چند ماه بیشتر از
حضور خاتمی در مرکز اسلامی هامبورگ نمی گذشت که بهمن ماه 1357 فرا رسید تا
فصل نوینی در تاریخ نهضت اسلامی ایران به رهبری امام خمینی (ره) گشوده شود.
رژیم پهلوی آخرین نفس ها را میکشید و آخرین تیر ترکش محمدرضا برای حفظ
سلطنت، انتخاب شاپور بختیار از اعضای قدیمی «جبهه ملی» به نخست وزیری بود
که با شعار سوسیال دموکراسی آمد و خود را مرغ توفان خواند. اما لفاظی های
ملال آور بختیار نیز راه به جایی نبرد و شاه را به آینده حکومت امیدوار
نکرد، تا سرانجام در 26 دی 1357به ناچار ایران را برای همیشه ترک گوید.
امام (ره) که دولت بختیار را غیر قانونی اعلام کرده و شورای انقلاب را
تشکیل داده بودند با فرار شاه، آماده عزیمت به میهن اسلامی شدند. بختیار
فرودگاه ها را بست و پرواز امام یک هفته به تأخیر افتاد، اما سرانجام روز
12 بهمن ایشان پس از 15 سال تبعید به ایران بازگشتند. میلیون ها نفر از
تهران و سایر نقاط کشور به استقبال امام خود رفتند. امام خمینی(ره) نیز پس
از ورود به تهران، ضمن حضور بر مزار هزاران شهید انقلاب اسلامی، در سخنرانی
خود در بهشت زهرا(س) فرمودند که بزودی به پشتوانه رأی ملت و حق شرعی خود،
دولت تعیین میکنند. امام سپس در مدرسه علوی و رفاه مستقر شده و در 16
بهمن، مهندس بازرگان را به نخست وزیری دولت موقت منصوب نمودند. سیر حوادث
شتاب عجیبی گرفته بود. 19 بهمن پرسنل نیروی هوایی ارتش به محضر امام رسیده و
به ایشان دست بیعت دادند. شب 21 بهمن نیز در نیروی هوایی تهران، درگیری
مسلحانه بین عدهای از انقلابیون این نیرو و گارد شاهنشاهی پیش آمد که با
دخالت مردم، درب پادگان ها به روی مردم باز شد و سلاح ها به دست مردم
افتاد. سران ارتش دست اندر کار کودتا شدند و در روز 21 بهمن از ساعت چهار
بعدازظهر اعلام حکومت نظامی شد. امام اما اعلام کردند که مردم به حکومت
نظامی اعتنا نکنند. مردم در روز22 بهمن به مراکز دولتی، نظامی، انتظامی و
رادیو و تلویزیون یورش برده و آنها را فتح کردند. سرانجام با فرار بختیار و
اعلام بیطرفی ارتش در روز 22 بهمن 1357، انقلاب اسلامی پس از سال ها
مجاهدت، ایثار، فداکاری و مقاومت در راه خدا به پیروزی نهایی رسید.
پیروزی انقلاب اما اتفاقی نبود که خاتمی را به بازگشت به کشور ترغیب کند.
او تا زمستان 1358 در آلمان ماند و از دور به نظاره تحولات ایران نشست.
شاید علت این عدم بازگشت، همان ناامیدی از سرانجام انقلاب بود که پیشتر
باعث شده بود او در اوج درگیری های ملت و رژیم، تهران را به مقصد هامبورگ
ترک گوید؛ به ویژه که به قول بزرگی، عده ای از دشمنان «وقتی انقلاب پیروز
شد، می گفتند دو ماه بیشتر دوام نمی آورد! وقتی دو ماه گذشت، ضدانقلاب های
ساده لوحی که درداخل کشور بودند، پرسیدند پس چه شد؟ گفتند شش ماه دیگر حتما
قضیه تمام خواهدشد!»[1]
به هر حال، خاتمی در آلمان ماند و تا تثبیت کامل این نظام نوپا به فکر
بازگشت نیفتاد. اما در طول یک سالی که میان پیروزی انقلاب و بازگشت خاتمی
به ایران فاصله افتاد، حوادث بسیاری در ایران رخ داد که هر چند خاتمی در
جریان آنها نبود و نقشی در آنها ایفا نکرد، اما شخصیت و آینده سیاسی اش به
شدت از این رویدادها متاثر شد. از اختلافات اولیه درباره نوع حکومت جدید
ایران گرفته تا رویارویی جریان های لیبرال و اسلامی، تا شکاف های داخلی در
میان روحانیون مبارز، همه و همه عرصه های کشمکش نوینی بودند که در زمان
ورود خاتمی به کشور، یا شکل گرفته بودند و یا در حال شکل گیری بودند.
طبیعتا هر بازیگر سیاسی نیز می بایست نقش و جایگاه خود را در این معادلات
تعریف و تعیین می کرد و خاتمی البته از این قاعده مستثنی نبود. این
اختلافات و نزاع های سیاسی هر چند در اشکال و انحاء گونه گون جلوه کردند،
اما می توان درباره منبع و منشاء همه آنها به یک تئوری کلی رسید: حقیقت آن
است که نه فقط در ابتدای پیروزی انقلاب، بلکه در همه ماه ها و سال های پس
از بهمن 57، این، نسبت افراد با ستون و تکیه گاه اصلی نظام جمهوری اسلامی،
یعنی با اصل و مصداق «ولایت فقیه»[2] بود که اردوگاه و جایگاه آنها را در
منازعات سیاسی تعیین، و دوست و دشمنشان را تعریف می کرد.
شاخصی برای تحلیل منازعات سیاسی در ایران جدید
لذا برای روشن تر شدن معادلات، باید عرصه سیاست ایران را به صفحه شطرنجی
تشبیه کرد که دو گروه رقیب، با پرچم های موافق و مخالف ولایت فقیه رویاروی
یکدیگر صف آرایی کرده اند؛ و البته که باید دقیق تر نیز شد و به میانه این
گروه ها رفت تا تصویر روشنی از اردوگاه دو طرف به دست آید:
1- گروه های مخالف نظام مبتنی بر ولایت فقیه را صرفنظر از کم و کیف
مخالفتشان، می توان در یک دسته کلی دید: جریان های جدایی طلب، بازماندگان و
وابستگان به رژیم سابق، توده ای ها، مجاهدین خلق(منافقین)، مارکسیست ها و
لیبرال ها. بخشی از این طیف، از همان روزها و ماه های اول انقلاب با توجه
به مطامع قومی و قبیله ای که داشتند، علیه کلیت نظام دست به شورش زدند.
گروهی دیگر چون منافقین، برای خود سهمی در مبارزه علیه رژیم پهلوی قائل
بودند و چون نظام جدید را اسلامی یافته و در باج گیری از آن ناکام ماندند،
انقلاب را مرتجع معرفی کرده، علنا به روی جمهوری اسلامی آتش گشودند؛ لذا
تکلیفشان به طریق اولی با اصل ولایت فقیه روشن بود. گروه دیگر نیز جریانات
لیبرال چون تیم نهضت آزادی و مهندس بازرگان بودند که در عین ادعای مسلمانی،
اعتقادی به ولایت فقیه نداشتند. اینها بر خلاف گروه های پیش گفته، بخشی از
مسیر را با امام و مردم پیمودند، اما چون نوبت تعیین نوع حکومت رسید و در
جلسات شورای انقلاب بحث ولایت فقیه مطرح شد، مشت روی میز کوبیدند و صریحا
گفتند که «ما نمی گذاریم این کار بشود؛ یعنی چه؟ ولایت فقیه یعنی چه؟».[3]
2- دسته دوم موافقان و حامیان ولایت فقیه یا گروه های موسوم به «حزب الله» و
«اسلام گرا» هستندکه اینان نیز حسب میزان پایبندی شان به این اصل، در یک
«پیوستار» قابل مشاهده اند: نخست، مستضعفان فکری که اساسا «هیچ عقیده ای را
دارای ارزش رنج کشیدن» نمی دانستند و غالبا تحت تاثیر امواج
سیاسی-اجتماعی، جایگاه خود در جهان را تغییر داده، نان را به نرخ روز
مطالبه می کردند. دوم، کسانی که با وجود عدم اعتقاد نظری، به طور موقت با
این اصل کنار آمده و هر چند در ظاهر، زبان به مدح ولایت و ذم مخالفانش
گشودند، اما بعدها به صراحت گفتند که «روی اصل ولایت فقیه حرف داشتیم اما
به خاطر امام نمی گفتیم»[4]؛ این گروه پس از رحلت امام (ره) به سرعت رو به
مقابله نظری و عملی با اصل ولایت فقیه آورده و حتی در این راه به اعتراف
خود «تنه به تنه لیبرالیسم»[5] نیز زدند. سوم، کسانی که مخالفت نظری با
ولایت فقیه نداشتند، اما منافع شخصی و گروهی، پایه های عقایدشان را سست
ساخت و ترجیح دادند به همان اعتقاد نظری کفایت کرده و التزام عملی را به
فراموشی بسپارند. و گروه چهارم، کسانی که در نظر و عمل به ولایت فقیه
وفادار ماندند و دو دوره رویارویی را تجربه کردند: در ابتدای انقلاب با
مخالفان صریح نظام ولایی؛ و در دوره پس از رحلت امام(ره)، با مدافعان دیروز
و مخالفان امروز، با منافقان.
با این حساب، آنچه محرز است اینکه، توجه به نسبت طرف های درگیر در منازعات
سیاسی با اصل و مصداق ولایت فقیه، یک چارچوب تئوریک قابل اتکا برای تحلیل
وقایع پس از انقلاب اسلامی است. لذا باید صفحات زندگی سیاسی «سید محمد
خاتمی» را نیز در همین چارچوب ورق زد و به تحلیل روشنی از افکار و کردار او
رسید.
بر اساس آن شاکله نظری، می توان کار را با طرح این سه پرسش آغاز کرد:
جایگاه خاتمی در این صف آرایی ها و منازعات سیاسی کجا بود؟ او در کدام طیف
قرار می گرفت؟ دیدگاه های فلسفی اش درباره دین و حکومت و آزادی و مشروعیت
مردمی، در تعیین نقش نوین او و نسبتش با «ولایت فقیه» چه تاثیری داشت؟ او
باید به ایران باز می گشت، لب به سخن می گشود، دست به قلم می برد و گام در
مسیر می گذاشت تا به تمامی این پرسش ها پاسخ می گفت.
نویسنده: سید یاسر جبرائیلی
کتاب «سودای سکولاریسم» به زودی توسط
انتشارات موسسه فرهنگی خبرگزاری فارس راهی بازار نشر خواهد شد و علاقمندان،
نهادها و مراکز می توانند از طریق شماره تلفن 88913277-021 سفارشات خرید
خود را ارائه دهند.
----------------------------
[1] بیانات رهبر معظم انقلاب اسلامى در دیدار جوانان و فرهنگیان در مصلّاى رشت (1380/02/12) در:
http://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=3064
[2] ولایت فقیه اصطلاحی است برای نظام حکومت اسلامی پس از ائمه
طاهرین(ع). ولایت در این اصطلاح به معنای حکومت و زمامداری امور جامعه است
و ولایت فقیه به مفهوم زمامداری جامعه اسلامی از سوی کسی است که به مقام
اجتهاد در فقه رسیده و حائز شرایط رهبری جامعه اسلامی می باشد. موضوع
اصلی ولایت فقیه این است که در زمان غیبت امام معصوم(ع) چه باید کرد؟ آیا
امت اسلامی باید بدون رهبر باشد؟ یا باید به رهبری طاغوت تن دهد یا باید
بهترین کسی را که از نظر علم و زهد و تقوا و مدیریت سیاسی، کمترین فاصله را
با معصوم دارد به رهبری امت اسلامی بپردازد؟
در واقع ولایت فقیه به همین معناست که با وجود معصوم(ع) باید او رهبری کند و
در عصر غیبت به نیابت از امام زمان(عج) ولی فقیه رهبری و زمام امور جامعه
را بر عهده دارد تا امت گرفتار هرج و مرج و آنارشیسم و تعبد به حاکمیت
طاغوت نشود و احکام و ارزشهای الهی در جامعه عملی گردد.
نظریه ولایت فقیه و شکل متکامل و شفاف آن یعنی ولایت مطلقه فقیه، هر چند
مبتنی بر مبانی و آموزه های دینی بوده و دارای پیشینه تاریخی طولانی تا عصر
امامان معصوم(ع) می باشند، ولی شکل گیری نظام جمهوری اسلامی مبتنی بر
نظریه ولایت فقیه - که به عنوان تنها شکل مشروع حکومت در زمان غیبت از سوی
امامان معصوم(ع) معرفی شده است - در ابتدا و برخورد ملموس و عینی این نظریه
با واقعیات جامعه در عرصه مدیریت جامعه، باعث تکامل و تبیین هر چه بیشتر
اختیارات ولی فقیه و زوایای پنهان آن در قالب نظریه «ولایت مطلقه فقیه» شد.
برای مطالعه درباره اصل «ولایت فقیه» کتب زیر پیشنهاد می شود:
1- کتاب «ولایت فقیه» که مجموعه سیزده سخنرانى است که حضرت امام
خمینى(س) در فاصله 1/ 11/ 1348 تا 20/ 11/ 1348 در نجف اشرف ایراد فرمودند.
2- «ولایت فقیه و حکومت در اسلام». نوشته سید محمد حسین حسینی طهرانی
3- «حکومت اسلامی و ولایت فقیه». نوشته علامه محمدتقی مصباح یزدی
4- «پیرامون وحی و رهبری». نوشته آیت الله عبداله جوادی آملی
[3] غلامرضا خواجه سروی، خاطرات آیت الله مهدوی کنی، چاپ دوم، (تهران: انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1387)، ص 212.
[4] سخن متعلق به محمد موسوی خوئینی ها است. محمد حسین صفار هرندی این ماجرا را نقل کرده است. در:
http://www.irdc.ir/fa/content/11782/default.aspx
[5] سخن متعلق به سید محمد خاتمی است. در: پایگاه خبری بنیاد باران، 10/6/1386