پایگاه 598: وقوع انقلاب اسلامی در
سال 1357 اتفاقی نبود که بهیکباره رخ داده باشد، بلکه از سالها قبل،
شرایط آن مهیا شده بود و ایران در آستانهی انقلاب، شرایط خاصی را تجربه
میکرد که محصول سالهای حکومت پهلویها بود. بررسی شرایط ایران در آستانه
انقلاب اسلامی، نیازمند پاسخ به سه پرسش زیر است:
الف) نظام سیاسی ایران در عصر پهلوی دوم چگونه بود؟
ب) نظام اجتماعی ایران در آستانهی انقلاب چه شرایطی داشت؟
ج) نظام فرهنگی ایران در حکومت محمدرضاشاه با چه تناقضاتی روبهرو بود؟
استبداد حاکم بر نظام سیاسی ایران در دوران محمدرضاشاه
آغاز سلطنت پهلوی دوم به شهریور 1320 بازمیگردد که متفقین وارد خاک ایران
شدند، رضاشاه را از سلطنت خلع کردند و پسرش محمدرضا را بر تخت سلطنت ایران
نشاندند.
دوران سلطنت محمدرضا را میتوان به دو دوره تقسیم کرد. دورهی اول از آغاز
سلطنت وی در شهریور 1320 شروع میشود و تا سقوط دولت مصدق در مرداد 1332به
طول میانجامد و دورهی دوم از کودتای 28 مرداد 1332 تا سقوط شاه و پیروزی
انقلاب اسلامی را در بر میگیرد.[1]
در دورهی اول سلطنت محمدرضا، که آبراهامیان آن را «پادشاهی ضعیف و گرفتار»
مینامد، قدرت در بین پنج قطب جدا از هم (و با کشمکشهای درونی خاص خود)،
یعنی مجلس، دربار، کابینه، سفارتخانههای خارجی و مردم، دستبهدست میشد.
بدیهی بود که در چنین شرایط توزیع قدرتی، شاه جوان که مبنای قدرتش را ارتش و
در درجهی کمتری جناحهای محافظهکار سلطنتطلب تشکیل میدادند، قدرت
چندانی نداشت و آزادی سیاسی کوتاهمدتی بر فضای کشور حاکم شد.[2]
اما این رویه به مرور زمان، تغییر یافت و پهلوی دوم با استفاده از موقعیت و
قدرت نهادی سلطنت و با آگاهی از تجربیات تاریخی نحوهی اعمال قدرت در
کشور، تلاش تدریجی و حسابشدهای برای تقویت قدرت شخصی خود در جامعه در پیش
گرفت تا آنکه بعد از کودتای 28 مرداد 1332، زمینه برای برپایی مجدد
پادشاهی نظامی و حکومت مطلقهی وی فراهم شد و وی بهتدریج با تثبیت کنترل و
سیطرهی خویش بر نهادهای سیاسی از جمله قوهی مجریه، مجلس و قوهی قضائیه،
این نهادها را به ابزارهای صرف اجرای برنامهها و سیاستهای فردی خود بدل
کرد و دیکتاتوری خود را بر همهی ارکان کشور حاکم ساخت.[3]
ابزارهای محمدرضا برای برقراری پادشاهی نظامی و حکومت مطلقه عبارت بودند
از: درآمدهای نفتی، دستگاههای سرکوبگر، دیوانسالاری و نظام حزبی. شاه
علاوه بر استفاده از درآمد سرشار نفت، که دست او را برای اقدامات متعددش در
افزایش قدرت باز میگذاشت، به تجهیز ارتش و سازماندهی سازمانهای جاسوسی
پرداخت که آمادهی سرکوب هرگونه شورش و ناامنی در کشور بود و موجب گسترش جو
رعب و وحشت در سراسر کشور میشد. دستگاه عظیم دیوانسالاری نیز کاملاً تحت
نظر او قرار داشت و وی با انتخاب نخستوزیر و وزرای دولت، آنها را به
مجریان تصمیمات خود مبدل ساخته بود. مجلس و نظام تکحزبی نیز بخشی از
دستگاه مشروعیتدهنده و ابزار استمرار قدرت مطلقهی شاه محسوب میشدند.[4]
البته ناگفته نماند که حمایت همهجانبهی غرب، بهویژه آمریکا، از حکومت
سلطنتی محمدرضا نیز در تقویت روحیهی اقتدارگرایی و دیکتاتورمنشانهی وی
تأثیر قابل توجهی داشت.
حاصل سخن آنکه محمدرضاشاه در دور دوم سلطنت خود (1357-1332)، تمام نهادها و
شخصیتها را بهطور مستقیم یا از طریق ساواک و سازمان بازرسی کنترل کرد،
فرامین را به رهبران نظامی دیکته نمود، نمایندگان با تأیید او به پارلمان
رفتند، قوهی قضائیه در اختیار او و مجری خواستههایش بود و قوهی مجریه
نیز کاملاً مطیع و فرمانبردار او بود و بدین ترتیب، دیری نگذشت که دورهی
کوتاه آزادی سیاسی به ورطهی فراموشی سپرده شد و جای خود را به استبداد
داد.[5]
جالب آنکه در حکومت استبدادی محمدرضا، به خارجیها اجازهی دخالت در امور
کشور داده میشد، اما مردم حق هیچگونه مشارکت در امور کشور را نداشتند و
راههای مشارکت سیاسی آنها در ادارهی امور کشور، توسط شاه مسدود شده بود.
دربار و حکومت فاسد، بیگانه با مشکلات مردم
الف) فساد مالی
در رأس مفسدین مالی دربار پهلوی، شخص محمدرضا قرار داشت. وی با استفاده از
جایگاه خود، سهم عمدهای در اتلاف و اختلاس بیتالمال داشت. فردوست در بخشی
از کتاب خود، با عنوان «محمدرضا و پول»، پرده از فساد مالی شاه و
سوءاستفادهی وی از اموال عمومی برمیدارد و مینویسد: «نخستوزیر
میلیاردها تومان بودجهی سرّی سالانه ترتیب میداد که دوسوم آن به دستور
محمدرضا، چه برای خود و چه برای خانوادهاش و چه هر فرد دیگری که دستور
میداد، هزینه میشد.»[6]
دربار پهلوی اعم از خواهران، برادران و همسران شاه نیز در چپاول ثروتهای
عمومی با یکدیگر رقابت میکردند، آنها به کشور و بیتالمال مردم به دیدهی
املاک و اموال شخصی خود مینگریستند و دولت میبایست تمام هزینههای زندگی
سلطنتی آنها را تأمین میکرد. گاهی شاهزادهها به سلیقهی خود، مقرریشان
را تعیین میکردند. اشرف پهلوی در نامهای به رئیس حسابداری دربار در
اینباره مینویسد: «آقای شاهرخ، رئیس حسابداری شاهنشاهی، مقرری به من
نرسیده. فوراً بهمن و اسفند را فرستاده و در آتیه مقرر دارید که هر ماه
پانزده هزار فرانک سوئیس حواله شود.»[7]
سایر درباریان نیز به فراخور جایگاه خود از دستاندازی به سرمایههای عمومی
کشور ابایی نداشتند. رشوهخواری، تصرف املاک عمومی و قاچاق موادمخدر امری
رایج در بین آنها بود. جالب آنکه دامنهی فساد و سوءاستفادههای مالی
اطرافیان شاه، صاحبان نفوذ و مقامات بالای دولتی آنقدر بالا بود که از دید
خبرنگاران و پژوهشگران خارجی نیز به دور نمیماند. یکی از خبرنگاران خارجی
با اشاره به جریان مبارزه با فساد در ایران عصر پهلوی دوم مینویسد: «این
کار، غیرممکن به نظر میرسد؛ چراکه پای همه بهنحوی درگیر است.»[8]
فساد مالی، رشوهخواری، رانتخواری، بریزوبپاشهای سلطنتی، سفرهای پُرخرج
داخلی و خارجی و... در حالی به امری شایع در خاندان سلطنتی، دربار و حکومت
پهلوی دوم مبدل شده بود که اکثریت جامعهی ایران در وضعیت نه چندان مناسب
اقتصادی به سر میبردند و از امکانات رفاهی چندانی برخوردار نبودند؛
بهطوریکه در سالهای 1351-1356، حدود 38 درصد جمعیت روستایی (6/6 میلیون
نفر) دچار سوءتغذیه بودند و 4 درصد (700 هزار نفر) نیز شدیداً سوءتغذیه
داشتند، 96 درصد روستاها برق نداشت[9] و در جنوب شهر تهران، مردم از شدت
قحطی و خشکسالی، مجبور بودند اطفال خود را بفروشند.[10]
ب) فساد اخلاقی
عیاشی، قمار، اعتیاد و شرابخواری نیز از دیگر ویژگیهایی است که در دربار
پهلوی دوم بهنحو بارزی به چشم میخورد. اسناد و منابع زیادی فساد اخلاقی
شاه، نزدیکان و درباریانش را به ثبت رساندهاند. فردوست در خاطرات خود،
نمونههای زیادی از عیاشی و مشکلات اخلاقی محمدرضا را بیان میکند که از
دوران تحصیل در مدرسهی لهروزهی فرانسه شروع شده و تا سالهای آخر عمرش
که در بستر بیماری بود، ادامه داشته و محمدرضا هزینههای زیادی نیز بابت
این عیاشیها پرداخت میکرده است.
بهجز شاه، سایر افراد خاندان پهلوی و نزدیکان آنها نیز سوابقی از فساد
اخلاقی داشتند که در میان آنها، اشرف (خواهر شاه) از همه بدتر بود. فساد
اخلاقی اشرف و بیشرمی او بهحدی بود که حتی گاهی مورد اعتراض شاه و سایرین
قرار میگرفت. افرادی چون پرویز راجی، لئون پالاچیان ارمنی، گلسرخی و...
در شمار معشوقهای بیشمار وی بودند و این در حالی بود که او شوهر داشت و
در کشور مسلمان و شیعه میزیست.[11]
اشرف که به گفتهی فردوست علاوه بر فساد مالی، در «خوشگذرانی با مردان
جوان از شهرتی نیمهافسانهای برخوردار بود»، در زمینهی قاچاق موادمخدر و
قمار نیز سرآمد خاندان پهلوی بود: «...هربار که برای شرکت در این کمیسیون
[حقوق بشر سازمان ملل] عازم نیویورک میشد، سر راه خود در جنوب فرانسه هم
توقف میکرد تا ابتدا همراه معشوق جدیدش در کازینوها به قمارهای
چندمیلیونپوندی بپردازد.»[12]
شاهپورها بهویژه محمودرضا و حمیدرضا نیز بنا بر گواهی اسناد، در عیاشی «افراط میکردند و با زنهای کابارهها معاشرت» داشتند.[13]
عیاشی و قمار و شرابخواری علاوه بر آنکه یکی از
سرگرمیهای معمول دربار و خاندان پهلوی بود، در بین صاحبمنصبان
عالیرتبهی کشوری، دولتی و نظامی نیز امری شایع و رایج بود. گزارشهای
متعدد ساواک و فردوست، حاکی از جلسات قمار بزرگ وزرا، رؤسای ارتش و
صاحبمنصبانی چون زاهدی، پرتو، سپهبد خراسانی و... بود که به اطلاع شاه
میرسید.
البته ناگفته نماند که درباریان و دولتمردان حکومت پهلوی، علاوه بر فساد
اخلاقی که داشتند، از کمک مالی برای ترویج مراکز فساد نیز دریغ نمیکردند و
این در حالی بود که جامعهی ایران، یک جامعهی مذهبی و پایبند به عقاید
اسلام و شیعه بود که مطابق تعالیم اسلام، عیاشی، قمار و شرابخواری را حرام
میدانست. بدیهی بود که این تناقض نمیتوانست مدت زیادی دوام بیاورد.
پارادوکس فرهنگی دولت و جامعه در عصر پهلوی دوم
محمدرضا اگرچه بهعنوان پادشاه یک کشور مسلمان و شیعه شناخته میشد، اما
همانند پدرش، تلاش جدیای در نابودی شعائر اسلامی و تضعیف قدرت مذهبیون به
کار بست. او نه تنها فرایض مذهبی را انجام نمیداد، بلکه حتی در مجالس
خصوصی و خلوت، ابایی نداشت که با مذهب هم شوخی کند؛ همچنانکه بارها
دربارهی خدا شوخی میکرد.[14]
با این حال، محمدرضا در یک کشور اسلامی زندگی میکرد که شعائر مذهبی در نزد
مردم آن، جایگاه والایی داشت. بنابراین بدیهی بود که او از جانب مذهبیون و
ایدئولوژی اسلامی، خود و سلطنتش را در خطر میدید؛ بهویژه آنکه مذهبیون و
به تبع آن، سایر اقشار مردم، سرمنشأ مشکلات اجتماعی بهوجودآمده، از جمله
گسترش فحشا، الکلیسم، جنایت و... را در سیاستهای دولت و شاه میدیدند.
لذا برای پهلوی دوم مهم بود که در انظار عموم، خود را مورد تأیید الهی نشان
دهد و یا از اسطورههای تاریخگذشتهی ایران، برای توجیه اقدامات خود،
بهره جوید. او برای این کار، نیاز به یک ایدئولوژی داشت که بتواند با تمسک
به آن، نه تنها از قدرت مذهبیون بکاهد، بلکه چهرهای خدشهناپذیر از خود
نشان دهد. لذا با توسل به اسطورهها و الگوهای مقدس و احتشام قهرمانان و
نیاکان ساختگی، ایدئولوژی شاهنشاهی را بهمثابهی نوعی باستانگرایی و
ناسیونالیسم افراطی مطرح کرد و سپس به اقداماتی از جمله برگزاری جشنهای
2500سالهی شاهنشاهی، جشنهای تاجگذاری و جشنهای پنجاهمین سال سلطنت،
مبادرت ورزید تا سنت دیرپای امپراتوری ایران را برای عموم مردم به نمایش
گذارد و به آنها بفهماند که حفظ سلطنت و شخص شاه در رأس آن، بهمثابهی یک
سنت پسندیدهی ایرانی، وظیفهی همهی افراد میهن است.[15]
در واقع محمدرضا با طرح ایدئولوژی شاهنشاهی و تقویت آن، با برگزاری جشنهای
مختلف سلطنتی، سعی داشت تا خلأ مذهبی حکومت خود را پُر کند و ملیگرایی
افراطی و باستانگرایی را بهعنوان بدیل اسلامگرایی گسترش دهد. اما نکتهی
جالب این بود که این ملیگرایی و توجه به فرهنگ ایرانی، تا زمانی برای شاه
ارزش داشت که در مقابل اسلامگرایی باشد؛ چراکه وقتی بحث از فرهنگ غرب
میشد، همین ملیگرایی و توجه به فرهنگ ایران باستان رنگ میباخت.
غربگرایی هیچگاه از ذهن محمدرضا خارج نمیشد. جدا از وابستگی پهلوی دوم
به غرب، بهویژه آمریکا، فرهنگ آمریکا مورد علاقه وی بود؛ تا آنجا که
میگفت: «اگر شاهنشاه نبودم، ترجیح میدادم هنرپیشهی فیلمهای وسترن و یا
یک مزرعهدار بزرگ در آمریکا بودم.»[16]
پهلوی دوم در راستای اسلامستیزی و تضعیف مذهبیون، علاوه بر باستانگرایی و
غربگرایی، به بهائیت نیز پروبال زیادی داد؛ بهطوریکه در دو دههی آخر
سلطنت وی، بهائیان به بالاترین مقامات سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و نظامی
ایران دست یافتند. سپهبد عبدالکریم ایادی، سپهبد علیمحمد خادمی، دکتر
شاپور راسخ، سپهبد اسدالله صنیعی و... از جملهی این افراد بودند که در
دستگاه حکومت محمدرضا، نقشهای مهمی به آنها واگذار شده بود.[17]
فرجام سخن
حکومت پهلوی دوم علاوه بر آنکه ساخت سیاسی استبدادی داشت و فضایی از رعب و
وحشت را بر جامعه حاکم کرده بود، به انواع فساد اعم از فساد مالی،
رشوهخواری، رانتخواری، بریزوبپاشهای سلطنتی و فساد اخلاقی، عیاشی، قمار،
اعتیاد و شرابخواری، آلوده بود. این در حالی بود که اکثر اقشار جامعه در
وضعیت نامطلوب رفاهی قرار داشتند و علاوه بر این، بهشدت مقید به اصول دین
اسلام بودند و این خود حاکی از تناقضی آشکار بین جامعه و حکومتگران بود که
با تضاد فرهنگی دولت و جامعه متراکم گردید و این شکافهای متراکم نهایتاً
به انفجاری بزرگ در قالب انقلاب اسلامی منجر گردید.
پینوشتها
[1]. حسین فردوست، ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، تهران، اطلاعات، 1371، ص 249.
[2]. یرواند آبراهامیان، ایران بین دو انقلاب، ترجمة احمد گلمحمدی و محمدابراهیم فتاحی و لیلایی، تهران، نشر نی، 1391، ص 208.
[3]. نصراله نوروزی، ساختقدرتشخصیوفروپاشیحکومتپهلوی، راهبرد، بهار 1375، شمارة 9، ص 186.
[4]. جان فوران، مقاومت شکننده (تاریخ تحولات اجتماعی ایران)، ترجمة احمد تدین، مؤسسة خدمات فرهنگی رسا، تهران، 1387، ص 462 تا 468.
[5]. مایکل لدین و ویلیام لوییس، کارتر و سقوط شاه، ترجمة ناصر ایرانی، تهران، امیرکبیر، 1363، ص 23.
[6]. فردوست، همان، ص 217.
[7]. رضا آذری شهرضایی، اسنادی از عملکرد خاندان پهلوی، تهران، مرکز اسناد و تاریخ دیپلماسی وزارت امور خارجه، 1381، ص 64.
[8]. حسن دادگر، فسادمالیدرتاریخمعاصرایران، زمانه، خرداد 1382، شمارة 9، ص 13.
[9]. فوران، همان، ص 477.
[10]. دادگر، همان، ص 16.
[11]. عباس قدیانی، نگاهی به تاریخ: پهلوی دوم سلطنت تا فروپاشی «محمدرضا پهلوی»، تهران، انتشارات فرهنگ مکتوب، 1391، ص 101 و 102.
[12]. قدیانی، همان، ص 107.
[13]. علی کردی، اسناد از فساد سخن میگویند، پانزده خرداد، دورة اول، زمستان 1375، شمارة 24، ص 155.
[14]. احمد علی مسعود انصاری، پس از سقوط (سرگذشت خاندان پهلوی در دوران
آوارگی)، تهران، مؤسسة مطالعات و پژوهشهای سیاسی، 1386، ص 173.
[15]. علیرضا ازغندی، روابط خارجی ایران (1320-1357)، تهران، قومس، 1381، ص 51.
[16]. فریده دیبا، دخترم فرح (خاطرات فریده دیبا)، ترجمة الهه رئیس فیروز، تهران، انتشارات بهآفرین، 1382، ص 126.
[17]. همایون کشتگر، ماهعسلرژیمپهلویوبهائیان (بهائیتورژیمپهلویپسازکودتای
28 مرداد)، تاریخ معاصر ایران، تابستان 1388، شمارة 50، ص 349 و 350.
نویسنده:
فاطمه تفتیان