کد خبر: ۳۵۳۸۲۵
زمان انتشار: ۱۱:۴۱     ۱۶ آذر ۱۳۹۴
رحمت‌الله در حالی که ترکش به پهلویش خورده بود، می‌خندید و می‌گفت: «از خدا خواستم مقداری از درد خانم حضرت فاطمه زهرا (س) که پهلویش شکسته بود را من هم احساس کنم و همین اتفاق هم افتاد».

به گزارش پایگاه 598، در مکتب سرخ شهادت قلم سلاح است و جبهه کلاس درس و حسین(ع) آموزگار شهادت و آنانی که در مدرسه عشق غیبت ندارند، درک می‌کنند که در آنجا همه قلم‌ها، جز قلم عشق از کار می‌افتد، شهیدان معلمانی هستند که توانسته‌اند با ایثار و حماسه آفرینی خود به ما درس انسان بودن و انسان زیستن را بدهند و با عمل‌شان به ما نشان دادند که باید روح زنگارگرفته‌مان را که در هیاهوی پرزرق و برق دنیا غرق شده است، صیقل دهیم، شهدا اگرچه به ظاهر در دوردست‌ها هستند، اما یاد و نام‌شان برای همیشه تاریخ بر سرلوحه قلب‌مان جاویدان می‌ماند.

پدر و مادر شهیدان رحمت‌الله و سیف‌الله کردنیرسی که اهل روستای نیرس از توابع شهرستان نوشهر منطقه کجور هستند که ناگفته‌های آنها را از فرزندان شهیدشان در ادامه از نطرتان می‌گذرد.

 

شهید رحمت‌الله کردنیرسی

پدر شهیدان رحمت‌الله و سیف‌الله کردنیرسی می‌گوید: خدا به ما پنج پسر و سه دختر داد که دو تا از پسرهایم را به صاحب اصلی‌اش برگرداندم و یک پسر دیگرم نیز جانباز 25 درصد است، در حال حاضر هم 6 فرزند دارم.

خوشحالم از این که توانستم با تربیت صحیح، اسلامی و همچنین دادن لقمه حلال و ساده‌زیستی فرزندانی را تربیت کنم که چنین راهی را انتخاب کنند، من خودم را لایق این همه لطف و رحمت خداوند نمی‌دانم اما امیدوارم که خداوند از ما قبول کند. 

مادر شهیدان کردنیرسی می‌گوید: شهید رحمت‌الله 20 سالش بود و شهید سیف‌الله 16 سال سن داشت که به جبهه رفتند، شهید رحمت‌الله با این که سنش کم بود، در تظاهرات انقلاب شرکت می‌کرد، او قبل از انقلاب از رفتن به سربازی امتناع می‌کرد، بعد از انقلاب مدتی در گارد ریاست جمهوری بنی‌صدر ملعون حضور داشت و با شروع جنگ وارد سپاه شد و به‌عنوان نیروی اطلاعات لشکر 10 سیدالشهدا (ع) خدمتش را ادامه داد.

 

شهید سیف‎الله کردنیرسی

همواره به امام عشق می‌ورزید، عاشق امام بود، به شهید مطهری ارادت خاصی داشت و بیشتر اوقات کتاب‌هایش را مطالعه می‌کرد.

شهید سیف‌الله نیز بسیار ساکت و آرام بود، ولی در مواقع بحرانی و موقعیت‌های خاص بسیار شجاع بود، او هم امام را از صمیم قلب دوست می‌داشت و پس از انقلاب وارد سپاه شد، چون دوست داشت در جبهه حضور پیدا کند، هیچ وقت صدای گریه‌هایش را که برای جبهه رفتن از ته اتاق به گوشم می‌رسید، فراموش نمی‌کنم، انگار هنوز صدایش در گوشم می‌پیچد.

 

ما در روستا زندگی می‌کردیم و شغل‌مان کشاورزی بود، وضع بد مالی و دوری از شهر و نداشتن امکانات لازم در روستا، پسرانم تا ششم قدیم بیشتر نتوانستند درس بخوانند، چون شرایط تحصیل برای‌شان مهیا نبود و این عاملی شد تا بچه‌ها ترک تحصیل کنند، شهید رحمت‌الله با این که نوجوان بود و سن و سال زیادی نداشت، به نزد برادرش در تهران رفت و به شغل تراشکاری مشغول شد، او هم بعد از پیروزی انقلاب در سپاه پاسداران به فعالیت خود ادامه داد.

آخرین‌باری که شهید رحمت‌الله به جبهه می‌رفت، به او گفتم: «تو مجروح شدی و هنوز کاملاً خوب نشدی، چطور می‌توانی با این وضعیت اسلحه به دوش بگیری، صبر کن تا کمی‌حالت بهتر شود، بعد برو»؛ اما او در جوابم گفت: «مادر جان! با توجه به تجربه‌ای که از جنگ به‌دست آورده‌ام، الان همرزمانم به من نیاز دارند».

 

پدر شهیدان کردنیرسی می‌گوید: زمانی که رحمت‌الله شهید شد، به سیف‌الله گفتم: «ما یک شهید داده‌ایم، دیگر بس است، تو زن و فرزند داری، به جبهه نرو»؛ در جوابم گفت: «پدر جان! شما پنج فرزند داری، نباید دو نفرش را در راه خدا هدیه کنی؟!»، شهید رحمت برای هدف مقدس خودش شهید شد، من هم وظیفه دارم به جبهه بروم و در این راه به شهادت برسم.

مادر شهیدان کردنیرسی می‌گوید: شهید سیف‌الله فرزندش را خیلی دوست داشت، آخرین‌باری که خواست به جبهه برود، به من گفت: «مادر جان! وقتی پسرم راه رفتن را یاد گرفت، خبرش را به من در نامه بدهید تا من از شنیدن این خبر خوشحال شوم».

 

شهید رحمت‌الله در منطقه طلائیه مورد اصابت تیر مستقیم دشمن قرار گرفت و به شهادت رسید، با توجه به بمباران‌های شیمیایی عراقی‌ها، جنازه‌اش چند روزی بر روی زمین مانده بود، وقتی که جنازه‌اش را برای‌مان آوردند، بیشتر قسمت‌های صورتش سوخته بود، سیف‌الله هم در عملیات کربلای چهار در منطقه ام‌الرصاص زخمی‌شد و به‌علت لو رفتن عملیات و محاصره عراقی‌ها نتوانستند او را به عقب بیاورند و همین امر باعث شد تا او به شهادت برسد و نامش برای همیشه در گردان مالک اشتر لشکر ویژه 25 کربلا ثبت شود.

خبر شهادت رحمت‌الله را بنیاد شهید به ما داد، ولی در مورد سیف‌الله از طریق فیلمی که توسط برادران سپاه به دست‌مان رسید، مطلع شدیم، تا قبل از این که آن فیلم را ببینیم فکر می‌کردیم سیف‌الله اسیر شده است، چون بیشتر هم‌رزمانش می‌گفتند که زخمی‌شده بود و احتمال اسیر شدنش می‌رفت، ما هم تا زمان آزادی اسرا امید زیادی به بازگشت سیف‌الله داشتیم، اما بعد از پرسوجوهای مکرر حاج آقا متوجه شدیم که او شهید شده و جنازه‌اش در خاک عراق باقی مانده است، سرانجام در سال 73 پس از هشت سال، پلاک و استخوان‌هایش را به ما تحویل دادند.

 

پدر شهیدان کردنیرسی می‌گوید: خبر شهادت فرزند برای پدر و مادر تکان‌دهنده است، اما خوشحال بودم از این که فرزندانم راه مقدسی را انتخاب کرده‌اند و به هدف و مقصودشان رسیدند، آن دوران احتمال این که او زنده است و توسط عراقی‌ها به اسارت درآمده برای‌مان بسیار عذاب‌آور بود، در این مدت من و مادرش دوران بسیار سختی را سپری کردیم، چون هیچ خبری از او نداشتیم، نه می‌دانستیم زنده است، نه این که به شهادت رسیده، تا این که توسط آن فیلم متوجه شدیم که جسد مطهرش در خاک عراق باقی مانده است.

شهید رحمت‌الله دو بار مجروح شد، در طول مدتی که در بیمارستان بستری بود و در حالی که هنوز سرم به او وصل بود، با همان وضعیت در نماز جمعه شرکت کرد و خاطره دیگری که یکی از هم‌رزمانش برایم تعریف کرد این بود که در داخل کانال در حرکت بودند که ناگهان ترکش به پهلوی شهید رحمت‌الله اصابت کرد و او مجروح شد، دوستش سریع خودش را به او رساند و دید که روده‌هایش از شکمش بیرون زده است و او با همان وضعیت می‌خندد، دوستش شروع کرد با چفیه پهلو و شکمش را بستن و در همان حال به او گفت: «چرا می‌خندی؟» رحمت‌الله گفت: «از خدا خواستم مقداری از درد خانم حضرت فاطمه زهرا(س) که پهلویش شکسته بود را من هم احساس کنم و همین اتفاق هم افتاد».

 

به‌عنوان یک پیرمرد روستایی عرض می‌کنم، آنهایی که چه عوام چه خواص امروز به این انقلاب خیانت می‌کنند و راه شهیدان را ادامه نمی‌دهند و از ولایت فقیه فاصله گرفته‌اند، بدانند این خون شهیدان روزی گریبانگیر آنان خواهد شد، آن وقت آنها چگونه می‌توانند در آن دنیا جوابگوی شهدا باشند، از همه شماها می‌خواهم رهرو خون شهدا و ادامه‌دهنده راه‌شان باشید.


نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
انتشاریافته:
در انتظار بررسی: ۰
* نظر:
جدیدترین اخبار پربازدید ها