اگر نميري تو را ميميرانند. توي سرت ميزنند. در رختخواب ميافتي، چرت
ميزني. بچهها را نگاه ميكني اشك ميريزي. زن را ميبيني اشك ميريزي.
اين را همه در پيش دارند. به شما اهانت نميكنم. همه خلقت اين را دارند.
فقط شما زرنگي كردي، بلند شدي و با عقل و فهم خودت موت را خريدي و قبول
كردي. قبول موت، موت است عزيز من. چشمت هم عوض مي شود. وقتي هم ميخوابي و
خواب ميبيني چشمت عوض ميشود، چه رسد الان كه مردهاي و بيداري.
ان شاء الله روز به روز چشمت بازتر ميشود. رفقاي ديگر از جاي ديگر
ميآيند. ميبيني فلاني هم مرحوم شد و آمد. با هم برخورد ميكنيد.
ميگويند: هفتاد سال خواب آلود حرف زدهام شما هم خواب آلود شنيدهايد.
البته عمر شما زياد نيست. شماي نوعي را ميگويم. آيا اين بس نيست؟
بگذاريد الان در حال بيدراي حرف بزنيم. شما وضو ميگيري. قصد مردن ميكني.
بيدار ميشويد و اين جا ميآيي. من هم كه بيدارم و با شما حرف ميزنم. دست
كم يك دمي با خيال راحت با هم مينشينيم. بدون ترس از اين كه فردا چه
ميشود. آيا گناهانمان را خدا ميبخشد؟ الان كه مردي گناهان را هم گذاشتي و
آمدي. هم عبادتها را گذاشتي و هم گناهان را. هم پول را و هم زور را. همه
را گذاشتي و دست خالي آمدي. حتي بدن را هم نياوردي.
اين بدن ديگر مال شما نيست. آن بدن رفت. ملك مال شما نبود كه آن را بياوري. مال خدا بود. «لمن الملك اليوم»(1)؛ ملك مال كيست؟
چه كسي ميتواند بگويد مال من است. مني وجود ندارد. مرحوم شد و رفت. خدا او را بيامرزد.
بعضي از رفقا مثلا بعد از ده سال به همديگر ميرسيدند. يكي ميگفت: مشهدي
تقي حالت چطور است؟ رفيق ديگرش ميگفت: اين مشهدي تقي، مشهدي تقي سابق
نيست. او مرحوم شد. اين كس ديگري است.
عزيز من حالا شما هم عوض شدي. در اين جا آدم همه مسالههايي را كه در كتاب
ها هست و نخوانده، همه را، ميخواند. چون شما مرحوم شديد و آمديد. من را هم
كه خدا آورد. لذا بلدم حرف بزنم و الا كتابها پر است از مسائلي كه راجع
به بعد از مرگ است.
1- سوره غافر، آيه 16.
كتاب طوبي محبت – ص 150
مجالس حاج محمد اسماعيل دولابي