به گزارش پایگاه 598، جام جم نوشت: دختر 24 ساله چندی قبل با مراجعه به ماموران در شکایتی ادعا
کرد، پسر جوانی به بهانه ازدواج او را فریب داده و پس از کشاندن او به باغی
مورد آزار و اذیت قرار داده است.
پس از این شکایت ماهان در خانه شان دستگیر شد. پسر جوان در بازجوییها به دوستی با دختر جوان اعتراف کرد اما منکر آزار و اذیت او شد.
***
چرا دختر جوان را مورد آزار قرار دادی؟
این موضوع را قبول ندارم. او برای اینکه از من انتقام بگیرد این شکایت را مطرح کرد و مرا به دردسر انداخت.
چرا باید انتقام بگیرد؟
چون
نمیخواستم با او ازدواج کنم. نیلوفر تا قبل از اینکه این تصمیم را بگیرم
خوب بود و مشکلی نداشت، اما وقتی مطمئن شد تصمیمم جدی است این شکایت را
مطرح کرد.
با او چطور آشنا شدی؟
در یک گروه تلگرامی. هر دو
عضو آن گروه بودیم و گاهی شوخی میکردیم. بعد از مدتی شوخیهای ما به چت
خصوصی کشیده شد. وقتی به خودم آمدم از او خوشم آمده بود و هر روز باید با
نیلوفر صحبت میکردم. او هم به من علاقهمند شده بود. یک روز به نیلوفر
پیشنهاد دادم در یک کافیشاپ همدیگر را ببینیم؛ فکر نمیکردم به راحتی قبول
کند، اما او هم از این پیشنهاد استقبال کرد. بعد از دیدار اول رابطهمان
صمیمیتر شد.
بعد تو از او خواستگاری کردی؟
یک روز با من
تماس گرفت و گفت قرار است برایش خواستگار بیاید. خیلی بهم ریختم و اعصابم
داغون شده بود. نمیخواستم نیلوفر را از دست بدهم. تصمیم گرفتم بحث ازدواج
را پیش بکشم تا به خواستگارش جواب منفی بدهد. او هم به خاطر من به خواستگار
جواب رد داد. البته بعدها فهمیدم موضوع خواستگاری دروغ بوده و نیلوفر مرا
فریب داده و نقش بازی کرده بود.
خب چرا از ازدواج منصرف شدی؟
نیلوفر
بعد از مدتی چهره واقعیاش را نشان داد. او دروغگو بود و دروغهای زیادی
به من گفته بود. باورتان نمیشود او تا سه ماه خودش را فرناز معرفی کرده
بود. حتی به دروغ گفته بود پدرش مهندس است و وضع مالی خوبی دارند. در حالی
که پدرش کارگر بود و در خانهای اجارهای زندگی میکردند.
چطور متوجه دروغهایش شدی؟
وقتی
دید موضوع خواستگاری جدی است و میخواهم او را به خانوادهام معرفی کنم
خودش واقعیت را گفت. یک روز خواست همدیگر را ببینیم. وقتی به محل قرار
رسیدم ناراحت بود. بعد هم با گریه واقعیتهای زندگیاش را تعریف کرد. او
حتی یک بار نامزد کرده بود، اما نامزدیاش بهم خورده بود.
تو هم به خاطر این دروغها از تصمیمت منصرف شدی؟
نه.
به او حق دادم. در دوستیهای اینترنتی نمیتوان راحت اطمینان کرد. وقتی
فهمیدم خیانت کرده از تصمیمم منصرف شدم. او همزمان با یکی از پسرهای گروه
ارتباط داشت و همین حرفها را به او هم گفته بود. وقتی فهمید متوجه خیانتش
شدهام، داستانی جدید تعریف کرد و گفت این پسر مزاحمش بوده و برای اینکه
دست از مزاحمتهایش بردارد با او چت میکرده است.
دیگر حاضر نبودم
با او ادامه بدهم. موضوع را به او گفتم و دیگر به تلفنهایش پاسخ ندادم. یک
هفتهای زنگ زد و پیام داد، اما هیچ عکسالعملی نشان ندادم. بعد پیامی
فرستاد و تهدیدم کرد. من تهدید را جدی نگرفتم. فکر کردم میخواهد مرا مجبور
کند که به تماسهایش پاسخ بدهم.
چطور دستگیر شدی؟
یک روز در
خانه بودم که ماموران به آنجا آمدند و دستگیرم کردند. وقتی از اتهامم مطلع
شدم، شوکه شده بودم. چطور ممکن بود او چنین ادعایی را مطرح کند. او فقط به
فکر خودش بود و با این شکایت فقط آیندهام را خراب کرد. دیگر نمیتوانم در
چشمان پدر و مادرم نگاه کنم. آنها به من اعتماد کامل داشتند اما من
اعتمادشان را خراب کردم.
اما نیلوفر مشخصات کامل باغ را اعلام کرده است؟
بله
. من جشن تولد او را در باغمان در لواسان برگزار کردم. او به آنجا آمده
بود و به خاطر همان مشخصات باغ را داشت. دوستانم شاهد آن روز هستند. من
برای اینکه او را خوشحال کنم، بدون اجازه پدرم در ویلا جشن تولد گرفتم و
حالا او از محبت من هم سوءاستفاده کرده است.
الان میخواهی چکار کنی؟
ثابت میکنم او یک دروغگوست. من بیگناهم و تنها اشتباهم دوستی با نیلوفر بود.
حرف آخر؟
لعنت به اینترنت و تلگرام. من خیلی ساده و زودباور بودم. ضربه سنگینی از اعتماد بیجا خوردم. آزاد شوم زندگیام را از نو میسازم.