به گزارش پایگاه 598، سایت میبد ما نوشت:
قرار است ساعت ۱۶٫۳۰ سخنرانی دکتر در یادواره شهدای دانشجوی میبد در مصلای این شهر آغاز شود اما با توجه به اینکه اعلام شده پرواز تاخیر دارد، سخنرانی به ساعت ۱۸ موکول می شود، جمعیت قابل ملاحظه ای مصلی آیت الله اعرافی را پر کرده است. مداح اهل بیت هم هر چه در چنته دارد رو می کند تا دکتر برسد اما باز هم پرواز تاخیر دارد و زمان در حال از دست رفتن است!
وقتی ساعت از ۱۸:۳۰ عبور میکند، بخشی از جمعیت پراکنده شده و بعضی ها هم خسته شده و می روند اما عقربه های ساعت از ۱۹٫۰۰ که عبور می کند کم کم خبر می رسد دکتر نزدیک میبد است و در راه مصلی! همین باعث شور و شوق خیلی ها شده، بعضی ها که مردد بودند بروند حالا دیگر منتظرند و در همین حس و حالیم که از دور شعارها شنیده می شود: صل علی محمد/ عمار رهبر آمد…
جمعیت مشتاقانه سمت خودروی حامل دکتر جلیلی می روند، دیپلمات نام آشنای سالهای نه چندان دوری که نامش با عزت و اقتدار ایران گره خورده بود و همین چند سال قبل بود که هر وقت از صفحه تلوزیون چهره اش را می دیدم، قلبم آرامش پیدا می کرد چون می دانستم محال است سر منافع و عزت مردمش معامله کند، حالا او با همان آرامش و متانت همیشگی اش به شهرمان آمده و با شعارهای بچه ها در حال نزدیک شدن به مصلی است.
به خاطر تاخیر در پرواز هواپیما، سه ساعتی دیرتر رسیده است، وقت چندانی هم به اذان مغرب نمانده اما باز هم مردم در مصلی باقی ماندهاند تا سخنانش را بشوند، مثل همیشه پشت بلندگو می رود و آرام سخنانش را شروع می کند …
در حین سخنانش کنایه هایی می زند به آنها که در این چند سال ملت را تحقیر کرده اند، از آنهایی که می گویند توان ایران و ایرانی در حد درست کردن آبگوشت بزباش است تا کسانی که گفته اند باید از خارج از کشور مدیر وارد کنیم! بعد هم نتیجه می گیرد هر جا دستاوردی داشته ایم به خاطر غیرت دینی و منبع واقعی قدرت مان که همان تفکر بسیجی است، بوده و با کنایه به حامیان برجام یک و دو و سه می گوید:
«با غیرت دینی حماسه والفجرها و کربلای یک خلق میشد که دشمن نه تنها پیشنهاد کربلای دو و سه نمیداد بلکه نگران حماسههایی چون کربلای پنج بود.»
اتفاقا او می داند کربلای ۵ یعنی چه! درست همان عملیاتی است که یک پایش را جا گذاشت و حالا با همان غیرت دینی ۳۰ سال قبلش از راه حل غلبه بر مشکلات در امروز می گوید: غیرت دینی! و تفکر بسیجی!
سخنرانی اش که تمام می شود جمعیت دورش حلقه زده است، بعضی عکس یادگاری می گیرند، بعضی مشکلاتشان را بیان می کنند، بعضی مصافحه می کنند و او با لبخند و آرامش دلنشین همیشگی پاسخ میدهد تا در نهایت صفوف نماز جماعت تشکیل می شود. بعد نماز هم چند دقیقه ای در حلقه ی مردمی است تا به ماشین برسد و بعد از آن برود سمت گلزار شهدای شهر.
در گلزار شهدا پدر مرحوم یحیی زاده هم که مدتهاست در انتظار دکتر بود، آمده است. پیرمردی بسیار ساده و دوست داشتنی با کلاه سبز سیدی که مثل پسرش محجوب است و با همان صفا و صمیمیت مثال زدنی اش دکتر را همراهی می کند، دکتر در حال قرائت فاتحه برای شهدای شهر است که می گوید اینکه شهدای این شهر اینقدر جوان بوده اند، برایم خیلی جالب است. در میان شهدایی که در گلزار شهدای فیروزآباد میبد آرمیدهاند، یک نفر خیلی برای دکتر آشناست. دوست، همرزم و همکلاسی قدیمی وی در دانشگاه امام صادق(ع)؛ شهید محمود برزگری…
بعد از زیارت گلزار شهدا، جوان یزدی با لهجه شیرینش به دکتر نزدیک می شود و می گوید دکتر می خواهم جگرم حال بیاید و بلافاصله چند تا بوسه محکم بر سر و صورت دکتر می زند! همه می خندند و بعد از آن دکتر این بار راهی خانه شهید محمود برزگری می شود تا پس از سپری شدن ۲۹ سال از شهادت این دوست قدیمی، خاطرات او را مجددا زنده کند.
ابتدای دیدار دکتر از برادران شهید تفقد میکند و بعد هم با مادر شهید احوالپرسی مفصلی می کند. مادر شهید هم همان ابتدا با لهجه دوست داشتنی اش می گوید خیلی خوش آمدید! حالا بگو ببینم الان کجا کار می کنی؟!
این را که می گوید، بلافاصله دکتر با جمعیت یک صدا می زنند زیره خنده!
دکتر همان جا در گوشهای از هال خانه بسیار با صفای این شهید مینشیند و بقیه به دور او حلقه میزنند. او نگاهی به دیوارهای اتاق میکند و با دیدن تصاویر شهید برزگری خاطراتی از این رفیق قدیمی را به یاد میآورد و آن را برای جمع بازگو میکند.
در حین پذیرایی یکی از بچه ها به خانواده شهید پیشنهاد می دهد آلبوم عکس شهید برزگری را بیاورند تا دکتر ببیند. لحظاتی بعد دکتر با اشتیاق و دقت تمام شروع به ورق زدن عکسها می کند؛ به این عکسها خیره شو، خیره شو، به اون روزهای پر از خاطره …
ساعت نزدیک ۹ شده است. ساعت ۱۰ پرواز دکتر به تهران است و همین باعث می شود تا دکتر علیرغم میل باطنی، این جمع با صفا را ترک کنند. در پایان مادر شهید روایتی از لحظه شنیدن خبر شهادت پسرش را بیان می کند، در چشم خیلی ها اشک حلقه زده، مادر شهید هم با بغض به حرفهایش ادامه می دهد و دکتر از او می خواهد تا همیشه دعایش کند تا مسیر شهدا را ادامه دهد.
دیدار کوتاهی بود اما صمیمت آن به یاد ماندنی بود. آخر سر هم حضار، عکس یادگاری با دکتر میگیرند و خانواده شهید یک هدیه متفاوت به دکتر می دهند؛ توت و شاه توت های چیده شده از باغچه خانه!