به گزارش پایگاه 598 به نقل از خبرگزاري دانشجو، داریوش سجادی تحصیلکرده علوم سیاسی و تحلیلگر و کارشناس سیاسی مقیم ایالات متحده امریکا است که تا قبل از عزیمت به آمریکا در کسوت روزنامهنگار در مطبوعات ایران نویسنده مقالات و تحلیلهای سیاسی در روزنامههای اصلاحطلب بود. او پیشتر نیز در مرکز مطالعات پایه در دفتر مطالعات سیاسی و بین المللی وزارت امور خارجه اشتغال داشته است. گفتوگویمان صریح و خواندنی ما با داریوش سجادی را در ادامه میخوانید.
اگر همان زمان که به نوجوانان ایرانی در فرودگاه جده تجاوز شد، یا بعد از حادثه منا دولت ایستادگی میکرد دولت سعودی تا این اندازه گستاخانه رفتار میکرد؟ دیپلماسی منفعلانه و وادادگی دولت روحانی را در تشدید رفتارهای مغرضانه و طلبکارانه عربستانیها چطور میبینید؟
داریوش سجادی: من اسم این را دیپلماسی منفعلانه نمی گذارم و معتقدم این ناشی از فهم نادرست روحانی و ظریف از دیپلماسی است. به عبارت دیگر دیپلماسی برای ایشان منحصر به تعامل و خنده درمانی آن هم تحت هر شرایطی شده. لذا به سهولت فرصت های طلائی فراهم شده ای که اکنون و ناشی از بحران در روابط عربستان با آمریکا در دسترس قرار گرفته است را با سخاوت توام با عدم ذکاوت از دست داده و می دهند و در «رویای تعامل» فرصت سوزی می کنند. اگر روحانی و ظریف حتی به همان دیپلماسی تعامل نیز ارزنی تسلط یا تبحر داشتند می کوشیدند بجای کوبیدن منفعلانه بر درب دوستی و تعامل با ریاض از کراهت استثنائی بوجود آمده از عربستان نزد شهروندان آمریکائی بویژه با باز شدن پرونده دست داشتن ریاض در ماجرای 11 سپتامبر بهترین بهره برداری فرصت شناسانه را ببرند و از طریق لابی در آمریکا بکوشند مدیریت افکار عمومی در آمریکا را با ترغیب و تشجیع و هدایت ایشان به ضرورت تاوان گیری مالی از اقدامات تروریستی ریاض، ذائقه پول شناس و پول پرست سیاستمداران آمریکائی را با گذاشتن انگشت اتهام به جانب عربستان، تحریک و بدینوسیله بحران موجود بین خود و عربستان را شیفت به بحران بین ریاض ـ واشنگتن داده و از این طریق مدیریت بحران کنند.
ماجرای ایران و عربستان و مدیریت بحران در مناقشه بین این دو را باید در چارچوب آن دو نفری شماسازی کرد که در جنگل مواجه با شیری وحشی و گرسنه می شوند و اولی بسرعت خود را آماده دویدن کرد و در اعتراض به دوستش که گفت اما شیر از تو سریع تر می دود پاسخ داد: مهم نیست شیر از من سریع تر می دود مهم آن است که من از تو سریع تر بدوم.
اساس دیپلماسی دولت «خنده درمانی» است
علی رغم این و متاسفانه عنصر دیپلماسی در دولت تدبیر و امید برخلاف انتظار به حالت تعلیق درآمده و صرفاً مبدل به «خنده درمانی» شده. متاسفانه دستگاه دیپلماسی ایران از بنیان مشکل دارد و ربطی هم به دولت فعلی نداشته و اساساً طی 37 سال گذشته جمهوری اسلامی فاقد دستگاه دیپلماسی بمعنای حرفه ای و قابل وثوق بوده و تنها یک بوروکراسی پر تکلف و بی بازده و پر مدعا و عریض و طویل و مملو از سیاه لشکری با عناوین پر طمطراق سفیر و کنسول و کاردار و کارشناس و استراتژیست بنام «وزارت خارجه» موجودیت خود را بدون کمترین دستآورد قابل وثوقی به نهاد حکومت تحمیل کرده اند.
شما مطمئن باشید اگر همین امروز مابه التفاوت دلار ماموریتی با ریال حکومتی را از سفرهای ثابت و موقت کادر دیپلماتیک و کنسولی وزارت خارجه حذف کنند فردا بالای 80 درصد کادر وزارت خارجه از کارگزینی مرخصی استعلاجی بمنظور پیدا کردن شغل دوم درخواست می کنند. من شخصاً و به سهم و بضاعت خود بالغ بر 20 سال پیش این نهیب را صراحتا به وزیر خارجه وقت زدم که همه امکانات و مزایا و خدماتی که به ثمن بخس در اختیار وزارت خارجه قرار دارد مشروط به ارائه خدمات مضاعف در حوزه تخصصی ایشان است و برخلاف انتظار عایدی وزارت خانه مزبور با هزینه هایش تفاوتی معنادار دارد.
تعارف که نداریم 37 سال از عمر جمهوری اسلامی می گذرد علی رغم این وزارت خارجه نتوانسته یک وزیر یا سفیر یا عنصر استراتژیست در تراز نخبگی و قابل وثوق و در شان انقلاب اسلامی از خود بیرون بدهد. شما همین سفرهای اخیر و متعدد مقامات عالی رتبه کشورهای خارجی به ایران را ملاحظه کنید. در عرف سیاسی و روال متعارف و حرفه ای سفرای ما در کشورهای میزبان در کنار امور و مسئولیت های جاری و رسمی و محوله، ارزنی استعداد و ذکاوت تخصصی هم باید داشته باشند که یکی از مهم ترین آنها شناسائی روان کاوانه شخصیت های محوری و سیاسی اقتصادی دولت های میزبان است تا در فردای عزم سفر عالی رتبگان خارجی به ایران سفیر مربوطه ابتدا لیست مسافران به ایران را همراه با اتوبیوگرافی مختصر و مفید ایشان را که از غذاهای مورد علاقه ایشان تا نوع تفریحات و روحیات و گرایشات و وجوه شخصیتی ایشان را شامل می شود باید بصورت مکتوب و محرمانه در اختیار وزیر و رئیس جمهور قرار دهند تا در مدت حضورشان در ایران طرف ایرانی با یک شناخت قبلی و آمادگی روانی با میهمانان شان مواجه شوند و بتواند بهترین بهره برداری را از سفر مزبور به عمل آورند اما کمال خوش خیالی است اگر توقع یا تصور داشته باشید در میانه نوابغ دیپلمات ما چنین امور یا فحولی قابل رصد باشد.
در بازگشت به پرسش تان می خواهم به این نکته تاکید کنم که مشکل موجود در دیپلماسی ایران منحصر به وزیر فعلی و دولت فعلی نیست و به ساختار بوروکراتیک عریض و طویل و منفعل و فشل و محافظه کارانه دستگاه دیپلماسی ایران باز می گردد.
بر این اساس دیپلماسی ایران در مذاکرات اتمی را که دولت آقای روحانی فرجام آن به برجام را نشانه موفقیت تیم دیپلماسی ایران معرفی میکنند چگونه باید ارزیابی کرد؟
داریوش سجادی: اشکالی ندارد. طبیعی است دولت ها بصورت سنتی موظف اند کارنامه خود را موفق نشان دهند اما واقعیت آن است که پروپاگاندای دولت و وزارت خارجه در فتح الفتوح خواندن برجام امری علیحده است و واقع آن است که برخلاف پروپاگاندای مزبور یخ برجام نگرفت!
همه شواهد و قرائن نشان از آن دارد که برجام را باید به فراموشی سپرد و شوربختانه پرونده این ماجرای پر جنجال متدرجاً در حال پیوستن به بخش بایگانی راکد تاریخ است. چیزی شبیه معاهده الجزایر بین ایران و آمریکا که در نهایت مانند یک آنتیک و عتیقه زیر خاکی مُبدل به یک خاطره شد.
چرائی نگرفتن یخ برجام نیز بازگشت به فقدان فهم مشترک نزد طرفین مذاکره کننده داشت. یعنی طرفین برخلاف بدیهیات لازم جهت پیوستن به یک مذاکره بین المللی با فهم های مختلف و بعضاً نامتجانس ورود به مذاکرات کردند که همین عامل روانی به اندازه کافی برای نافرجام ماندن برجام کفایت می کرد.
اساساً معاهدات بین المللی محصول چالش اراده های طرفین و تحمیل و تعامل اراده ها بین طرفین مذاکره کننده بر اساس یک فهم مشترک است. این واقعیت را هم باید در نظر داشته باشید که معاهدات بین المللی دُول ناهمسو و متخاصم یا محصول برآیند «صفر ـ صفر» است که در این حالت طرفین بعد از چالشی ناکامانه و طرفینی نهایتاً با یکدیگر به صرافت «مذاکره مختوم به معاهده» می رسند.
مذاکرات سالت 1 و سالت 2 نمونه ای از این معاهدات بود که طرفین (آمریکا و شوروی) بعد از آنکه برآیند چندین سال رقابت تسلیحاتی شان در «جنگ سرد» ناحاصل ماند (صفر ـ صفر) برای شکستن این پات شدگی به صرافت مذاکره و توافق نامه رسیدند.
برجام دارد به بایگانی تاریخ میپیوندد
هم چنین معاهدات بین المللی می تواند محصول برآیند «صفر ـ یک» باشد. در چنین حالتی پس از آنکه فرجام چالشی بین المللی منجر به هزیمت یک طرف و موفقیت طرف دیگر می شود طرف غالب تمامیت خود و اراده خود را به طرف مغلوب تحمیل کرده و طرف مغلوب نیز لاجرم تسلیم این اراده تحمیلی می شود. توافقنامه های منعقده بین آمریکا به عنوان طرف فاتح در جنگ جهانی دوم با دولت های شکست خورده آلمان و ژاپن به عنوان طرف های مغلوب یا توافقنامه ترکمانچای بین ایران و روسیه بعد از شکست ایران در جنگ های عباس میرزا با ارتش تزاری نمونه ای از این معاهده های بین المللی است.
نوع سوم معاهده های بین المللی معاهده ها با برآیند یک ـ یک است که عمدتا محصول توافق بین دولت های هم سو بمنظور تحصیل نفعی مشترک یا برخورداری از گاردی مشترک در مقابل دشمنی مشترک است. اتحادیه اروپا یا پیمان ناتو را از اعداد چنین معاهداتی می توان بشمار آورد.
نکته حائز اهمیت در جمیع این موارد، حاکمیت یک اصل محوری است و آن وجود فهم و عزمی مشترک نزد طرفین از چرائی ورود به مذاکرات است. این دقیقاً همان چیزی بود که مذاکرات 1+5 فاقد آن بود. یعنی طرفین فاقد درک مشترک جهت ورود به مذاکره و حصول توافق بودند به همین دلیل علی رغم توافق صوری در عمل شاهد آنیم که خروجی برجام برخلاف انتظار و خوش بینی های اولیه خروجی قابل اعتنائی نیست.
شخصا و در ماه های آغاز مذاکرات متذکر این گوشزد شدم که مذاکرات 1+5 محکوم به شکست است یکی از بدیهی ترین دلائل آن نیز بازگشت به این واقعیت داشت که ایران از همان ابتدا دست طرف آمریکائی را در پوست گردو گذاشت و صراحتاً و حسب خط قرمز رهبری هیئت مذاکره کننده ایرانی صرفا موظف به مذاکره پیرامون پرونده هسته ای شد و مُجوز ورود به مناسبات بین ایران و آمریکا را نیافت. در چنین حالتی طبیعی بود طرف آمریکائی که تا بُن دندان اقتصادی می اندیشد، توجیه و انگیزه ای نداشت تا تحریم های اقتصادی را از روی ایران بردارد و عملاً و با دست خود رقبای اروپائی خود را تا پای سفره اقتصادی ایران مشایعت کند اما خودش عملاً بیرون درب بایستد و از این سفره بی بهره بماند!
به همین دلیل هم هست که اکنون می بنیم علی رغم حذف صوری و بر روی کاغذ تحریم ها در عمل بقول آقای سیف سهم ایران از برجام تقریباً «هیچ چیز» شده. به عبارت دیگر آمریکا با چنین برجامی طرف اروپائی را سر کار گذاشته و از یک طرف و بصورت صادقانه قسم حضرت عباس می خورد که از نظر ما سرمایه گذاری و تجارت اروپا با ایران بلامانع است و از طرف دیگر با نگهداشتن سایه هژمومی بانکی و اقتصادی و حقوقی خود بر ایوان تجارت بین الملل عملاً مانع از تحقق هیچ جیزی در مناسبات تجاری اروپا با ایران شده است.
اما این همه ماجرا نیست. همان طور که گفتم مشکل اصلی در مذاکرات اتمی فقد فهم مشترک نزد طرفین ماجرا بود بدین معنا که طرف آمریکائی با فهم و تصور آنکه استقبال ایران از مذاکرات بازگشت به کارآمدی تحریم های اقتصادی داشته و ایران از موضع استیصال اقتصادی از مذاکرات استقبال کرده خصوصاً آنکه طرف آمریکائی می دید رئیس جمهور ایران نامدبرانه مرتفع شدن همه مشکلات کشور را محول به توفیق مذاکرات اتمی کرده بالتبع درک چنین مفهومی در فاهمه آمریکائی آن بود که ایران تسلیم قدرت فائقه من شده و اینک موظف به باج دادن است!
از جانب دیگر دکتر روحانی نیز ورودش به مذاکرات بمنظور حل مسئله نبود و دنبال انحلال صورت مسئله بودند. صورت مسئله نیز به زعم ایشان مرتفع کردن تیرگی رابطه با کدخدا با تصور تالیف قلوب طرف آمریکائی و تحصیل مزایای نزدیکی با کدخدا بود! اما بدشانسی روحانی آن بود که اولاً در تحصیل هدف مذکور تا آن اندازه وزن سیاسی در هرم قدرت نداشت تا بتواند تحصیل مُراد کند.
ثانیا آمریکائی ها نیز چنین برآوردی از روحانی نداشتند و مرد این میدان را در جائی دیگر می دیدند. از ابتدا هم با اعمال تحریم های فلج کننده اقتصادی با مشاوره و سعایت مهدی هاشمی، دنبال آن بودند تا با توسل به حربه بحران معیشت و پمپ فلاکت و استیصال اقتصادی به بدنه شهروندی ایران بستر لازم را برای روی کار آوردن چهره مورد وثوق شان را در قامت منجی و با مهندسی آرائی بالا فراهم آورند تا نهایتاً کار را با ایشان تمام کنند. امری که سورپرایز رد صلاحیت در 92 بافته های آمریکا را پنبه کرد.
اتفاقاً محاسبه آمریکائی ها منطبق بر واقعیت بود و بخوبی می دانستند تنها چهره مورد وثوق ایشان است که تا آن اندازه جاه طلبی توام با خودسری و جسارت دارد تا در فردای جلوس اش بر صندلی ریاست جمهوری بتواند قوه عاقله نظام را مقابل عمل انجام شده قرار دهد. امری که به گمانه مقرون به صحت آمریکائیان در اندازه ها و سایز دکتر روحانی نبود و نیست.
در این میان دکتر ظریف نیز فاقد فهم لازم برای مذاکرات اتمی بود و ورود ایشان به مذاکرات بیشتر برخوردار از جنبه شخصی و انگیزه روانی بود.
ظریف میخواست هر طور شده توافق را جوش دهد
این که دکتر ظریف طی نشست در شورای روابط خارجی در نیویورک خطاب به طرف آمریکائی و ترساندن ایشان از خطر بازگشت تندروها اذعان می کند «اگر در مذاکرات به ما امتیاز ندهید همان هائی که من را از وزارت خارجه حذف و بازنشست کردند در انتخابات بعدی باز می گردند و من دوباره بازنشست خواهم شد» و در تهران نیز با توسل به چند کارگردان مشهور سینما خواستار تبلیغ و ترویج شعار «هر توافقی بهتر از توافق نکردن است» و تبدیل آن به افکار عمومی میان ایرانیان می شوند، مجموعه چنین اهتمامی بوضوح نشان می دهد «دکتر» قبل از هر چیزی صرفاً بدنبال تحصیل توافق بدون توجه به محتوای توافق است تا از آن طریق بتواند برای رو کم کنی از سلف خود در دور قبلی مذاکرات، با زبان بی زبانی و از موضع کامروائی و نخوت به آنهائی که در دور قبل نارفیقانه باز نشسته اش کردند بفهماند: قدر من را ندانستید و «کار هر کس نیست خرمن کوفتن» و من بودم که توانائی و شایستگی به فرجام رساندن مذاکرات را داشتم.
محتملاً تفوق عنصر و انگیزه شخصی دکتر ظریف بود که مانع از آن شد تا دکتر نتواند بموقع و بفراست حضور موثر و با بصیرتی را از خود در مذاکرات نشان دهد. به همین دلیل بود که در فردای موافقتنامه اولیه لوزان شخصاً و به قد بضاعت خود متذکر این مطلب شدم که ظریف را از مذاکرات بیرون بکشید و فرد دیگر و تازه نفسی را جایگزین ایشان کنید. ظریف همه زحمت خود را تا لوزان کشید. ولی این همه زحمت ظریف بود و بیش از این نمی توان و نباید از ایشان توقع می شد. ظریف در مخمصه خود باشی و تقید به پرنسیب ها و اتیکت ها و انگیزه ها و کدورت های شخصی اش و توقعات و فشار داخلی و زیاده خواهی طرف خارجی و فقد فهم منطبق با واقعیت جهت ورود به مذاکرات در میانه را بُریده بود.
فرجام برجام به تلخی جنگ احد بود
بگذریم از این که یک عده رشید پور(!) و مشتی جوان هیجان زده و احساساتی در کنار مشتی آپاراتچیک حزبی تحت تاثیر نفرت از دولت قبل و وجد از دگمه سر آستین نگین عقیقی دکتر ظریف و کت و شلوار ابتیاعی از نیویورک و شعار «نگاش نکن ظریفه ـ شش نفر رو حریفه» و بدون کمترین اطلاع از دانش سیاسی تحت هر شرایطی برای آن دیپلماسی مخنث و سکاندار آن دیپلماسی مخنث کف می زنند و شیدائی می کنند اما بیرون از این بازیگوشی های احساساتی نمی توان و نباید دیپلماسی و مقدرات کشور و منافع ملی را معطل و بلاگردان حب و بغض ها و شیدائی و نفرت های مشتی جوان و عوام هیجان زده کرد. همین هیجان زدگی های عوامانه بود که فرجام برجام را بنوعی مشابه فرجام تلخ مسلمین در جنگ اُحد کرد.
در اُحد نیز مشتی جوان علی رغم نظر رسول الله شیوه مطمح نظر خود در جنگیدن را به معظم له تحمیل کردند و به نظر رسول الله بی وقعی کردند و نتیجتاً در احد با هزینه ای سنگین شکست خوردند همان طور که در مذاکرات اتمی نیز رغم نظر رهبری که صریحاً خبر از بدبینی خود به طرف آمریکا داد دولت تدبیر و امید خوش باشانه و خوش خیالانه و خوش بینانه رهبری را مجاب به مذاکره آن هم با چنان سطح نازلی کردند و نتیجه اش آنی شد که ابتدا فرجام را فتح الفتوح خواندند و اکنون ظریف را وادار به دوره گردی در اروپا بمنظور ترغیب اروپائی ها به مبادله تجاری با ایران کرده اند.
همین بی ذکاوتی بود که مانع از درک و شناخت واقع بینانه دکتر ظریف از ظرفیت ها و ماهیت دیپلماسی طرف آمریکائی بود. ظریفی که سالها در آمریکا زندگی کرده و درس خوانده و سفیری کرده علی رغم این تا آن اندازه با ماهیت سیاست ورزی نزد دولتمردان آمریکائی آشنائی پیدا نکرده بود تا تفطن یابد سیاست ورزی در آمریکا تابع قواعد بیزینس است.
اوباما ژست نزدیکی به ایران گرفت تا اعراب را مجبور به حمایت از کلینتون کند
برخلاف توهم ظریف، امریکائیان برخلاف ایرانیان با منطق بیزینس به سیاست نگاه می کنند. لذا برخلاف و باور این بخش از ایرانیان، آمریکائیان نه می توانند از مثلا محمود احمدی نژاد متنفر یا شیفته و واله و سرگشته روحانی باشند. آمریکائیان در هر موقعیتی دنبال نقد کردن و ارزش افزوده برای سرمایه و دلارهای مملکتشانند. لذا وقتی منطق بیزینس ایجاب می کند از طریق احمدی نژاد هراسی با قراردادهای تجاری با طرف های ترسانده شده از محمود، ایشان را سرکیسه و تلکه می کنند هم چنان که در دوره روحانی نیز با القای ترس از نزدیکی و بهبود مناسبات شان با ایران به دشمنان سنتی ایران در منطقه، حجیم ترین سیل نقدینگی بی سابقه اسرائیل و اعراب و ایپک را روانه کمپین انتخاباتی کلینتونی کرده اند که دست بر قضا هم حزبی همان اوبامائی است که در مقام به فرجام رساننده برجام در نقطه تنفر همان اعراب و اسرائیل و ایپک مخالف با نزدیکی ایران و آمریکایند.
این کمال تاسف بود که فردی مانند ظریف که سالها در بالاترین سطوح دیپلماتیک، سیاست ورزی کرده در یک بی مبالاتی آشکار در نخستین روزهای آغاز وزارت اش مبتهجانه خطاب به طرف آمریکائی توئیت کند «مردی که می گفت هولوکاست افسانه است رفته!» این نشان دهنده آن بود که دکتر برخلاف تصور نمی توانست و نمی تواند در سطح وزارت تمشیت امور کند و سقف پرواز ایشان همان سفارت بود. این یعنی دکتر ظریف در عمق نفرت شخصی اش از احمدی نژاد تصور و باور داشته آمریکائیان نیز مانند ایشان تابع شیدائی و نفرت های عوامانه اند. این یعنی نداشتن شاخصه لازم در حد و تراز وزیر جمهوری اسلامی والی هر ابجدخوان دنیای دیپلماسی نیز می داند به رغم تنفر موجه یا ناموجه از احمدی نژاد، فردی در تراز وزیر امور خارجه حق ندارد غیظ و نفرت های شخصی خود از رئیس جمهور سابق مملکت را نزد اجنبی خاصه خرجی کند. مثلِ آنکه رعیتی به اربابش بگوید اون رعیت قبلی که آزارتان می داد، رفته. حالا من تمام قد در خدمت تانم!
علی ایحال امری که دکتر ظریف برخلاف تصور از تامل در آن غفلت ورزید آن بود که مطابق سنت دیپلماسی سرمایه سالار و تجارت پیشه آمریکائی برای سیاستمداران واشنگتن نه محمود لولو است و نه جواد هلو و تنها بیزینس و شیوه تحصیل هر چه بیشتر سرمایه است که به ایشان انگیزه سیاست ورزی و استفاده ابزاری از لولو ها و هلوهای اعتباری را می دهد. طبیعتاً عدم تفطن به چنین بداهتی محصولی جز برجامی ابتر و مخنث مانند برجام موجود نمی توانست باشد.
آقای هاشمی رفسنجانی اخیرا اظهار داشته «نباید از دولت توقع داشت، میرحسین موسوی و کروبی را رفع حصر کند» به نظر شما دولت نمیخواهد یا نمیتواند این کار را بکند؟ چرا؟
داریوش سجادی: متاسفانه واقعیت امر موید آن است که برای آقای هاشمی زنده نگاه داشتن زخم 88 مفید تر از مرتفع شدن آن است تا از این طریق ضمن نگاه داشتن نقار در مملکت دامن زننده به گسل ضدیت با رهبری شده و بدینوسیله شخصاً بتوانند با نشستن بر موج «یگانه سنگر قدرتمند جهت همآوردی با رهبری» بنحو احسن موج سواری کرده و ماهی مراد خود را از این میان صیادی کنند. اما این که دولت روحانی هم تابع این بازی باشد بعید بنظر می رسد و بی عزمی دولت در حل مسئله حصر تابع بی انگیزگی دولت روحانی در این خصوص و وجود اولویت های اقتصادی و سیاست خارجی دولت است. لذا بصورت منطقی روحانی مایل نیست پای به عرصه ای بگذارد که دغدغه و اولویت اصلی اش نیست هر چند می داند حل حصر توسط ایشان می تواند پایگاه اجتماعی ایشان نزد اصلاح طلبان را تقویت کند اما دولت تدبیر و امید تا اینجای کار آن قدر سمن دارد که فرصتی برای یاسمن نمی گذارد. تا همین جای کار دولت از عهده حل مشکل معیشت مردم و رکود سنگین مبتلا به کشور برنیآمده تا بخواهد چالشی نوین و ثانویه را نیز برای خود فراهم آورد.
آقای هاشمی در همان مصاحبه در خصوص دیدار احتمالی روحانی و اوباما گفته: «وقتی رهبری مخالف باشند، آقای روحانی این کار را نمیکنند». هاشمی قصد دارد چه کسی را مسئول عدم ملاقات با اوباما جا بزند؟ چرا هاشمی فکر میکند دیدار با اوباما کار خوبی است؟
داریوش سجادی: همان طور که در پاسخ قبلی گفتم هاشمی مایل به نشستن بر موج ضدیت با رهبری است در ماجرای آمریکا نیز می کوشد از سوئی روحانی را گماشته خود القاء کند که تعقیب کننده سیاست های ایشان است کما اینکه وقتی علناً اعلام کرد در انتخابات 92 روحانی 3 درصد بیشتر رای نداشت و بعد از حمایت من رای ایشان 50 درصدی شد. هر چند این ادعا درست است اما اصرار هاشمی در بیان علنی و با صدای بلند این امر بمعنای گوشزد مدیون بودن روحانی به ایشان است.
از سوی دیگر هاشمی می کوشد وقت و بی وقت با ضرورت بهبود مناسبات با آمریکا هم زمان رهبری را بدون توجه به شرارت ها و تقصیرها و زیاده خواهی های آمریکا به عنوان عنصر نامنعطف و مخالف با بهبود سازی رابطه با آمریکا در اذهان القا نماید. مسئله آقای هاشمی خوبی یا بدی دیدار با اوباما نیست و دغدغه ایشان یک دغدغه قدیمی جهت بهبود رابطه با آمریکا به هر قیمتی است و خوش بینانه بر این باور است شخصا می تواند با آمریکائیان بمنظور رسیدن به یک مناسبات متعارف و ترازمند به توافق برسد. چیزی که پیش از این مُرسی و قذافی هر کدام بنوعی با تجربه تلخ و ناموفق شان در نزدیکی با آمریکا موجبات مبدل شدن خود به آینه عبرت برای امثال هاشمی را فراهم آوردند. هر چند جعل سند جدیدالانتشار تلویزیون بی بی سی با ادعای الفت پنهان امام با آمریکا طی مراوده پنهان و دلجویانه ایشان با کندی و کارتر را نیز می توان سوبسید بموقع و حساب شده طرف غربی به آمریکوفیل های طرفدار بهبود رابطه با آمریکا در ایران گذاشت تا بدانوسیله موضع ایشان را در مقابل مخالفین رابطه با آمریکا با این ادعا تقویت کنند که بر اساس اسناد موجود بی بی سی (!) مرحوم امام هم مخالفت ذاتی با ایجاد رابطه با آمریکا نداشتند!
اخیراً تصویری از شادی صدر، فعال فمینیست حقوق زنان و همکار سابق فائزه هاشمی، منتشر شد که در آن به ارزشهای مذهبی و عاشورایی مردم توهین شده بود. مدافعان این حرکت معتقدند انتشار این تصویر نمادی از آزادی بیان در غرب است. نظر شما در این باره چیست؟
داریوش سجادی: چنین رفتار مسبوق به سابقه ای را باید به حساب خود شیرینی شناخته شده شبه روشنفکران و سکولارهای بلاهویت وطنی گذاشت. پیروان این نحله فکری همواره به بهانه آزادی بیان کوشیده اند با اداهای اولترا روشنفکری و اهانت و جسارت به اعتقادات مومنان خود را در خلسه مدرنیت و مدنیت فهم و القا و معرفی کنند. طرفه آنکه ایشان همواره و نخست با دست زدن به چنین بی پروائی ها و اسائه ادب هائی به اعتقادات و مقدسات مردم ابتدا اسباب تحریک و جریحه دار شدن عواطف و احیاناً واکنش تند ایشان را فراهم می کند و متعاقباً شروع به لابه و اشک تمساح ریختن در نبود تولرانس و رواداری نزد مسلمانان و اتصاف خشونت ورزی به ایشان می کنند.
این در حالی است که در همان غربی که قبله آمال ایشان است بین آزادی بیان و منع اهانت به اعتقادات دیگران مرزبندی شده. طبیعتاً خشونت کور و افسار گسیخته تحت هر شرایطی زشت و قبیح و قابل ملامت و شایسته مذمت است. اما از آن مذموم تر صحنه آرائی و فضاسازی مدیریت شده بمنظور خاک پاشیدن بر صورت حقیقت است تا از آن طریق بتوانند دیگرانی که نمی خواهند مرعوب این عوام فریبی بیمارگونه شوند را به انزوای سکوت بکشانند!
شخصاً و پیشتر در ماجرای جنجال بر سر کاریکاتورهای مبتذل نشریه شارلی ابدو با صراحت و به حد بضاعت خود بر این بداهت تاکید کردم و می کنم که خشونت در موسع ترین تعریف ناظر بر قول یا فعلی است که توسط آن عنصر خشونت ورز «عواطف یا جوارح» فرد یا افراد را مورد جراحت قرار می دهد. بر مبنای این تعریف با «مشت و لگد و سیلی و چماق» بینی کسی را شکستن همان قدر خشونت است که با «فحش و متلک و طعنه و ناسزا» روح و روان و عواطف و احساسات و شخصیت کسی را خوار و تحقیر و تخفیف کردن!
نمی شود و نباید شخصیت و اعتقادات و مقدسات فرد یا افرادی را در انزوای تحقیر قرار داد و به استهزا کشید و تمسخر کرد و طعنه زد و متلک گفت و نهایتاً وقتی طرف مقابل از موضع عصبانیت واکنش نشان داد بانگ و فریاد برآورد که مسلمانان تا چه اندازه خشن اند!
بر این منوال اصحاب عوام فریب جامعه سکولار و شبه روشنفکران مزبور اگر هزاران بار نیز حنجره خود را به تصنع و دروغ برای «دفاع از آزادی بیان» بدرانند علی ایحال چنین تظاهری قاصر از آن است تا ردای «آزادی بیان» را بر قامت ناراست ایشان بیآراید.
مگر آن اشباح تباهی اساساً فهمی از «بیان» دارند تا بالتبع بتوانند فهمی از «آزادی بیان» داشته باشند و آنک بقیة السلف ایشان ژاژخواهانه بتوانند غمباد آزادی بیان بگیرند و مزورانه در رسای فقد تولرانس و مذمت خشونت بنام آزادی بیان و دفاع از آزادی بیان برای مهتران خود «خود شیرینی» کنند!؟
چنین هرزه نگارانی بدون الفت با شرف و شرافت قلم ، سربازان خط مقدم بی شرفی و قلم فروشی اند. دفاع از آزادی بیان توسط چنین هرزه نگاران و مدافعان چنین هرزه نگارانی همان قدر دروغ است که دفاع «وحوش داعش» از گوهر و تمامیت اسلام و پیامبر اسلام!
چنین هرزه نگارانی را بجای قدردانی و صدر نشانی بنام «آزادی بیان» بایسته و شایسته است تا به اتهام روان پریشی در کنار وحوش داعش «تاکسیدرمی» کنند و در مقام عبرت و نماد افول انسانیت در موزه های تاریخ به نمایش بگذارند.