اولین روز از ماه مارس سال جاری میلادی (11 اسفند 94) «مروین کینگ» رئیس سابق بانک مرکزی انگلیس که از منتقدان سیاستهای اقتصادی[2] اتحادیه اروپا محسوب میشود[3] گفت: «رکود در اتحادیه اروپا نتیجه سیاستهای تعمدی خواص در این اتحادیه» است[4]. «کینگ» که قبلاً پیشبینی کرده بود برای نجات اعضای ضعیفتر منطقه یورو، باید کل این منطقه را منحل کرد، اکنون میگوید اصل تشکیل اتحادیه اروپا بود که این قاره را به بیماری اقتصادی محکوم کرد.
اکنون این سؤال پیش میآید که پس چرا اتحادیه اروپا تشکیل شد و چرا اکنون به وضعی افتاده که «کینگ» میگوید یونان[5] به خاطر مشکلات اقتصادیای که عضویت در این اتحادیه برایش به دنبال داشته، در رکودی بدتر از «رکود بزرگ» آمریکا در دهه 1930 گرفتار شده است؟ معضل تنها به یونان هم خلاصه نمیشود؛ انگلیس هم طبق چندین[6] و چند[7] گزارش[8] و به اعتراف کارشناسان[9] و صاحبنظران[10]، به خاطر بحرانی که «بیسابقه» توصیف شده[11]، وضعیتی بهتر از یونان ندارد.
چرا به نام اروپا اتحادیهای تشکیل شد که این قاره را ورشکست کند؟
برای پاسخ به این سؤال، به صورت مختصر شواهدی تاریخی را بررسی میکنیم که نشان میدهد اتحادیه اروپا در اصل یک پروژه آمریکایی بوده است[12]. مقامات آمریکایی که تلاش میکردند اروپای پس از جنگ جهانی دوم را بازسازی کنند و ثبات را به آن برگردانند، فرضیه اصلیشان این بود که اروپا نیازمند یک «اتحاد فوری» است، به گونهای که چیزی شبیه به یک «ایالات متحده اروپا» تشکیل شود.
یکی از سیاستهای خارجی «هری ترومن» رئیسجمهور وقت آمریکا که هیچگاه از دستورکار دولت وی خارج نشد، تشویق کشورهای اروپایی به اتحاد با یکدیگر بود. این سیاست در دوران جانشین ترومن یعنی «دوایت آیزنهاور[13]» نیز حتی بیش از گذشته مورد تأکید قرار گرفت. دلیل این سیاست این بود که سیاستگذاران آمریکا علاوه بر اینکه اتحاد اروپا را به خودی خود، یک اتفاق خوب میدانستند، این اتحاد را راهی برای حل «معضل آلمان» هم میدیدند[14].
یکی از مهمترین عملیاتهای سری آمریکا در اروپا پس از جنگ جهانی دوم، کمکهای مالی این کشور به «جنبش اروپا» بود. «جنبش اروپا» سازمانی چتری و شامل گروهی از سازمانهای دیگری بود که در عین تفاوت و اختلاف با یکدیگر، هر یک در رده خود سازمانهای معتبری بودند. آنچه همه این سازمانها در آن اتفاقنظر داشتند، لزوم اتحاد سریع کشورهای اروپایی بود.
تمرکز «جنبش اروپا» بر «شورای اروپا» بود و از جمله افرادی که به عنوان رؤسای افتخاری گروه خود نام میبردند، «وینستون چرچیل[15]» نخستوزیر سابق انگلیس، «پال هنری اسپاک[16]» وزیر خارجه و نخستوزیر سابق بلژیک (مقر کنونی اتحادیه اروپا)، «کنراد آدناور[17]» صدراعظم سابق آلمان غربی، «لئون بلوم[18]» نخستوزیر سابق فرانسه، و «السید دی گاسپری[19]» نخستوزیر سابق ایتالیا بودند[20].
بین سالهای 1949 تا 1960، بیش از سه میلیون دلار به شکل مخفیانه و عمدتاً از منابع دولت آمریکا به مهرههایی تزریق شد که تلاش میکردند تا برای «طرح شومان[21]» (طرح اولیه «انجمن زغال سنگ و فولاد اروپا»)، «انجمن دفاعی اروپا[22]» و «مجمع اروپا[23]» (اکنون پارلمان اروپا) تبلیغ و کسب حمایت کنند. کمکهای پنهان آمریکا همیشه بیش از نیمی از بودجه «جنبش اروپا» را شامل میشد و واشنگتن پس از سال 1952، طبق برخی برآوردها دو سوم از این بودجه را تأمین میکرد[24].
مسیر انتقال کمکهای آمریکا به حامیان اتحاد اروپا، «کمیته آمریکایی اروپای متحد[25]» بود که رؤسای آن، مقامات جامعه اطلاعاتی آمریکا بودند. کمیته اروپای متحد را اوایل تابستان سال 1948 «آلن ولش دالس[26]» سازماندهی کرد. اگر این نام برایتان آشنا نیست، دالس در آن زمان رئیس هیأتی بود که بررسی ساختار «آژانس اطلاعات مرکزی» (سیا) را به نمایندگی از «شورای امنیت ملی[27]» کاخ سفید به عهده داشت. فردی که در سازماندهی کمیته اروپای متحد به دالس کمک کرد، «ویلیام داناوان[28]» بود، رئیس سابق «دفتر خدمات استراتژیک[29]» که به طور ویژه برای کار در دوران جنگ تأسیس شده بود و بعدها سیا جایگزین آن شد.
«واحد سازمانهای بینالمللی» (شاخه تازهتأسیس سیا) نهادی بود که چهارمین بخش از عملیاتهای مخفی آمریکا را به عهده گرفت: تحریک و تبلیغ نارضایتی در شبکههای ماهوارهای. این کار از طریق «کمیته ملی حامی اروپای آزاد» انجام شد، نهادی که بعداً تحت عنوان «کمیته اروپای آزاد[30]» شناخته شد و کنترل «رادیو اروپای آزاد[31]» و «رادیو آزادی» را به دست داشت. بخش اعظم کار با کمک گروههای تبعیدی متعصب عضو «مجلس ملتهای اسیر اروپا[32]» انجام میشد و هماهنگیهای آن را «پایگاه مونیخ» سازمان سیا[33] به عهده داشت که به گروههای مقاومت در شرق اروپا هم کمک میکرد.
کمیته آمریکایی اروپای متحد و سازمان قبل از آن تنها دو عدد از چندین و چند کمیته «آمریکایی» و «آزاد»ی بودند که طی سالهای 1948 و 1949 تأسیس شدند. در این میان، نمونههایی که اسناد آنها موجود و کاملاً مشهود است، شامل «کمیته ملی حامی اروپای آزاد» (بعدها «کمیته اروپای آزاد[34]») و «کمیته آسیای آزاد» (بعدها «بنیاد آسیا[35]») میشود. کمیته اروپای آزاد همکاری نزدیکی با سازمان سیا داشت تا بتواند ارتباط بین گروههای تبعیدی در بلوکهای غرب و شرق را حفظ کند.
کمپین «زنده نگه داشتن امید آزادی در اروپای شرقی»، سال 1949 به دست یک مقام تازهبازنشسته آمریکایی به نام ژنرال «لوسیوس کلی» علناً کلید خورد. اعضای اولیه این کمپین، مقامات ارشد دولت آمریکا نظیر «آدولف برل» دستیار سابق وزیر خارجه، آلن دالس، و برخی از اعضای سابق دفتر خدمات استراتژیک بودند. عمده بودجه کمیته اروپای آزاد از طرف دولت آمریکا تأمین میشد و از طریق کانالهای سازمان سیا به دست این کمیته میرسید.
اتحاد اروپا یا کودتای آمریکا در قاره سبز
یک سال بعد از آنکه آمریکا توانست انگلیس و فرانسه را متقاعد کند تا به گروههای تبعیدی «عضویت وابسته» در شورای اروپا بدهند، کاخ سفید به وزارت خارجه آمریکا مجوز داد تا طرحهای خود برای تسریع این سناریو را اجرایی کند. وزارت خارجه نیز طرحهای پیشنهادی خود را در یک مقاله ویژه تحت عنوان «مفهوم اروپا» ارائه داد. مطالعات متعددی انجام شد تا یک مفهوم مثبت و مشترک میان کشورهای اروپایی پیدا شود و از مفاهیمی مانند «وحدت اروپا» و «بازگشت به اروپا» برای حل مسئله بیانگیزگی کشورها به اتحاد با یکدیگر استفاده گردد.
نکته اینجا بود که ماهیت «صرفاً اروپایی» این اتحاد باید موجب میشد تا نتیجه، یک مانور دیگر از سوی «امپریالیسم آمریکا» تلقی و به همین خاطر کنار گذاشته نشود. در عین حال، وحدت کشورهای اروپایی رسماً بخشی محوری در سیاستهای آمریکا در قبال اروپا بود، تا جایی که کنگره این وحدت را به عنوان یک شرط برای ادامه اعطای کمکهای مالی به اروپا در قالب «طرح مارشال[36]» (با نام رسمی «برنامه احیای اروپا») تعیین کرده بود.
حوزه فعالیت کمیته آمریکایی اروپای متحد در اروپا طی اوایل دهه 1950 به طور فزایندهای روی تبلیغات و تحریک مردم برای اقدام جمعی متمرکز بود. سال 1951 بخش عمده بودجه کمیته اروپای آزاد به سوی یک ماجراجویی جدید معطوف شد: یک «کمپین وحدت» با حضور جوانان اروپایی (اگر موضوع استفاده از جنبشهای جوانان برای ایجاد تحول اجتماعی برایتان آشنا نیست، گزارشهای مشرق را از اینجا، اینجا، اینجا، اینجا، اینجا، اینجا، اینجا، اینجا، اینجا، و اینجا بخوانید). بین سالهای 1951 تا 1956 «جنبش اروپا» بیش از 2000 تظاهرات و جشنواره را در سراسر اروپا برگزار کرد؛ به ویژه در آلمان، جایی که ارتش آمریکا هم به کمک آنها آمد.
یکی از مزایای تزریق بودجه آمریکا به برنامههای جوانان این بود که کسی نمیفهمید «جنبش اروپا» تا چه اندازه به بودجه آمریکا وابسته است. «اسپاک» ماه می سال 1952 و «بارون بوئل» خزانهدار «جنبش اروپا» نوامبر سال 1953، به نوبه خود تأکید کردند برای آنکه مخالفان وحدت اروپا نتوانند جنبش را ساخته دست آمریکاییها معرفی کنند، دریافت کمکهای مالی از این کشور باید مخفی بماند.
«بنیاد فورد» به دستور آلن دالس و از چند سال قبل (اوایل سال 1949) در شماری از برنامههای اروپایی با سازمان سیا همکاری میکرد[37]. بنابراین تا سال 1950، کمیته آمریکایی اروپای متحد و بنیاد فورد تلاشهای کاملاً هماهنگی را برای حمایت از فدرالیسم در اروپا آغاز کرده بودند[38]. اتفاقی که تا اواسط دهه 1950 افتاد این بود که مدیران ارشد برنامههای «آشکار» و «پنهان» آمریکا عملاً تفاوتی با هم نداشتند. به عنوان نمونه، سال 1953 «جان مککلوی» و «شپرد استون» که نقش مهمی در تخصیص مخفیانه بودجه دولت آمریکا به «کمپین جوانان اروپا» داشتند، هر دو عضو هیأت امنای «بنیاد فورد» شده بودند. مککلوی همچنین عضو هیأت مدیره «بنیاد راکفلر» هم بود. تا سال 1955، مککلوی به ریاست بنیاد فورد رسیده و در عین حال، رئیس اندیشکده مهم «شورای روابط خارجی» هم بود.
در کنار همه اینها، گروهی متشکل از همین افراد از جمله «جوزف رتینگر[39]» (بنیانگذار «جنبش اروپا»)، مککلوی، آلن دالس، دیوید راکفلر، «چارلز داگلاس جکسون[40]» (رئیس رادیو اروپای آزاد)، و «والتر بدل اسمیت[41]» (مدیر سابق سیا) مشغول ایجاد «گروه بیلدربرگ» بودند، سازمان دیگری که باید شکاف کوچک میان دولت، سازمانهای خصوصی و دولتی و همینطور نقشههای آشکار و پنهان آمریکا در دو طرف اقیانوس اطلس را از بین میبرد[42].
شناسنامه واحد پول اروپا: پدر، کانادایی؛ محل تولد، نیویورک
«رابرت ماندل[43]» کانادایی-آمریکایی را پدر «یورو» مینامند. ماندل، برنده جایزه نوبل اقتصاد سال 1999، حدود 50 سال است که در دانشگاههای آمریکا درس میدهد و «یورو» را هم در دانشگاه کلمبیای این کشور اختراع کرد. اما مگر ماندل «یورو» را برای کمک به اروپاییها نساخت؟ «گِرگ پالاست» خبرنگار تحقیقی گاردین، ایندیپندنت، و بیبیسی، کارشناس اقتصادی و نویسنده کتاب «پیکنیک لاشخور[44]» به این سؤال پاسخ منفی میدهد.
پالاست ضمن «مزخرف» توصیف کردن نظریه «ایجاد یورو به عنوان ابزاری برای قدرت دادن به اروپای متحد جهت رقابت با اقتصاد آمریکا»، توضیح میدهد که ماندل هم مخترع یورو است و هم مبدع سیاست «اقتصاد مبتنی بر عَرضه[45]» در دولت رونالد ریگان؛ سیاستی که بعدها جورج بوش پدر، آن را به درستی «اقتصاد مبتنی بر توهم» توصیف کرد.
نکته یورو اینجاست که این واحد پولی، انعطافپذیر نیست. وقتی کشوری عضو منطقه یورو میشود، دیگر نمیتواند با اعمال سیاستهای پولی یا مالی با رکود مقابله کند. به این ترتیب، تنها راههای باقیمانده، کاهش دستمزد، اعمال سیاستهای ریاضتی از جمله تعدیل نیرو و کاهش مزایا، خصوصیسازی، و از همه مهمتر، کاهش قوانینی هستند که بانکدارها و سرمایهگذاران را محدود میکند.
وقتی از ماندل میپرسید چرا یورو را اختراع کرده است، میگوید چون قوانینی در ایتالیا وجود دارند که به او اجازه نمیدهند دستشویی خانهاش را در فلان اتاق بگذارد. بنابراین یورو نهایتاً به شما اجازه میدهد دستشوییتان را هر جا که دوست دارید در خانهتان بگذارید. منظور ماندل این است که وقتی کشورها به حوزه یورو بپیوندند برای اشتغالزایی و چرخیدن چرخ اقتصادشان راهی نخواهند داشت جز اینکه قوانین محدودکننده تجارت را تا جایی که میشود، کاهش دهند. این یعنی یورو به عنوان ابزاری ضدقانونی طراحی شده تا قوانین دستوپاگیر مقابل بانکها و کنترل دولتها بر آنها را از بین ببرد؛ یعنی طراحی مدلی شبیه به آمریکا برای اقتصاد اروپا.
به این ترتیب، اینکه گفته میشود «یورو» شکست خورده، بسیار سادهلوحانه است. اتفاقاً یورو دقیقاً توانسته همان کاری را بکند که سازنده آن[46] و سرمایهدارانی که آن را تصویب کردند، پیشبینی کرده بودند و هدفشان از طراحی یورو بود. جالب اینجاست که «پل کروگمن[47]» (یکی دیگر از برندگان جایزه نوبل اقتصاد) میگوید ایجاد حوزه یورو، یک اصل اساسی اقتصاد را نقض میکند[48]: «حوزه بهینه واحد پولی[49]». این اصل را اتفاقاً خود ماندل مطرح کرده و به معنای انتخاب بهترین منطقهای است که تمام کشورهای آن از داشتن یک ارز واحد، نفع میبرند.
با این وجود، ماندل نگران این نبود که انتخاب ارز یورو برای کشورهای اروپایی ممکن است خطرناک باشد، چون آنچه برای او اهمیت داشت، تبدیل اروپا به یک موجودیت قدرتمند و متحد اقتصادی نبود، بلکه دستوراتی بود که ریگان به او میداد؛ چه بهتر که اجرای این دستورات میتوانست باعث شود تا دولتهای اروپایی در هنگام بحران، تمام مقررات دولتی را بردارند، صنایع دولتی را خصوصی کنند، مالیات سازمانهای بزرگ را کاهش دهند، و رفاه مردم اروپا را درون چاهی بیندازند که انتها ندارد؛ دقیقاً مانند بلایی که سالهاست سر شهروندان آمریکایی آمده است.
هدف از اختراع یورو تحمیل یک «دکترین شوک» به اروپا[50] بود تا در نهایت، بانکهای بزرگ بتوانند داراییهای یونان و سایر کشورهای اروپای را غارت کنند[51] و منابع طبیعی و ثروت این کشورها را به یغما ببرند[52]. تمام آنچه که امروز در کشورهای حوزه یورو اتفاق میافتد گواه این است که اتحادیه اروپا یک ایده و حتی یک توطئه آمریکایی بوده است[53]. عجیبتر از اینکه سیا در تشکیل اتحادیه اروپا دست داشته، این است که اروپاییها به خصوص پس از حملات پاریس[54]، به فکر افتادهاند تا یک «سیا»ی اروپایی برای خودشان بسازند[55].
با وجود این همه مدرک و سند، هنوز هم اروپاییها پی به توطئههای آمریکا نبردهاند[56]، بلکه حدود یک ماه پیش، نشست سال 2016 «انجمن بروکسل» به خوبی نشان داد که نفوذ واشنگتن در اتحادیه اروپا روزبهروز بیشتر هم میشود[57]. نشانههای این نفوذ را نه تنها در سخنرانی «ینس استولتنبرگ» دبیرکل ناتو (سازمان تحت تسلط کامل آمریکا) در انجمن بروکسل، و حضور نظامی پررنگ[58] این سازمان در اروپا[59] طی سالهای اخیر، بلکه در طرحهای اقتصادی آمریکا برای تأثیرگذاری بیشتر بر بازار اروپا، از جمله پیمان جنجالی «همکاری تجاری و سرمایهگذاری ترانسآتلانتیک[60]» میتوان به وضوح مشاهده کرد.