با توجه به اینکه شما از صاحبنظران مبحث جنگ نرم در ایران محسوب میشوید، لطفاً بفرمایید که اساساً جنگ نرم به چه معناست و آیا اهدافی مستقل از جنگ سخت را دنبال میکند؟
صحبت از «جنگ نرم» در دنیای امروز صحبت از تغییر استراتژی دولت آمریکا و دولتهای بزرگی است که «تفکر لیبرالـدمکراسی» داشتند و به دنبال بسط و توسعهی این تفکر بودند. در واقع، تغییر در استراتژیها و سیاستهای آنها باعث میشود که گرایش آنها از شکل تعیین قدرت در نظام قدیم تبدیل به شکل جدید قدرت با اعلام سیاست «نظم نوین جهانی» شود. قطعاً هدف آمریکاییها از آن حفظ امنیت و بسط سلطهی نظام لیبرالـدمکراسی در سراسر جهان بود. به همین دلیل در صدد برآمدند تا یک تعریف جدیدی در این نظم جدید جهانی برای خود داشته باشند، تا هم در محیط بینالملل بتوانند موقعیت خود را تثبیت کنند و هم اینکه بتوانند سبک زندگی آمریکایی را عمومیت ببخشند.
لازم است این نکته را یادآور شوم، زمانی که ما به مفهوم جنگ نرم میرسیم در واقع به مفاهیم دیگری که معرف این تغییر در استراتژی و گرایش آمریکاییها نسبت به کیفیت استفاده از تسلیحات است نیز برمیخوریم؛ مثلاً در گذشته ما میبینیم در تفکر صاحبنظران غربی با مفاهیمی چون «استعمار نو» سروکار داریم یا بعدها این استعمار نو تبدیل به «استعمار فرانو» میشود و با الفاظی چون «تخدیر فرهنگی» و «ناتوی فرهنگی» روبهرو میشویم. اینها زمینههایی است که از گذشته مطرح بودهاند. این نشان میداد که بعد از جنگ جهانی دوم، که آمریکا به عنوان یک ابرقدرت خود را به نمایش گذاشت، وقتی وارد نظام جهانی و شرایط بحرانی جنگ جهانی دوم میشود، جنگ به نفع متفقین پایان میگیرد. اینجا آمریکا به عنوان پشتیبان متفقین وارد و در واقع فاتح و پیروز جنگ میشود. بعد از جنگ جهانی دوم، این اقتدار طلبی و نفوذ آمریکاییها در نگاه کشورهایی که آسیب دیده بودند و بعدها آن سیطرهای که در سازمان ملل، تقریباً یک سال بعد از جنگ جهانی دوم، راهاندازی میشود خیلی خود را نشان میدهد؛ یعنی نفوذ آمریکاییها در همهی ساحتهای بینالمللی برای تصمیمگیری برجسته میشود.
در واقع آن پشتیبانی مالی، که از کشورهای آسیبدیدهی متفقین میکند، او را به عنوان یک فاتح و پیروز نهایی نشان میدهد و زمینهی سلطهی جهانی را برایش فراهم میآورد؟
بله، همین طور است. زمانی که جنگ جهانی اول اتفاق میافتد، آمریکا دور است؛ اما در جنگ جهانی دوم فرصت و مجال داشته است، چرا که دورهی انحصارات را پشت سر گذاشته و توان مالی بسیار خوبی پیدا کرده است و وقتی وارد این معادله میشود، خوب میتواند به نفع خود آن را تمام کند. اینجا اتفاقات دیگری هم میافتد؛ یعنی این اقتدار و نفوذ آمریکا کمکم باعث میشود که چهرهی آمریکا در نزد آن جوامع منفی شود و آمریکا برای بازسازی چهرهی منفور خود در این سالها آن قدرتطلبیهایی که انجام داده، تسلیحاتی که در اختیار دیگران گذاشته، سرمایههایی که برای ایجاد تغییر در جوامع مختلف استفاده کرده است، نظریهی «قدرت نرم» خودش را تقریباً در دو دههی پایانی قرن بیستم بیاورد و ارائه دهد، تا شاید آن ذهنیت منفی از بین برود. معمولاً این طور فکر میکردند که شاید یکی از راههای برونرفت از این وادی همین موضوع باشد. البته اتفاقات دیگری در حال رخ دادن است.
تفکراتی که ما در حوزهی عملیات آمریکاییها برای اقتدار و نفوذ داریم، میبینیم از منظر صاحبنظران و متفکرین غربی هم دور نمیماند؛ یعنی مثلاً صاحبنظرانی که منتقد بودند و از سیاستهای غرب انتقاد میکردند، این تغییرات و چرخشها را در سیاستهای آمریکا مورد انتقاد قرار دادند، از جمله یک صاحبنظر و جامعهشناس فرانسوی به نام «ادگار مورن». او تز استعمار کهنه و استعمار نو را مطرح میکند و استدلال میکند که در گذشته برای ابرقدرتها، در استعمار نو، «اقتدار» حرف اول را میزد و همچنین ثروت و تسلیحات در خدمت نفوذ بودند. وی معتقد است استعمارگران برای اینکه بتوانند حوزهی نفوذ خود را گسترده کنند با ضرب و زور نظامی وارد میشدند، اما بعدها این ضرب و زور نظامی به ضرر خود قدرتمندان جهانی تمام شد؛ یعنی آنها آمدند با همین قدرت شروع به دستاندازی به اموال یکدیگر کردند و وارد حوزهی استحفاظی همدیگر شدند. مثلاً، دو دههی پیش، آمریکا و انگلستان سر «جزایر گرانادا» با هم درگیر شدند. به اعتقاد مورن چون این موضوع، یعنی درگیر شدن و منازعه کردن با یکدیگر، خیلی خوشایند ابرقدرتها نبود، به دنبال راهحلی بودند که هم منافع دائمی داشته باشند و تا دنیا دنیاست بتوانند کسب منفعت داشته باشند و هم با یکدیگر وارد منازعه نشوند. چون در نگاه مورن ابرقدرتها دنیا را بین خود تقسیم کرده بودند و دیگر جایی برای تقسیم نمانده بود، در نتیجه، شروع به دستاندازی به اموال و ثروتهای همدیگر کردند. در این زمان، در تفکر استعمار نو برای نفوذ، وادی فرهنگ مطرح میشود و کار خود را مبتنی بر آن آغاز میکند و برای اینکه بتواند از طریق فرهنگ وارد شود و نفوذ خود را داشته باشد نام آن را «تخدیر فرهنگی» گذاشتند.
استعمارگران برای اینکه بتوانند حوزهی نفوذ خود را گسترده کنند با ضرب و زور نظامی وارد میشدند، اما بعدها این ضرب و زور نظامی به ضرر خود قدرتمندان جهانی تمام شد؛ یعنی با همین قدرت شروع به دستاندازی به اموال یکدیگر کردند و وارد حوزهی استحفاظی همدیگر شدند.
ادگار مورن معتقد است مهمترین ابزار در حوزهی فرهنگ رسانه است. همین تفکر ما را به نظریهی قدرت نرم نزدیک میکند؛ یعنی نظام سلطه رویکرد خود را برای حاکمیت بر جهان از تسلط بر مرزهای جغرافیایی، با نگاه مورنی، به تسلط بر مرزهای عقیدتی و فرهنگی تغییر میدهد و برای اعمال نفوذ به کشورها، قطعاً در صدد شناسایی و حذف بسترهای مقاومت برمیآید. از این رو، دنبال این است که چطور میشود زمینهی پذیرش سهلتر را برای مردم نسبت به نوع زندگی آمریکایی و ارزشهای آنها تشویق کرد و زمینهای را فراهم ساخت. اگر آمریکا نمیتوانست شیوهی زندگی آمریکایی را از طریق همین تفکر قدرت نرم توسعه و رواج دهد، اقتدار و حاکمیت نظام لیبرالـدمکراسی با محدودیت و ممنوعیت مواجه میشد.
بر اساس نظریهی قدرت نرم، آمریکا برای اینکه بتواند از حاکمیت خود دفاع کند و آن شرایط استکباری خود را در جهان جا بیندازد باید، در کنار قدرت بالای نظامی، میتوانست مثلاً توپخانهی عظیم تبلیغاتی خود را نیز فعال کند. در نتیجه، آمریکا وارد این حوزه میشود که چطور میتواند به ارزشهای آمریکایی دامن بزند و چگونه میتواند با ابزار رسانهای، ارزشهای بومی، ملی و فرهنگی کشورهای دیگر را تحت نفوذ قرار دهد. لذا، در این راستا، پنتاگون از سال ۱۹۸۰ م. به بعد عمدهی سرمایهگذاری خود را از سرمایهگذاری در تولید تسلیحات به سمت تحقیق در حوزهی رسانه برای شیوههای نفوذ در جوامع و دگرگون کردن ارزشهای آنها تغییر میدهد. از آن سال به بعد آمریکا ۵۰۰ طرف قرارداد دانشگاهی برای خود از سراسر دنیا میگیرد. در واقع، اینجا آن وادی یا نقطهی ورود ما به جنگی است به نام جنگ نرم.
به نظر شما این از خوشفکری آنها نیست؟ چون بعد از جنگ ویتنام، سربازان و خانوادهی آنها دچار نوعی افسردگی و ناامیدی شده بودند که آمریکا سعی کرد، با ساخت فیلمهایی امیدبخش، سطح امید به زندگی را در این خانوادهها ترمیم کند. این نوع تسخیر کردن به هر حال آسیبهای کمتری را متوجه آنها میسازد.
بله، زمانی که افکار عمومی کشتههای ویتنام را دید جنگ تمام شد، ولی واقعیت امر این نیست که تولید تسلیحات متوقف شده باشد و جنگ نظامی احتمال وقوع ندارد. تز استعمار فرانویی میگوید «نفوذ نظامی، توجیه رسانهای.» آنها تفکر پیشین خود را، که در موزه نگه نمیدارند، مکرر از آن استفاده میکنند؛ اما توجیه تز جنگ نرم این است که اگر ما بتوانیم مثلاً موقعیت آمریکا را در استفاده از رسانهها به این سمت هدایت کنیم که فروپاشی کشورهای بلوک شرق اتفاق بیفتد، بتوانیم کودتاهای مخملی را در کشورهای هدف سازماندهی کنیم و موجب تقویت و بالا بردن تصمیم ادارهکنندگان جامعهی آمریکایی از طریق اهرم رسانهای بشویم، چرا انجام ندهیم. اگر میتوانیم از طریق رسانهها، چالشهای موجود در سیاستهای خارجی آمریکا و تفکر سلطهطلبانه و اهداف استکباری را تأمین و دنبال کنیم، چرا این کار را نکنیم. همهی اینها در راستای این است که رسانه در خدمت این امور قرار بگیرد؛ ولی اگر در این مسئله آمریکا نتوانست یا نخواست که از این امکان بهره ببرد، همچنان آن قدرت و نفوذ ضرب و زور نظامی خود را داشته باشد.
ایالات متحده، با تمام این صحبتهایی که گفتیم، بعد از سال ۱۹۸۰ م. سیاستهای خود را تغییر داد؛ اما همچنان زرادخانههای تولیدات تسلیحاتی خود را دارد. دلیل «رسوایی واترگیت» و کنارهگیری «نیکسون»، رئیسجمهور اسبق آمریکا، از قدرت در همین امر است. زمان نیکسون تسلیحاتی در انبارهای آمریکا ذخیره شده بود و مورد مصرف نداشت.
بر اساس نظریهی قدرت نرم، آمریکا برای اینکه بتواند از حاکمیت خود دفاع کند و آن شرایط استکباری خود را در جهان جا بیندازد باید، در کنار قدرت بالای نظامی، میتوانست مثلاً توپخانهی عظیم تبلیغاتی خود را نیز فعال کند.
به همین دلیل گروهی، جنگی را راه انداختند که باعث فروش اسلحهها شد و نیکسون هم در این برنامه با آنها همراهی کرد. وقتی قضیه توسط «باب وودوارد» و «کارل برنشتاین»، خبرنگاران روزنامهی «واشنگتنپست»، که مکالمات را شنود کرده بودند، افشا شد؛ رئیسجمهور آمریکا مجبور به استعفا میشود. در واقع، اقدامات آمریکا یک نوع دیپلماسی عمومی برای جامعهی آمریکایی تلقی میگردد. این را باور کردند که میتوانند به مجموعهای از این فعالیتها، که بخشی از آن از طریق رسانه و تبلیغات و بخشی دیگر از طریق تکنولوژیهای دیجیتالی مثل اینترنت و شبکههای اجتماعی فراهم میشود، به عنوان «دیپلماسی عمومی» دست یافت.
در حال حاضر، تولید تسلیحات در کنار این دیپلماسی عمومی از نوع آمریکایی به کار گرفته میشود و آمریکا تکنولوژی عظیمی را، که بتواند آن را هدایت کند، نیز سازماندهی نموده است.
وقتی «سازمان BBG» متولد میشود و ۹ نفر از اعضای آن نمایندگان مجلس از دمکراتها و جمهوریخواهان انتخاب میشوند و نیز وزیر امور خارجه خود یا نمایندهاش در آن اجلاس شرکت میکند که سیاستهای رسانههای آمریکا را برای عمل رسانهای و پوشش خبری سازماندهی کند، میبینیم کار ساده و راحتی نیست. آمریکا روی آن سرمایهگذاری کرده است و در واقع از بزرگترین سرمایهگذاریها محسوب میشود و مقامات آمریکایی آن را به طور جدی دنبال میکنند و از برنامههای آن تبعیت میکنند.
آیا تزی که در سال ۱۹۸۰ م. طراحی شد در جنگ عراق پیاده شد؟ زیرا گفته میشود جنگ عراق در واقع جنگ دوربینها بود.
البته جنگ عراق بارزترین مثال آن است، اما موارد قابل ذکر دیگری هم در جاهای دیگری اتفاق افتاد، ولی مصداق استعمار فرانویی جنگ عراق است که عملیات نظامی، توجیه رسانهای کاملاً بارز است. شما میبینید آنها با ضرب و زور نظامی، به اسم احقاق حقوق بشر، دادن حق مردم عراق و در واقع احقاق حقوق آنها از حکومتِ ظالم وارد شدند و از طریق رسانهها آن را دنبال کردند.
آیا میتوان نقش جدید «تهدید و جنگ» در رسانهها را شکل گسترشیافتهی نقش تبلیغی رسانهها دانست یا به طور ماهوی متفاوت از آن است؟
به اعتقاد من، نقش جدیدی به نقشهای رسانه اضافه شده است. در گذشته، نقشها و کارکردهای رسانهای «هدایت و راهنمایی»، «نقش ترغیبی و تبلیغی»، «آموزشی و خبری» و «نقش همبستگی و حفظ میراث فرهنگی» بوده است؛ ولی الآن به نظر میرسد نقش «تهدید و ابزار جنگ» را نیز باید به نقشهای قبلی اضافه نمود؛ یعنی رسانهها در گذشته بازتولید ارزشهای فرهنگی میکردند و الآن با این باز تولید و تغییر در آن ارزشها، در واقع، تبدیل به یک ابزار جنگ شدند. در حال حاضر، رسانه یک نوع تسلیحات است که هر کس در آن قدرتمندتر عمل کند میتواند علیه دیگری استفاده کند و منافع بیشتری کسب نماید. همان طور که روی شبکههای اجتماعی سرمایهگذاری میشود، روی تکنولوژی تلفن همراه نیز سرمایهگذاری صورت میگیرد. به نظر آنها، این ابزار یک سری امکانات جنگی و تسلیحاتی محسوب میشوند که میتوان روی آنها سرمایهگذاری کرد.
سیاستها و برنامههایی که هیئت BBG از بُعد اجرایی در دنیا دنبال میکند، رسانههای زیادی را تحت تأثیر قرار میدهد. الآن به ۶۰ زبان و در ۱۰۰ کشور اخبار و برنامه تولید میشود که در آنها سبک زندگی آمریکایی و ارزشهای جامعهی آمریکایی نمایش داده میشود. اگر این نبود، آیا این همه سرمایهگذاری اتفاق میافتاد؟
«دیپلماسی الکترونیک آمریکا» امروز، به عنوان یکی از مهمترین داراییهای استراتژیک جامعهی آمریکا، به دنبال این است که بتواند چهارچوبهایی برای عمل رسانهای و خبر و محتوای خبری طراحی کند و روایتهای فرضی را دامن بزند تا از طریق آن بتواند ارزشهای جامعهی آمریکایی را مستقر سازد و چهرهی منفور آمریکایی را بشکند و ایالات متحده از این رهگذر بتواند یک سری ارزشها یا یک نظام ارزشی استاندارد را از منظر خود به سراسر جهان تحمیل کند. بنابراین، این موضوع باعث فشار بسیار زیادی روی افکار عمومی بینالمللی و جهانی شده است.
دیپلماسی جدید ایالات متحده، که «دیپلماسی عمومی الکترونیک آمریکا» یا «شبکهی جامعهی آمریکا» است، به آشوبهای قومی، شرایط خاص مذهبی و اتفاقاتی که در دنیا میافتد دامن میزند و شرایط جدید نظام جهانی را بحرانی میکند. اتفاقاتی چون کشتار مسلمانان میانمار و یا اتفاقات دیگر همه منبعث از این نوع سیاست است.
سیاستها و برنامههایی که هیئت BBG از بُعد اجرایی در دنیا دنبال میکند، رسانههای زیادی را تحت تأثیر قرار میدهد. الآن به ۶۰ زبان و در ۱۰۰ کشور اخبار و برنامه تولید میشود که در آنها سبک زندگی آمریکایی و ارزشهای جامعهی آمریکایی نمایش داده میشود. اگر این نبود، آیا این همه سرمایهگذاری اتفاق میافتاد؟
آیا انفجار برجهای دوقلو بستری بود برای آماده کردن افکار عمومی برای اهدافی که آمریکا میخواست از طریق این نوع دیپلماسی دنبال کند؟
یک سری اتفاقات در حال رخ دادن است. انفجار برجهای دوقلو شاید مصداقی برای آن باشد، اما اینجا من نمیخواهم وارد آن مبحث بشوم. دلیلش هم این است که بعد از زدن برجهای دو قلو، آمریکا ۳ روز ایست خبری داشت و حتی در تمام شبکههای وابستهی آمریکایی این توقف خبری را داشتیم. اگر بخواهیم بگوییم این مصداق جنگ نرم بوده است، آنها حتماً باید روی آن مانور میدادند، در حالی که ایست خبری داشتند. الآن در حال نگارش مطلبی برای صداوسیما هستم که بعد از زلزلهی اهر و ورزقان چرا هیچ پوشش خبری نداشت؟ چرا مثلاً برنامهی خنده بازار به کار خود ادامه داد، در حالی که این اتفاق افتاده بود و کنترل نکردند. دلیلش این است که در شرایط بحران ایستهای خبری اتفاق میافتد، ولی حالا آیا زدن برجهای دوقلو مصداق مثلاً جنگ نرم است، خودش تحلیل دیگری نیاز دارد.
اگر قائل باشیم که رسانههای جدید مثل اینترنت ماهیتی تمرکزگریز دارند، بحث از امپریالیسم رسانهای در جنگهای رسانهای جدید بحث از چیست و چه مصادیقی را شامل میشود؟
آخرین مرحلهی سرمایهداری امپریالیسم است و این امپریالیسم گونههای مختلفی دارد که یکی از آنها امپریالیسم رسانهای است. امپریالیسم به معنی قدرتطلبی بیش از اندازه و نهایت مرحلهی سرمایهداری است. حالا وقتی گفته میشود امپریالیسم رسانهای در جنگ رسانهای در حال انجام چه عملی است یا چه سیاستهایی را پیاده میکند یا اگر طبق سؤال شما ماهیت تمرکزگریز دارند، چطور میشود که با این قضیه این موضوع را به هم نزدیک کرد؛ به نظر من اینها هیچ منافاتی با هم ندارند؛ یعنی امپریالیسم، که اوج زیادهخواهی در عرصهی رسانه است، اتفاق افتاده است. رسانهها در خدمت کسب سرمایهی بیشتر و حصول درآمد بیشتر هستند و الآن تکنولوژیهایی که من عرض کردم به عنوان ابزار دیپلماسی الکترونیک آمریکا، به عنوان دارایی استراتژیک در خدمت امپریالیسم رسانهای است؛ یعنی آمریکا به این امکانات الکترونیک به عنوان یک دارایی استراتژیک نگاه میکند و ارتباطات و سازوکارهای رسانهای را در خدمت احقاق آن اهداف و منافع به کار میگیرد.
اگر دقت کنیم، مثلاً امروز یکی از دلایلی که شبکههای اجتماعی را بیشتر سازماندهی میکنند، این است که تغییر در چرخش انطباقهای ارزشی را در بین مردم جوامع از طریق همین شبکهها هدایت کنند. امروزه دیگر ذائقهی مردم را تبلیغات و آگهیهای رسانهها تعیین نمیکنند، بلکه در شبکههای اجتماعی تعیین میشود. در حال حاضر، بیشتر از یک میلیارد خانواده یا اتصال (حدس زده میشود به زودی آمار آن اعلام شود) کسانی هستند که عضو این شبکهها هستند و موتورهای مختلف جستوجو در حال پشتیبانی آنها میباشند. بنابراین اگر میگوییم رسانههای جدید ماهیتی تمرکزگریز دارند، این مغایرتی با امپریالیسم رسانهای ندارد.
امپریالیسم رسانهای نمیگوید باید رسانهها حتماً متمرکز باشند. اصولاً ویژگیهای فناوریهایی که آنها ابداع میکنند «تعاملی بودن»، «ظرفیت بالا» و «تمرکززدایی» است، برای این است که نفوذ را ترسیم میکنند. بنابراین قطعاً ماهیت تمرکزگریزی رسانههای فرامدرن هیچ مغایرتی با سیاستهای امپریالیسم رسانهای ندارد.
«دیپلماسی الکترونیک آمریکا» امروز، به عنوان یکی از مهمترین داراییهای استراتژیک جامعهی آمریکا، به دنبال این است که بتواند چهارچوبهایی برای عمل رسانهای و خبر و محتوای خبری طراحی کند و روایتهای فرضی را دامن بزند تا از طریق آن بتواند ارزشهای جامعهی آمریکایی را مستقر سازد و چهرهی منفور آمریکایی را بشکند.
نقش نهادی همچون «شورای عالی فضای مجازی» را در مقابله با تهدیدهایی از نوع رسانههای جدید چگونه ارزیابی میکنید؟ یا به بیان دیگر به نظر شما این نهاد، که یک شورای عالی و استراتژیک است، چگونه میتواند نقش مؤثری را در مقابله با این تهدیدها ایفا نماید؟
مشکل ما عمدتاً در حوزهی رسانه «ضعف مدیریت رسانهای» است که از آن آسیبهای جدی دیدهایم. منظور این نیست که مدیران ما ضعیف هستند، بلکه ضعف مدیریت داریم. مدیران خوب و کارآمد هم داریم و هیچ شکی در آن نیست، ولی تا الآن به لحاظ مدیریتی ضعیف عمل کردهایم.
دومین مشکلی که داشتیم «تشتت آرا در رسانه و تعدد مراکز و مراجع تصمیمگیری» در این حوزه بوده است. با آمدن شورای عالی فضای مجازی، لااقل امیدوارم که تصمیماتی که در حوزهی این نوع از رسانهها مثل تلفن همراه، برنامههای ماهوارهای، بازیهای رایانهای، شبکههای اجتماعی، اینترنت و… گرفته میشود درست هدایت شود؛ یعنی امیدوارم در این شورا این امکان وجود داشته باشد که اولاً، به لحاظ مدیریت و هدایت، مرکز واحدی باشد که فرماندهی به راحتی هدایت کند. دیگر اینکه بتواند اصول و چهارچوبها و خط مشیهایی را برای عمل رسانهای بهینه داشته باشد و در آخر اینکه بتواند یک دیوار مقاومتی در مقابل موج رسانهای ایجاد کند. مقصودم از دیوار مقاومتی طراحی اصول و چهارچوبی است که سپر بلای ما باشد. در عین حالی که ما بتوانیم از امکانات مثبت فناوریهای دنیا استفاده کنیم، متقابلاً بتوانیم از طریق آنها پیام خود را نیز انتقال دهیم. با این کار مردم ما واکسینه میشوند. زیرا این مدل، مقابله با تهدید «جاذبههای تولیدات رسانهای»، انبوه تکنولوژیهایی که غرب در اختیار دارد برای اینکه نگرش، احساسات، رفتار و آگاهیهای مخاطب را تحت تأثیر قرار بدهد خواهد بود و در این وادی، به جای اینکه تهدید منجر به ظهور بحران، نزاع، جنگ و تخریب شرایط و انتظام اجتماعی و نظم عمومی شود، میتوان با مدیریت بحران آن را به حداقل کاهش داد.
یعنی در واقع سواد رسانهای مردم را بالا ببریم تا از آسیبها در امان باشند؟
بله، تأکید من در همه جا این است. ما باید آگاهی و دانش مردم را بالا ببریم و به شعور مردم احترام بگذاریم و ضعفهای مدیریتی خود را رفع کنیم.
پیشنهادهای تئوریک شما برای مقابله با جنگ نرم در رسانههای جدید به طور مشخص چیست؟
ما میتوانیم مدیرانی تربیت کنیم که در عین رسانهای بودن، درک درستی از شرایط جامعه داشته باشند، آگاهیشان به روز باشد، از مردم باشند و مدیر بحران باشند؛ زیرا ما مکرر و لحظه به لحظه با شرایط خاصی مواجه هستیم که لازم است مدیران، درست و بدون عجله، تصمیم بگیرند و در این شرایط آرامش داشته باشند. دوم، بتوانیم یک مرکز هماهنگکننده برای تصمیمگیریهای واحد در عرصهی رسانه داشته باشیم.
پینوشت:
منبع: برهان