به گزارش پایگاه 598، از اصل ماجرا دورم، سعی میکنم برای آنکه از غافله عقب نمانم از شنیدهها و ناشنیدهها در ذهن خود شبیهسازی نیمه منطقی داشته باشم. مامور نیروی انتظامی به او نزدیک میشود، همراه با مرد خشمگینی که چشمهایش را سرب تهران و بغض سنگینی از خشم، قرمز کرده، میگوید: خودش است جناب سروان، دستبندی که برای مچ سنگربان اول سرخهای پایتخت، ضعیف و نمادین به نظر میرسد دورتادور دستهایش را حلقه میزند. او را بازداشت میکنند و تنها چند ثانیه بعد دریای مواجی از خبر با طعم غیر قابل اتکایی از واقعیت و شایعه در فضای مجازی منتشر میشود. بین خبرگزاریها و وبسایت های تحلیلی - خبری، وبلاگهای پر بیننده و سایتهای زرد و صورتی گیج میشوی، کدامیک از این خبرهای بعضا متناقض صحت دارد؟ چرا چنین دروازهبانی باید اینگونه دچار خودزنی شخصیتی شده باشد؟ چگونه ممکن است انسانی حاضر شود به دست خودش، شهرتی را که میلیونها انسان دیگر آرزویش را دارند نابود کند. مگر میشود جوانی که عقل سالمش قطعا در بدن سالمش انکار ناپذیر است، جامعه خودش را نشناخته باشد؟
این بازیکن فوتبال مشهور، مگر در خلاء وارد فوتبال کشور من شده است؟ او مگر عضو تیمهای ملی در مقاطع سنی پایین نبوده است؟ او مگر در نوجوانی و جوانی مربی نداشته؟ فوتبال کشور من به او چه آموخته است؟ فوتبال کشور من چیزی هم به کسی میآموزد؟ فوتبال اصولا باید چیزی آموزش بدهد؟
با ترس از برداشت قدیمی و آزاردهنده « ما کجا و آنها کجا» به سمت یک مقایسه میروم، میدانم فرق داریم اتفاقا چه فرقهای مهمی هم داریم، کشور من ادعای فرهنگ و تمدن دارد و فدراسیون فوتبالش فقط سفارتخانه یک خانه فاسد و سیاه در شهر زوریخ نیست، فدراسیون فوتبالش حراست دارد، کمیته اخلاقش به ترازوی عدل و قسط دین مردم سرزمینم مزین شده و باشگاه ورزشی فوتبالش لقب فرهنگی را هم روی تابلوی خود حک کرده است. با چنین فرضیهای دست به یک مقایسه میزنم، قیاسی که هرگز مع الفارق نیست، عینی و مصداقی است و البته قابل تامل.
اروپا، اسپانیا، مادرید، کاستیانا و بخش شمال غربی کمی بالاتر از ایستگاه پیو 12 مترو، خانه روانکاوی رئال مادرید، دو قدم بالاتر از آن چشمت به آکادمی فوتبال رئال مادرید میافتد و تابلویهای پشت سر همی که روی آنها نوشته شده است: بخش مدیریت فرهنگی، بخش روابط بین الملل، بخش روانشناسی، بخش روان پزشکی، بخش تغذیه، بخش روابط عمومی و ...
این ها البته که فقط چند تابلو نیستند و هر کدام معرف قسمتی مهم و کاربردی از یک باشگاه بزرگ است، باشگاهی که در فوتبال اسپانیا منحصر به فرد نیست و اگر به سراغ 19 باشگاه دیگر حاضر در لالیگا بروید با همین فضا روبرو خواهید شد.
سوال مهم این است که آیا کریستیانو رونالدو، گرت بیل، خامس رودریگس و دیگر بازیکنان رئال مادرید در زندگی خود حاشیه ندارند؟ آیا رسانههای زرد شهر با دخالت در زندگی خصوصی آنها روزگار نمیگذرانند؟ چرا بین حاشیههای فراوان این بازیکنان و باشگاه رئال مادرید هیچ ارتباطی به چشم نمیخورد؟
رسوایی اخلاقی کریم بنزما در 5 سال گذشته به 6 مورد مجزا میرسد و هر کدام از آنها برای نابود کردن یک باشگاه در ایران کافی به نظر می رسد اما رئال مادرید کوچکترین ضرری در این خصوص متحمل نمیشود، باشگاه برای او روانکاو، وکیل، مترجم و متخصص تغذیه جداگانه در نظر میگیرد. همه چیز بر سر جای اصلی خودش قرار میگیرد، متن مصاحبه بازیکن، حتی نوع لباسش برای روز دادگاه، تعیین میشود، سخنگوی باشگاه تمام قد از بازیکن حمایت میکند و البته مقابل قانون سر خم کرده و ساکت است.
خبر پولشویی لیونل مسی در رسانههای کاتالونیا منتشر میشود، مترجم ایرانی این خبر شاید حق داشته باشد با آب و تاب از این خبر بنویسد و شاید هم بدش نیاید در انتهای خبر، بحرانی سنگین و تلخ را در قلب بارسلونا پیش بینی کند. اما کدام بحران؟ نام این باشگاه بارسلونا است، از قلب آکادمی حقوق باشگاه بارسلونا کم نظیر ترین وکلای حقوقی در امر ورزش به اقصی نقاط دنیا برای تدریس و مشاوره اعزام میشوند، مسی زیر سنگینترین فشارهای بازجویی و دادگاههای غیر قابل وصف آرژانتین، لبخند میزند و این لبخند را مدیون روانکاو باشگاه بارسلونا، وکیل خوبش و هواداران خوبش است. این همه خوبی کجا تولید شده است؟ ریشه در کجا دارد؟
در شرایطی که شاید بسیاری از هواداران کریم بنزما توقع تبرئه او را داشتند، دادگاه فرانسه وی را مجرم دانست و البته ماجرا با پرداخت جریمه سنگین و تعهد کتبی خاتمه یافت اما عدالت برای او اجرا شد، عدالتی که حتی پای کنار گذاشتن وی از تیم ملی فوتبال فرانسه هم پیش رفت تا مقامات فوتبال فرانسه به مردم کشورشان ثابت کنند، ساختمان بخش فرهنگی فوتبالشان فقط طول و عرض و ارتفاع نداشته، بلکه حقیقت و اهمیت هم دارد.
رسوایی اخلاقی پل گاسکوئین در فوتبال بریتانیا یکی دیگر از مصادیقی است که از ذهن عبور میکند، مجرمی که فارغ از شهرتش زیر تیغ عدالت میرود، جریمه نقدی میشود، کارش به حبس میکشد و البته پس از همه این فراز و نشیبها زیر چتر فرهنگ فوتبالی میایستد که فراموشش نمیکند، حقوقش را در نظر میگیرد و بار دیگر به او زندگی میبخشد.
بی اخلاقی در دنیای فوتبال در هر جایی از کره زمین قابل قبول نیست اما تاثیر این بی اخلاقی روی باشگاه فوتبال موضوعی عجیب است که در یک فوتبال استاندارد و مستحکم فقط در حد یک شوخی بی مزه باقی میماند. مدیر روابط عمومی یک باشگاه، همزمان سردبیر یک روزنامه یا دوست صمیمی یک خبرنگار نیست، مدیر روابط عمومی یک باشگاه الزاما خبرنگاری پیشکسوت که حقی بر گردن باشگاهی خاص داشته باشد و حالا دیگر نوبتش رسیده باشد، نیست، مدیر روابط عمومی یک باشگاه کسی است که میتواند مدیر روابط عمومی یک باشگاه باشد، کسی که راه کنترل بحران خبری را به خوبی میداند، هرگز اجازه نمیدهد مشکلی که برای بازیکن یک تیم ایجاد میشود، به مشکل تیم تبدیل شود. این مدیر روابط عمومی کارآمد، در کنار خود مدیر ورزشی را میبیند، کسی که در چارچوب سمتش فعالیت میکند، فعالیتی که در فوتبال زخمی کشور من رویت نمیشود، فوتبال زخمی و بی مرهمی که در آن میپرسند: مدیر ورزشی یعنی چه؟ مگر در باشگاه ورزشی مدیر غیر ورزشی هم داریم؟ مشخص است که داریم، البته که داریم و صد البته که باید داشته باشیم و نداریم. مدیری که فرهنگ را بداند و آن را اجرا کند، مدیری که حقوق را بداند و آن را اجرا کند، مدیری که روابط بین الملل را بداند و آن را اجرا کند،...
در شرایط حاضر باشگاه پرسپولیس برای دروازهبان دربندش چه کرده است؟ در زمانی که باید از مکانی حمایت میشد، چه اتفاقی رخ داد؟ در زمانی که نباید از او حمایت کورکورانه رخ میداد چه خبر بود؟ در بزنگاه حقوقی پیش آمده، وکیلی که بیاید و اوضاع را مدیریت کند کجا بود؟ سوال به جا و مشخص و واضح رسانهها بر چه اساس و فلسفهای دخالت بیجا در امور باشگاه توصیف شد؟
چرا تعدد مکانیها در فوتبال ایران، تا این حد آزاردهنده شده است؟ آیا وقت آن نرسیده و یا بهتر است بپرسیم که آیا از وقت آن زیاد از حد نگذشته که به فکر مهار این اتفاقات تلخ فرهنگی باشیم؟ در فوتبالی که بسیاری از بازیکنان آن (با امید به عدم دلخوری و عدم واکنشهای ناگهانی و بدون فکر) تمدید گرین کارت آمریکا، پیدا کردن راهی مناسب برای کاهش هزینه گمرک اتومبیل و فرار مالیاتی را نسبت به «فوتبال» در اولویت قرار میدهند، چگونه میتوان انتظار پیشرفت داشت؟ در جایجای دنیا، هستند بازیکنانی که فرهنگ استفاده از تکنولوژی روز دنیا را ندارند، هستند بازیکنانی که جنون تکمیل کلکسیون اتومبیل دارند، هستند ابرستارگانی که دنیای آنها را مد و زیبایی و شهرت پر کرده است، اما همین ابرستارگان با علم بر ویژگیهای خویش هزینه نپرداختن به «فوتبال» را هم پرداخت میکنند، هزینه استخدام بهترین روانکاو، هزینه همکاری با یک مدیربرنامه دلسوز و باسواد و آگاه، هزینه استخدام فردی برای مطالعه روزانه اخبار و ارایه گزارش کوتاه و مختصر، هزینه معلم خصوصی زبان، فرهنگ، تغذیه سالم و هزینه تبدیل شدن به یک الگوی مناسب برای کودکانی که برای داشتن تصویری از قهرمان زندگی خود، بغض میکنند و ناگهان نگاهشان به تیتر اول روزنامه صبح شهر روی دکه میافتد: بازداشت شد.