجود نخواهد داشت. آنچه شاهدش خواهيم بود در واقع نسخه اي مضحك از اتحاد سوسياليستي شوروي سابق خواهد بود. اگر يادتان باشد اتحاد شوروي سابق يك موجوديت اقتصادي ناپايدار بود كه با اراده و اقتدارگرايي سياسي سرپا مانده بود. تلاش براي حفظ يكپارچگي موجوديتي چند مليتي كه ذاتا با هم جمع نمي شود، شما را به درون پاشي نزديك مي كند و هزينه اين درون پاشي بسيار بالاست. اين همان چيزي است كه ما از آن مي ترسيم.»
كشورهاي شرق اروپا اكنون تشنه فناوري و مبادلات علمي و بازرگاني هستند و به دليل گرانقيمت بودن فناوريهاي غرب، ميتوانند بازار بسيار مناسبي براي صادرات علم و محصولات دانش بنيان از سوي كشورهاي آسيا باشند؛ همانطور كه در سالهاي اخير ميبينيم چين، ژاپن و كره جنوبي براي فتح اين بازار فعال خيز برداشتهاند. ايران هم ميتواند و بايد به جاي همراهي با شركتهاي بدنام و دسته چندمي مانند پژوي فرانسه و فيات ايتاليا، زمينه را براي تبديل برند ايراني به يك محصول جهاني پسند در شرق اروپا فراهم كند. فراموش نكنيم كه تا همين چند سال پيش، سمند ايران در بلاروس خط توليد داشت و اتفاقا با استقبال خوبي – به دليل قيمت پايين نسبت به محصولات مشابه اروپاي غربي و رضايت شهروندان شرق اروپا از حداقل كيفيت - هم روبرو شده بود.
با اين حال، دستگاه سياست خارجي كشورمان طي سالهاي اخير و با روي كار آمدن دولت يازدهم، اگرچه داعيه پيشينه علمي و حرفهاي در حوزه مسائل ديپلماتيك داشته است اما به دليل درگير كردن خود با مساله هستهاي و تبديل وزارت امور خارجه به وزارت مذاكرات هستهاي، نتوانسته تطبيق مناسبي با فضاي روز جهان داشته باشد و حتي فراغت شش ساله محمدجواد ظريف از حضور در وزارت امور خارجه – پس از رفتن از پست نمايندگي ايران در سازمان ملل – هم نتوانسته او را به سمت تاملات جديد در حوزه روابط بينالملل هدايت كند و به جرات ميتوان گفت كه ديدگاه ديپلماتيك وزير امور خارجه كشورمان در سالهاي جنگ سرد باقي مانده و او پس از دوران تحصيل در رشته روابط بينالملل – كه نهايتا منجر به اخذ مدرك دكتري از راه دور دانشگاه دنور در سال 1988 شد – هنوز نتوانسته رويكرد ديپلماتيك ذهني خود را فراتر از متون درسي در سالهاي جنگ سرد تغيير دهد. همين مساله سبب شده تا نوع نگاه دستگاه ديپلماسي كشورمان به فضاي جهاني – و به طور خاص، اروپا - متاثر از همان دوران و بلوكبندي شرق و غرب باشد.
متاسفانه نگاه مبتني بر جنگ سرد سبب شده تا همچنان يك خط فرضي بر اروپا حاكم باشد و اين قاره را به دو سوي «شرق بدبخت» و «غرب خوشبخت» تقسيم كند و نهايتا نيز با استناد به قانون مارشال كه پس از پايان جنگ جهاني دوم ميان كشورهاي غرب اروپا و ايالات متحده منعقد شد، نظريه «گفتگو با كدخدا» براي جلب نظر اروپاييها در دستور كار دولت يازدهم قرار بگيرد.
به همين دليل است كه جدايي لندن از بروكسل را ميتوان يك رويداد خوب و ارزشمند در زمينه وارد كردن تلنگر به دستگاه ديپلماسي كشورمان دانست كه اگر درست فهم شود، ميتواند ريلگذاري ارتباط تهران با كشورهاي اروپايي را به طور كامل تغيير دهد و فضاي روابط دو طرف را از انحصار «تهران - بروكسل»، خارج و زمينه را براي برقراري روابط دوجانبه با تك تك پايتختهاي اروپايي فراهم كند.
در واقع بايد تاكيد كرد كه ايران براي پيشبرد اهداف و تامين منافع ملي خود نيازمند برقراري ارتباط ديپلماتيك با همه 52 كشور قاره اروپا – و نه تنها 27 عضو اتحاديه (با احتساب خروج بريتانيا) – است و در اين زمينه بايد توجه بيشتري از سوي مسئولان ارشد وزارت امور خارجه صورت گيرد.