در ابتدا به این پرسش می پردازیم که سینما چیست؟ شاید این پرسش در این میان کمی غریب باشد اما می تواند ما را به سرنخ های عنوان یادداشت مبنی بر مولفه های قهرمان پروری در سینما هدایت نماید. سینما، رازی است شگرف که به سودای جهانی شیرین ما را وارد رویاها، حسرت ها، واقعیات و خیالات دور و نزدیکی می سازد که از نگاتیو دلسپاری تا پرده رسوایی همچون دریچه ای روشن می تواند هم آینه ای پیش روی ما برای نمایش واقعیت درونی جهان زیست مان باشد و هم توان آن دارد که دست مان را گرفته و وارد فضایی آن سوتر از غربت امروز بیگانگی نسبت به حقیقت وجودی نماید.
در این میان وجود شخصیت هایی جاذبه برانگیز و پذیرفتنی که حتی پذیرش اعمال ناکوک از حقیقت از سوی شان برای مخاطب می تواند سودایی از آرزومندی باشد، نیاز سینمایی است که می خواهد حکم داشته ها و نداشته های روزگارمان را با زبان سینما صادر نماید. پس خلق شخصیت و پر و بال دادن به حقیقتی باورپذیر نزد بیننده الزامی ناگسستنی با مقوله خیال و حقیقت برای چشمان ناظر بیینده ای است که نگاه خود را به دور از همهمه های بیرون در درون سالنی تاریک به پرده عریض سینما و پرسوناژهایش می بخشد و خود و خواسته هایش را در تصمیمات اخذ شده توسط او شریک می پندارد و این جا است که پاشنه آشیل فیلمسازان این سال های سینمای ایران خود را رخ می نماید که به دور از هرگونه اهمیت دهی به مقوله شخصیت پردازی و قهرمان پروری برای مخاطب، دل به داستانی سرد و روایتی کسل کننده با کاراکترهایی دور افتاده از خیال مردمان این سرزمین می نهند و نه روایتی ملموس می آفرینند و نه قصه ای خوگرفته با مرامنامه اعتقادی مردمان سرزمین نور و راستی را به صحنه تماشا می کشانند، چرا که وقتی شخصیتی قابل پذیرش و اینجایی برای مخاطب خلق نشود، روایتی شناور در دل و روحش روان نمی شود و وقتی چنین شود نه اثری در ذهن به یادگار می ماند و نه خاطره ای از جنس سینمایی که می تواند مکانی مقدس برای شدن باشد.
با توضیح عنوان یافته به سراغ مولفه های شخصیت پردازی و قهرمان نمایی توسط فیلمسازی می رویم که به چگونگی خلق پرسوناژهایی اصیل در نزد مخاطب وطنی آگاه است و در آثاری متعدد از «دیده بان» تابناک دفاع مقدس تا «آژانس شیشه ای» خاطره انگیزش قهرمانانی ملموس از جنس مردمی اصیل را آفریده است.
اما برای بررسی توفیق شخصیت های خلق شده توسط ابراهیم حاتمی کیا باید به مولفه های متعددی از همسویی نویسنده و فیلمساز با جهان قهرمان هایش و همراستایی خیال و واقعیت به معنای اشتراک رفتارهای رخ داده از سوی شخصیت مبنی بر نمایش آرمان گرایی اشاره کرد. اشاره فوق درباره یکی شدن رویا و واقعیت در برگیرنده فاصله ای است که در بخشی از نهاد جامعه با آرمان های اصیل رخ داده است و پرسوناژهایی از جنس حاج کاظم و چمران و حاج حیدر و سعید در پی بازگشت این رویاها به پای بست نگاه مردم هستند. اگر حاج کاظم بغض فرو خورده اش را با مشت های نشسته در شیشه برج شیشه ای فراموشکاران جامعه از آرمان ها نشان می دهد و این حرکت اعتراضی به دل مردم می نشیند؛ کاراکتر سعید با سرفه های دردناکش خبر از هشداری دردناک می دهد و تنفس زمانه را به نشانه می گیرد. اگر شهید وصالی فریاد دادخواهی اسلام سر می دهد، دایی غفورِ «بوی پیراهن یوسف» چشمان انتظار را به نشان روزهای عاشقی بیدار می خواند و حکایت قهرمانان آثار حاتمی کیا از جنس همین خواسته های دلبرانه مردمی است که با نسیم عشق سال ها روزگار را خوش می دارند و دل در گروی ارزش هایی دوست داشتنی دارند.
حاتمی کیا در جدیدترین ساخته اش به سراغ قهرمانی رفته که از پس سال ها دلسپاری به نظام اسلامی تا پای شهادت از پای نمی نشیند. گاه فریاد می زند و گاه هشدار می دهد و گاه وصیت عاشقی می نویسد و گاه از هوایی که در آن خوش نیست کنار می رود. گاه طعنه می زند و گاه دلهره می آفریند و همه این ها از جنس سال ها دوران طلایی دلسپاری به آرمان ها است؛ عشق به ارزش های خالصانه انقلاب اسلامی و پاسداری از باورهای نابی که گاه تندباد حادثه آن را به کناری می برد و غبار بر رخسارش می نشاند و حاتمی کیا که احوالی همقرین شخصیت های ساخته شده اش دارد، به دنبال غبارروبی این فراموشی ها است و هر بار با قهرمانی از جنس آشنای مردم به قلب روایت می زند؛ شخصیت هایی که شِکوه ها و کنایه ها و طعنه ها و رفتارهایی از جنس فیلمساز دارند؛ قهرمانانی که نمی خواهند بادیگارد باشند و همیشه محافظ می مانند.