در مورد انتخابات 7 اسفند، حرفهای ناگفته بسیاری وجود دارد که جا دارد اکنون که آتش انتخابات فروکش کرده و سخن گفتن از جزئیات آن را دیگر کسی حمل بر جانبداری از رقبای انتخاباتی نمیکند، به برخی از آن موارد اشاره نماییم.
شاید مهمترین خبر در این انتخابات آن بود که اصولگرایان در تهران به سختی شکست خوردند، اما در کل کشور با نصاب خوبی توانستند همچنان اکثریت ترکیب سیاسی مجلس را به نفع خود حفظ نمایند. از سویی به عکس؛ اصلاح طلبان در تهران شگفتیای ساختند که بعید میدانم خودشان نیز هنوز باورشان شده باشد که یک لیست 30 نفره را بدون رفتن حتی یک نفرشان به دور دوم، راهی مجلس نموده باشند! هرچند در کل کشور به صورت کاملا معنیداری دچار شکست شدند.
اما در مورد تهران و اتفاق عجیب آن تا اکنون کسی به واکاوی منطقی ماجرا نپرداخته. لذا نوشتار حاضر در ادامه به بخشی از علل چنین رویداد عجیبی خواهد پرداخت.
الف) به لیست شکست خورده اصولگرایان تهران بنگرید. چه میبینید؟ یک شرکت سهامی! سران لیستساز، مثل شیوخ قبیله، بدون در نظر گرفتن اختلافات بسیار بنیادین، سهم خود را برداشته بودند! آقایان لیستی ساخته بودند که برخی از اسامی آن را به راحتی میشد در لیست اصلاحطلبان نهاد! کمااینکه در مورد کاظم جلالی، دقیقا همین اتفاق نیز رخ داد! نام کسانی چون آقای ابوترابی که نقش تئوریسین برجام در مجلس را بر عهده داشتند، به راحتی در کنار اشخاصی چون سیدمحمود نبویان که طی دو سال اخیر، هیچ روزی را بدون نقد سرسختانهی برجام به شب نرساند قرار گرفته بود! این کار به چه معنا بود؟! آیا ترجمهی اصولگرایی چنین لیستی بود؟! اساسا اصولگرایی چه صیغهای است که به همین سادگی میتوان مرامهایی با این سطح از تناقض را در آن صرف نمود؟! و از این مهمتر آنکه؛ ما بدنهی اجتماعی اصولگرایان را چه چیزی فرض کردهایم؟! آیا این توهین به شعور مردم نبود که فردی چون آقای مصباحیمقدم که در اوج فتنهانگیزیهای هاشمی، خود را سینه سوخته و سینهچاک وی معرفی میکرد، در کنار نامهایی چون آقاطهرانی و بذرپاش و زاکانی و... در یک قاب قرار گرفته بود؟! و آیا ما توقع داشتیم که این لیست، بدنهی بیدار مومنین را اقناع کند؟! حقیقتا آنچه در لیست اصولگرایان تهران مبهم بود، خود اصولگرایی بود! تعارف را کنار بگذاریم؛ برادران ما اصولگرایی را با شرکت سهامی اشتباه گرفته بودند!
اما در نقطه مقابل؛ نظری به لیست اصلاح طلبان بیافکنید. پایبندی به اصول را به وضوح میشود در این لیست مشاهده کرد! چه اگر اصولگرایی به معنای خط قرمز بودن اصول یک جریان سیاسی باشد، لیست یکدست اصلاحطلبان، که حول محور خط قرمزهای اصلاحات ترکیب یافته بود را حقاً باید یک لیست اصولگرایانه (البته با اصول شبهلیبرال) تلقی کرد.
با این وصف چرا مردم باید به لیستی که بر مبنای اصول خودش شکل گرفته بیتوجهی میکردند و به کشور 72 ملت و بیربط اصولگرایان رای میدادند؟!!
ب) در سال 88 آقای میرحسین موسوی برای تبلیغات انتخاباتی خود، نسخهای را برگزیده بود که نگارنده، نام آن را نسخهبدل احمدینژاد میگذارد. موسوی با شعار عدالتخواهی به جنگ کسی آمده بود که با زیر و رو کردن جریان بیعدالتی؛ علم عدالتخواهی را بر دوش داشت. این در حالی بود که پشت موسوی به سمبل بیعدالتی گرما داشت و مردم به روشنی؛ پشتیبانی هاشمی از وی را میدیدند.
عاقبت آن انتخابات چه شد؟ مردم، عدالتخواهی را برگزیدند؟ یا نسخهبدلش را؟ ملت ایران هیچگاه به نسخهی بدلی هیچ مرامی اقبال نکرده و نمیکنند. در همین انتخابات مجلس نیز چنین اتفاقی رخ داد. اصولگرایان، در حالی 5-6 شمشیرکش برجام را در لیستشان گذاشته بودند که مابقی لیست یا افراد ناشناس بودند یا عمدتاً عناصر شدیدا ضد برجام! این یعنی تلاش شده بود؛ رنگ مصنوعیای از جریان مدعی اعتدال که همپیمانان نانوشتهی اصلاحطلبان به شمار میآمدند، به لیست اصولگرایان پاشیده شود! و نسخهبدل، دقیقا یعنی همین! مردم با لیستی مواجه بودند که سرلیستهایش عمدتا مشکلی با برجام (بخوانید اصلیترین و داغترین سطح منازعات سیاسی طی 3 سالهی اخیر) نداشتند! با این توصیف؛ چرا باید برجامیستهای اوریجینال را رها میکردند و نسخهی کپی دست چندم برجامخواهان شبهاصولگرا را برمیگزیدند؟! لذا باز هم باید تاکید شود؛ اصیل نبودن لیست اصولگرا یکی از عوامل اساسی شکست آن در مواجهه با لیستی بود که به لحاظ ایدئولوژیک، اصیل و همگرا بود.
ج) تصویب معاهدهی موسوم به برجام و اثرات روانی آن را نیز نباید از نظر دور داشت. معاهدهای که از خطوط قرمز متعددی عبور کرد، هیچ دستاورد نقدی در پی نداشت، عُمدهی تحریمها لغو نشد، هیچ ضمانتی برای لغو در آینده را نیز در پی نداشت، در عین حال هزینه هنگفتی در حد تعطیلی صنعت هستهای کشور باقی گذاشت. با این وصف چرا باید بخش زیادی از مردم کلانشهر تهران به جریان حامی این معاهده خسارت بار رای میدادند؟! پاسخ را باید در یک کلمه جستجو کرد؛ تبلیغات!
رسانه های عمومی، مطبوعات، فضای مجازی، صداوسیما و... دو سال تمام، افکار عمومی را تحت فشار شدید این پیام واحد قرار دادند که «برجام؛ فتحالفتوحی بوده که قطعا به گشایش اقتصادی میانجامد!» در واقع به جز بخش کوچکی از کارگزاران نظام، یک اجماع داخلی به انضمام جوسازی و بزرگنمایی بیسابقه از برجام، اجازه نداد تا «واقعیات تلخ و هزینههای هنگفت» آن به چشم مردم بیاید! لذا مردمی که امیدی (هرچند واهی) را از دستگاه تبلیغاتی رسمی کشور دریافت کرده بودند، در راکدترین روزهای تاریخ بازار ایران و در بحبوحهی تورمی که آمارهای واقعیاش «محرمانه» است! اجازه دادند تا دولتی که عدم تحقق وعدهی 100 روزهاش به 3 سال رسیده، راه خود را با قدرت بیشتری ادامه دهد تا شاید در پس این امید، گشایشی باشد. علیکلحال در این حوزه نیز خطایی متوجه مردم نیست. باید ببینیم ما چه خوراکی به آنها دادهایم (خصوصا در صداوسیمای جمهوری اسلامی) که حالا توقع داریم واقعیات برجام را باید میدیدند!
به هرحال انتخابات ریاست جمهوری در پیش است و از حالا کمتر از یک سال باقی مانده تا وعده های دولت راستیآزمایی شود. وعده هایی که اگر درست از کار درنیاید آنوقت شاید کاندیدایی همچون رئیس جمهور قبلی از راه برسد و سونامیای همچون انتخابات 88 را بر سر جریان اعتدال (همان اصلاحطلبانِ پوست انداخته!) سرازیر نماید!