یکی از منسجمترین گروه های مسلح پیش از پیروزی انقلاب که رابطه نزدیکی با روحانیت داشت، گروه انقلابی صف به رهبری شهید محمد بروجردی بود. این گروه در روزهای منتهی به پیروزی انقلاب نقش مهمی در حفاظت از امام خمینی و شکستن پایه های رژیم سابق داشت.
زمانی که امام خمینی به پاریس هجرت کرد و آن جا را پایگاه مبارزه علیه رژیم قرار دادند، گروه صف یکی از اعضای خود را به پاریس فرستاد تا از رهنمودها و نظرات ایشان جویا شود و از طرف گروه با ایشان بیعت مجدد کند.
در این خصوص اکبر براتی یکی از اعضای گروه صف میگوید:
«کوشش ما در مبارزت مردمی این بود که نظر امام را درباره آن چه میخواهیم انجام دهیم، بدانیم؛ چرا که برخی کارها را ما خوشمان میآمد انجام بدهیم، ولی نمیدانستیم آیا این کار فعلاً مصلحت است یا نه؟ آیا حضرت امام با آن موافق است یا نه؟ برای همین یکی از دوستان به نام آقای حسین صادقی، در پاریس خدمت حضرت امام رسید و مطالب را با ایشان در میان گذاشت. امام در جواب فرموده بودند: کارهایتان را کردهاید و حالا آمدهاید سؤال میکنید؟!
برای همین بعد از آن سعی میکردیم قبل از هر اقدامی، با ایشان مشورت کنیم. حضرت امام در آن جلسه به آقای صادقی می فرمایند: میتوانید با احمد آقا تماس بگیرید. او سؤالهایتان را به من میگوید. بعد جوابش را از او بگیرید. ایشان متذکر شده بودند که اگر موفق به تماس با من نشدید، میتوانید در داخل ایران با آقایان بهشتی و مطهری تماس بگیرید. بعد از این ملاقات، ما سعی کردیم کارهای مهم خود را با نظر و مشورت امام و یاران ایشان انجام دهیم.»
آنگاه که مبارزات مردم به وسیلهی حکومت نظامی به خون کشیده میشد، تصمیم به مقابلهی مسلحانه با نیروهای گارد، گرفتند. قرار شد ماشینهای گارد با نارنجک منفجر شوند. تا مردم این صحنهها را دیده، ابهت رژیم شکسته شود. بدین منظور و برای اطلاع از نظر امام، با ایشان در پاریس تماس گرفته شد. اکبر براتی درباره این میگوید:
«وقتی موفق شدیم با پاریس تمام بگیریم، حضرت امام فرمودند که این کار شما خطاست. در ضمن گفتند: حق ندارید به آنها حمله کنید و روی آنها اسلحه بکشید؛ چرا که اگر آنها تکه تکه شوند، ارتش منسجم میشود و میگویند که اینها- انقلابیون- میخواهند ما را بکشند؛ بنابراین ما هم باید از خود دفاع کنیم؛ لذا شما حق ندارید آنها را تهدید کنید.
ما هم دیگر از نارنجک استفاده نکردیم. البته در بعضی از راهپیماییها نارنجک به شکم خود میبستیم تا اگر مورد خاصی پیش آمد، از آن استفاده کنیم، مثلاً روز 17 شهریور مجبور شدیم، مجموعهای را منفجر کنیم تا مردم بیشتری کشته نشوند. این کار را بر حسب ضرورت انجام دادیم.»
برای راهپیمایی اربعین، در منزل آیتالله طالقانی جلسهای برگزار شد که اعضای صف و دکتر بهشتی حضور داشتند. آنها با توجه به راهپیماییهای "تاسوعا و عاشورا" و احتمال تیراندازی نیروهای رژیم به سوی مردم، تصمیم گرفتند که طبق نظر دکتر بهشتی، در صورت لزوم با چند گروه مبارز مسلمان دیگر، جبهه متحدی را تشکیل داده، از مردم دفاع کنند. اکبر براتی در این زمینه میگوید:
«برای این منظور، ما گروهی را تشکیل دادیم و تعدادی از بچه مسلمانها را هم جذب این گروه کردیم. آنها را در دو تیم عملیاتی آموزش دادیم. قرارمان این بود که در تظاهرات مسلح شرکت و در صورت لزوم، مطابق دستور عمل كنيم. ما موفق شده بودیم که سلاح بیشتری به دست آوریم. این اسلحهها از حضرت امام از پاریس برایمان میفرستادند، تهیه میشد. پولش از خاک ترکیه به دست ما میرسید. دکتر [ابراهیم] یزدی هم در این زمینه نقش داشت. با توجه به خطرساز بودن این راهپیمایی، چند گروه مسلح دیگر به وجود آمد تا در صورت لزوم، انجام وظیفه کنند.
قبل از رسیدن "اربعین"، بچههای شهرری، گروه بدر را تشکیل دادند. آنها اسلحه نداشتند. گروه اباذر هم اعلام موجودیت کرد؛ این گروه بیشتر کارهای تئوریک ميكرد... با دوستان در میدان امام حسین علیهالسلام جمع شدیم. محمد بروجردی، شکوری، حسین صادقی، مسعود صفری، علی تحیری و علی نخلی جزو گروه مسلحی بودند که قرار بود در راهپیمایی شرکت کنند. هر کدام از ما یک کلت داشتیم و دو نارنجک به شکم خود بسته بودیم. علاوه بر آن، من دو مسلسل در صندوق عقب ماشین گذاشته بودم تا در صورت لزوم از آن استفاده شود. مقدار قابل توجهی "T.NT" و یک مشت چاشنی هم آورده بودم. تحلیل من و دوستانم این بود که اگر رژیم بخواهد به مردم حمله کند، از میدان امام حسین علیهالسلام این کار را خواهد کرد. برای همین هم در آنجا جمع شده بودیم. از طرف دیگر احتمال میدادیم نیروهای رژیم، مردم را از سمت تهران نو محاصره کنند و ارتباط آنها را با بقیهی جمعیت قطع و بعد حمله کنند. براساس همین تحلیل، ما افرادمان را به دو گروه تقسیم کردیم.
در راهپیمایی روز اربعین، از تمام گروه شرکت داشتند کسانی در این مراسم شرکت کردند که به نظر من عجیب بود. حضور برخی نظامیان با لباس سفید، حضور برخی کسبه که تا دیروز هیچگونه همکاری نداشتند، حضور بسیاری از خانوادهها و دوستان و آشنایانی بود که همیشه آیهی یأس میخواندند، همه نشاندهندهی این واقعیت بود که رژیم دیگر پایگاهی در میان ملت ندارد... حضور گستردهی مردم در راهپیماییها باعث شد که ما دیگر در راهپیمایی شرکت نکنیم و بیشتر اوضاع را کنترل کنیم."
با فرار شاه از ایران، فرار سربازها نیز از پادگانها آغاز شد و این مقدمهای برای از هم پاشیدگی حکومت شاه از درون بود. از سویی دیگر، زمینه برای بازگشت امام کاملاً فراهم شده بود. برای ورود امام تشکیلاتی از سوی یاران امام در این دوره پدید آمد که نام "کمیتهی استقبال امام" به خود گرفت. در این کمیته گروههای مختلف مبارزان مسلمان، مسئولیتهای حساس و تعیینکنندهای داشتند. از جمله این گروهها، گروه "توحیدی صف" بود."
اکبر براتی دربارهی تشکیل کمیتهی استقبال و نقش گروههای مختلف در آن میگوید: «در قراری که با محمد بروجردی داشتم، به من گفته شد که آقایان علما تصمیم گرفتهاند کمیتهای برای استقبال از حضرت امام به وجود آورند. وظایف پیشبینی شده این کمیته عبارت بود از:
الف) آماده کردن شرایط و زمینه برای اینکه حضرت امام بتوانند حکومت تشکیل دهند.
ب) چون حضرت امام تصمیم جدی برای ورود به ایران دارند و احتمال دارد ورود ایشان با خطر همراه باشد، باید افرادی در قالب نیروهای نظامی و با آموزشهای کافی وجود داشته باشند تا از شخص امام حفاظت کنند. چون در آن زمان این احتمال وجود داشت که دستگاه حاکمه، توطئهای چیده باشد؛ مثلاً این که ورود ایشان با یک کودتا همزمان شود یا هواپیمای حامل ایشان دچار مشکل شود یا...
ج) مشخص کردن تاریخ دقیق ورود امام به ایران و هماهنگی با حضرت امام تا کمیتهی استقبال بتوانند خود را آماده كند.
مسئولیت نظامی این کمیته، به من و محمد بروجردی سپرده شد. شنیده بودیم مردم قم در روز اربعین، به تعدادی از پستهای نظامی که در کنار چهارراهها ایستاده بودند، حمله کرده و تعداد زیادی اسلحه و مهمات به دست آوردهاند. بنا به توصیهای از طرف آقایان علما، تصمیم گرفتیم همین افراد را جذب کنیم تا در گروه ما فعالیت کنند. البته برخی از طلبهها نیز مسلح شده بودند. اما آموزش ندیده بودند که باید برایشان کلاس میگذاشتیم.
یکی از افرادی که مسئولیت آموزش نیروها را بر عهده داشت، آقای تحیری بود. او با گروه صف همکاری داشت و از تجربهی سالها مبارزه برخوردار بود. حدود شش تا هشت تیم تعیین شد تا حفاظت حضرت امام را از لحظه ورود تا پایان مراسم به عهده گیرد. قرار بود هریک از آن تیمها، در یک ماشین اوضاع را زیر نظر گیرند. داخل هر ماشین، یک راننده و سه نفر دیگر بودند. فرمانده ماشین کنار راننده مینشست. من و محمد بروجردی مأمور حفاظت و برخوردهای نظامی بودیم. قرار شد من سرپرستی نیروها و تیمها را بر عهده گیرم. شب دیگر، محمد بروجردی و آن شبی که مسئولیت بر عهدهی ما نیست، برای برخوردهای نظامی آماده باشیم.
قبل از ورود حضرت امام، آقای تحیری- که متخصص امور نظامی بود- طرح و نقشهی حفاظت را از فرودگاه تا بهشت زهرا، و بعد از آن تا محل اقامت ایشان- مدرسه علوی- را برای نیروها تشریح کرد:
... دونفر از نیروهای آموزش دیدهی صف، با لباس روحانی و در حالی که مسلسلی زیر لباس داشتند، حفاظت از حضرت امام را در زمان سخنرانی بر عهده داشتند. آنها باید کنار حضرت امام میایستادند و اطراف را زیر نظر قرار میدادند. آنها فقط مسئول همین کار بودند و هیچ نقش دیگری نداشتند. یکی از این دو نفر آقای حسین صادقی بود که سابقاً سفیر ایران در کویت بود و دیگری سلمان نام داشت که بعدها به گروه سید مهدی هاشمی پیوست.»
تنها خواسته شهید بروجردی از شهید بهشتی برای حفاظت از امام
علی تحیری دربارهی مسئولیت گروه صف در هنگام آمدن امام به خاک وطن میگوید:
«در رابطه با ورود حضرت امام(ره) قرار بر این شد که حفاظت امام را از فرودگاه تا بهشت زهرا [و از آنجا] تا مدرسهی علوی، همین گروه ما به عهده بگیرد. درست خاطرم است که یک جلسهای بود که شهید بهشتی، شهید بروجردی و من را صدا کردند و گفتند که شما میتوانید این قضیه را (حفاظت امام را) به عهده بگیرد؟ عرض کردیم که بله. گفتند چه نیازی دارید؟ گفتیم هیچ نیازی نداریم. گفتند آخر چطور هیچی نیاز ندارید؟! [بروجردی] گفت: تنها چیزی که میخواهیم، این است که ما همینطور گمنام باشیم و کسی از ما اسم نبرد که حفاظت امام را چه کسی برعهده میگیرد. این خواستهی ما است. نمیخواهیم که اسمی از ما برده شود.
در همین رابطه، سازمان مجاهدین هم یک پیشنهادی داده بود که این سازمان و تشکیلاتش، حفاظت امام را همراه با شرایط خاصی اولاً سلاح می خواستند و میگفتند که اسلحههای ما را در رابطه با دستگیری، تقی شهرام و لو رفتن ما، از دستمان گرفتند و سلاح نداریم؛ دوم اینکه باید ما در هر بخشی که امام میآید تا بهشت زهرا، در نقاط مختلف آن پرچم مخصوص خودشان با علامت مشخص باشد. بعد هم در رادیوها و جراید و سایر رسانههای گروهی عنوان کنند که حفاظت امام را سازمان مجاهدین به عهده دارند.
این بود که ما یک جلسهای داشتیم. بعد از چندین بار شناسایی و بررسی که کردیم، فرودگاه و مسیر را، ما یک طرح حفاظتی پیاده کردیم... وقتی وارد فرودگاه مهرآباد شدیم، صبح، 15 دستگاه ماشین بردیم. اتومبیل حضرت امام(ره)، شیشهی جلویش ضدگلوله نبود و بقیهی ماشین تقریباً ضد گلوله بود. ما برای اینکه یک مقداری حفاظت را رعایت کرده باشیم، نتوانستیم شیشهی جلو پیدا کنیم. یک شیشهای بین راننده و بخش عقب اتومبیل قرار دادیم که با دست این بالا پایین میشد. گفتیم حضرت امام تشریف ببرند عقب بنشینند و از آنجا به بهشت زهرا بروند.
تعداد تقریباً 15 دستگاه ماشین تقریباً خوب آماده کرده بودیم. پشتشان صندوقهای عقب ماشین را اکثراً پر از سلاحهای آرپیجی و سلاحهای مختلف کرده بودیم؛ چرا که آن روز ما 99 درصد امکان درگیری را در نظر گرفته بودیم. [همهی اینها برای این بود که] امام به این سادگی بیاید. همینطور واقعاً نیروهایمان را کاملاً برای یک عملیات بسیار سنگین مسلح کرده بودیم. تعداد زیادی هم سلاح توسط دو تا از برادرانمان- که الآن هم هستند- و لباس روحانیت به تن ایشان پوشاندیم و زیر عبای هر کدام از اینها چهار قبضه، هر نفری که میرفت داخل، هشت قبضه سلاح میآورد، داخل فرودگاه. این سلاحها را تمام، کاملاً سالن فرودگاه اطراف اینها را کاملاً تحت نظر داشتیم.
برای اولین بار زیباترین و بهترین خاطرهی من اینجا بود که وقتی حضرت امام وارد سالن بشود، من برای اولین بار [گریه کردم.] ضمن اینکه به بچهها گفته بودم که اگر فردا کسی گریه کند و احساساتی بشود، یک گلوله توی مغزش میزنم؛ چون باید همهی ما چهارچشمی مواظب امام باشیم.
وقتی که ایشان را بغل کردم و پیشانیش را میبوسیدم- اولین فردی هم بودم که ایشان را بوسیدم- قطرات بسیار درشت اشک از زیر عینکی که به چشم داشتم، میریخت و حضرت امام دستی به سر من کشیدند و آمدند سخنرانی کردند، تا اینکه بعد از سخنرانی یک ربعی استراحت کردند. بعد قرار شد سوار بلیزر بشوند تا عازم بهشت زهرا بشویم.
وقتی سمت بلیزر آمد، دیدم که یک آقایی عقب بلیزر نشسته که نمیشناختمش. [نام] ایشان را از مرحوم شهید حاج مهدی عراقی پرسیدم که ایشان کیست که پهلوی شما نشسته؟ ایشان هم همراه حاج مهدی عراقی عقب بلیزر نشسته بودند. حاج مهدی گفتند: آقای دکتر یزدی. من به حاج مهدی اشاره کردم آمدند پایین [و گفتم] که شما به ایشان بگویید بروند داخل ماشین من بنشینند چرا که عقب این بلیزر را برای حضرت امام در نظر گرفتهایم تا حضرت امام تشریف ببرند عقب بنشینند. حضرت امام تشریف آوردند و آمدند جلوی همین بلیزر. یک صحبتی هم آنجا فرمودند که افسران ارشد و جزء نیروی هوایی هم که آنجا با یک احترام [ایستاده بودند]. من اصلاً انقلاب را همان لحظه احساس کردم. احترامی که با تمام وجود گذاشته بودند برای حضرت امام. حضرت امام یک پایشان روی پله بلیزد بود، یک پایشان زمین، ایشان فرمودند: که شاه کلاهتان را تا چشمتان کشید، مواظب باشید که بختیار دارد تا گلویتان میکشد؛ حواستان جمع باشد.
وقتی حضرت امام آمدند سوار اتومبیل بشوند، من عرض کردم که حاج آقا تشریف ببرید عقب صندلی پشت بنشینند. گفتند: نه. فرمودند که من همین جلو می نشینم. من چیز دیگری نمیتوانستم بگویم. واقعاً نمیتوانستم بگویم و نمیدانستم چه بگویم؟ ناخودآگاه گفتم که این شیشه جلو ضد گلوله نیست. ایشان فرمودند که ضد گلوله چیست؟ مگر شما فکر میکنید که اعلیحضرت را دارید میبرید که اسکورت میکنید. با یک تندی این قضیه را [فرمودند که] من اصلاً جا خوردم. همه هم ماتشان زده بود.
ایشان سوار اتومبیل شدند، راحت، خیلی راحت جلو نشستند و ما آن روز اصلاً دل توی دلمان نبود. اصلاً هضم این قضیه خیلی ثقیل بود و ایشان توجه به این مسائل نداشتند.»
گروه "توحیدی صف"- که مبارزات خود را از سالهای اختناق علیه رژیم شاه آغاز کرده بود- سرانجام در کنار صفوف مردم، پیوند مبارزاتی خود را با سایر گروههایی که تحت رهبری امام در این سالیان مبارزه میکردند، مستحکم كرد و با شرکت در جلسات وحدت گروه های هفتگانه، با عنوان "مجاهدین انقلاب اسلامی"، به تشکیلات جدید، هویتی سازمانی بخشید.
برگرفته از کتاب تاریخ شفاهی گروههای مبارز هفتگانه مسلمان