به گزارش پایگاه 598، باید مطمئن بود که هیچکس در هیچ نقطهای از جهان نیست که «همدردی کردن با سایر انسانها» را مذمت و یا آنرا محکوم کند.
یعنی طبیعیست که وقتی در جایی فاجعهای رخ میدهد، باید به هر نحو ممکن ابراز همدردی کرد و تنها چیزی که اهمیت ندارد نقطه جغرافیایی آن فاجعه است. خواه در فرانسه باشد، خواه لبنان و خواه مالی یا نیجریه!
علاوه بر این، ما ایرانیها به داشتن تشیّع و فرهنگی مشهور هستیم که حتی شکستن شاخه درختها را هم به مثابه شکستن بال فرشتگان میداند و درباره انسانها نه فقط به حفظ جان که به حفظ مال و آبرو و حیطه شخصی نیز اهمیتی وافر میدهد.
اما هستند کسانی که در برابر تمام این واقعیتها متناقض عمل میکنند...
***
آغاز_ شاید وقتی وزارت خارجه آمریکا طی پیامی که در دهمین سالگرد فاجعه 11 سپتامبر منتشر و طی آن از تجمعکنندگان در میدان محسنی تهران! نیز تشکر و البته سپاسگذاری کرد؛ میبایست بیش از اینها به رمزگشایی مسئله میپرداختیم تا حوادثی که پس از رخدادهای تروریستی شهر پاریس، در تهران هم رخ داد و تعجب هر بیننده و شنوندهای را به خود جلب کرد، چندان برایمان عجیب نباشد...
آن بیانیه با چه هدفی خطاب به عدهای خاص در تهران که سالها قبل به بهانه چند انفجار در برجهای دوقلوی نیویورک، گرد هم آمده و پس از روشنکردن شمع، دست به اغتشاش زده بودند! نوشته شد؟! و چرا وزارت خارجهی دشمنترین دولت دنیا علیه ایران و ایرانی، در آن نوشته بود: «هرگز محبت مردم ایران را در آن روزهای دشوار فراموش نخواهیم کرد و از شما سپاسگزاریم»؟!
کسانی این کلمهها را نوشته بودند که سالها قبل، حتی شاه سرسپرده پهلوی را هم پس از فرار، به کشورشان راه نداده بودند، بعد از بیانیه اشاره شده نیز رسماً مانع ورود دارو به ایران شدند، اعلام کردند که میخواهیم بوسیله تحریمها ایران را فلج کنیم، از تهدید نظامی سخن گفتند و رئیسجمهورشان در یکی از آخرین صحبتهایش پیرامون ایران نیز با کنایه از این گفت که «مرگ بر آمریکا برای مردم ایران اشتغال، درست نمیکند»!
اما این «محبت آمریکایی» که سپاس کاخ سفید را هم برانگیخته بود، چه ماهیتی داشت؟ انگیزهاش چه بود و چه نسبتی با واقعیتهای پیرامونی امروز در ایران و جهان داشت؟!
* مادام و موسیوهای ایرانی در سکانس «قهوه فرانسوی»
انفجارها و حوادث پاریس، درست یک روز پس از انفجارهای برجالبراجنه در ضاحیه بیروت رخ داد. و چند روز پس از حادثه تروریستی سقوط هواپیمای مسافربری روسیه در صحرای سینا و البته چند هفته پس از فاجعه منا.
انفجارهای پاریس رخ داد و تنها چند روز بعد از آن، یعنی در همین روزها، کسان دیگری هم بر اساس بمبگذاری و گروگانگیری تروریستی در نیجریه و مالی کشته شدند.
یعنی در قبل و بعد از انفجارهای پاریس بیش از 300 نفر در حوادث تروریستی و چند هزار نفر در حادثهای که گفته شد غیر عمدی بوده کشته شدند، همانطور که انسانهایی هر روزه در یمن و سوریه و فلسطین کشته میشوند اما در تهران فقط مغناطیس «انفجارهای پاریس» بود که سبب شد عدهای خاص در مقابل ساختمان سفارت کشور فرانسه به احترام بایستند و شمع روشن کنند.
و باز هم فقط جذابیت «انفجارهای پاریس» بود که رسانههای اصلاحطلب را مجاب کرد تیترهای اول یا دوم خود را به جای «برجالبراجنه»، «انفجار هواپیمای مسافربری روسیه» و «انفجار بمب تروریستهای بوکوحرام در نیجریه» به رخدادهای پاریسی اختصاص بدهند.
آن جماعت خاص و آن رسانهها البته به سردی تمام از کنار این سؤال، همچون همیشه گذشتند که مگر خون فرانسوی رنگینتر از خون مسلمانان و روسها و آفریقاییهاست؟!
البته این رفتار مادام و موسیوهای ایرانی! مسبوق به سابقه است...
روزی نیست که رسانههای منطقه و ایران از کشته شدن کودکان و شهروندان سوری توسط تروریستها مسلح به سلاحهای آمریکایی و فرانسوی خبری را منتشر نکنند. اما مقابل سفارت سوریه همیشه خلوت است.
درباره یمن هم اوضاع به همین منوال است.
کشور مسلمان یمن و سرزمینهای آن چندین ماه است که مورد بمباران و حملات آل سعود بوسیله سلاحهای آمریکایی قرار دارد و تراژدی تلخ «کشتار خانوادگی» در این کشور به سریالی تلخ تبدیل شده است.
گفته میشود عربهای سعودی تاکنون بیش از 7 هزار نفر را در یمن قتل عام کردهاند.
با این حال اما وزارت جنگ ایالات متحده آمریکا نیز اخیراً اعلام کرد که قرارداد فروش بمبهای هوشمند به عربستان نیز بهزودی امضا میشود!
و کماکان عدهای در داخل ایران هستند که ترجیح میدهند به جای ابراز عاطفه نسبت به یمنیها و تجمع یا احیاناً روشن کردن شمع در مقابل سفارتشان در تهران! همچنان در کافهها قهوه فرانسوی بنوشند و فقط روزنامههای فیگارو و لوموند را بخوانند.
ابراز همدردی مخصوص با حوادث فرانسه توسط جماعت دگراندیش ایرانی از آنجا تعجبآور نبود که بالاخره اعطای «نشانهای شوالیه» سفارت فرانسه به نمادهای اپوزسیون فرهنگی داخلی و دفاعها و لبخندهایی که جریان سیاسی خاص در ایران از این هدیه فرانسوی بعمل میآورد، میبایست نتایجی هم میداشت.
انتفاضه فلسطینی نیز هر روز بیشتر اوج میگیرد و تاکنون بیش از 90 جوان فلسطینی شهید و دهها نفر دیگر توسط صهیونیستها دستگیر شدهاند.
و باز هم گویا رسانههای اصلاحطلب و محافل دگراندیش، ترجیح میدهند عضو «جامعه جهانی» جلوه کنند و زیاد خودشان را برای خونهای غیر فرانسوی که هر روز در اقصی نقاط منطقه غرب آسیا بر زمین ریخته میشود ناراحت نکنند. همانطور که خودشان را درباره سوابق حکومت فرانسه در دشمنی و خباثت علیه مردم ایران به فراموشی میزنند...
*36 سال اعتکاف منورالفکرها در مقابل سفارتخانههای غرب
ماجرای رفتارهای دگراندیشانه عدهای در ایران و انتقاد از این رفتارهای دون شأن، البته فقط به پرونده انفجارهای پاریسی و آمریکایی بر نمیگردد.
این قصه سری دراز دارد و ردّپای غش فرانسوی مادام و موسیوهای داخلی را میتوان در جاهای دیگری نیز پیدا کرد. جاهایی که در بهانه ابراز وجود، دیگر پای انفجار و خون در میان نیست و غربزدگی، اعتقاد به شهروندی درجه یک و درجه دو، چیزی به نام کدخداگری آمریکا، تمنای «جامعه جهانی» و تلاش برای پیشبرد آنچه مقامات کاخهای سفید، الیزه و باکینگهام میخواهند به صوری دیگر نمود مییابد.
ابراز همدردی مخصوص با حوادث فرانسه توسط جماعت دگراندیش ایرانی از آنجا تعجبآور نبود که بالاخره اعطای «نشانهای شوالیه» سفارت فرانسه به نمادهای اپوزسیون فرهنگی داخلی و دفاعها و لبخندهایی که جریان سیاسی خاص در ایران از این هدیه فرانسوی بعمل میآورد، میبایست نتایجی هم میداشت.
که صد البته داشت و همداستانی چهرههای نشان گرفته، در معارضه با ارزشهای ایران در کنار سکوت آنها نسبت به آنچه که در لبنان و عراق و سوریه و یمن میگذرد، نشان داد که سفیر فرانسه حکماً میدانسته اگر در کشورش انفجار رخ دهد یا زلزله؛ در هر دو حالت کسانی خواهند آمد و شمع بهدست و ماتمزده، اشک خواهند ریخت...
و او با دست و دلبازی در اعطای نشانهای شوالیه، میدانست کسانی هم پیدا خواهند شد که طی سرمقالهای در یک روزنامه اصلاحطلب بنویسند: «همدردینکردن، تسلیت نگفتن و نرفتن به سفارت فرانسه برای امضاکردن دفتر یادبود قربانیان کشتار جمعهشب پاریس، نه توجیه اخلاقی و انسانی دارد و نه در جهت منافع ملی ایران خواهد بود»!
غربزدگی این جماعت البته غیر از تجمع در مقابل سفارتهای غربی؛ جلوههای دیگرش نظیر ترس از قدرت فراوان آمریکا و اروپا گرفته تا تمجید از مبانی فکری غرب را نیز گاهی به رخ کشیده است.
نامهای مشهور موسوم به «نامه 2003» که در دوران دولت اصلاحات بصورت مخفیانه خطاب به مقامات دولت آمریکا نوشته شد و در آن ابراز عجز صورت گرفت نیز از جمله مقاطعی است که برملا کننده نبود غیرت ایرانی در رگهای این جماعت است.
نامهای که توسط مقامات آمریکایی افشا و مشخص شد که جریان خاص طی آن قولهای خودخواستهای را به آمریکا داده و ملتمسانه خواهش کرده است که آمریکاییها پس از حمله به افغانستان و عراق، از حمله به ایران منصرف شوند!
«سکولاریسم» و «لیبرالیسم» نیز مبانی فکری غرب هستند که به صراحت از سوی همین دگراندیشان در ادوار مختلف مورد تفقّد و تمجید قرار گرفتهاند.
«تقی آزادارمکی» به تازگی در همین رابطه گفته بود: بهترین تحلیلها را الان در حوزه فرهنگ آنهایی میکنند که ما به آنها روشنفکران سکولار میگوییم و آنهایی که ما روشنفکران دینی میگوییم، هیچی در حوزه دین نمیگویند.
و «سعید لیلاز»، از تئوریسینهای اقتصادی جریان اصلاحات نیز چندی قبل درباره لیبرالیسم اظهار کرده بود: متاسفانه ساختار اجتماعی و اقتصادی ایران اجازه شکلگیری یک دولت به تمام معنا لیبرال را نمیدهد!
درست است که فرانسه در اروپا مهد دموکراسی و لیبرالیسم و ... شمرده میشود اما برای دگراندیشهای داخلی میان فرانسه و آمریکا توفیری نیست و صرف «آن طرف آبی بودن» و تداعی معنای «فرنگ» برای حمایت و همدردی و «بزک» کفایت میکند...
کما اینکه چند وقتیست جریانی به راه افتاده که از برانداز نبودن آمریکا سخن میگوید...
عباس عبدی و محمود سریعالقلم صراحتاً در این باره سخن گفته و اعلام کردهاند که آمریکا دیگر دنبال براندازی در ایران نیست!
صدایی که البته پژواک آن از حنجره کسان دیگری هم متأسفانه شنیده شده است.
جماعت مذکور همچنین به صراحت مخالف سیاستهای برونمرزی نظام اسلامی هستند و گویی چیزی را که مقامات فرانسه و آمریکا در تریبونها میگویند؛ اینها در میتینگها و یادداشتهایشان تکرار میکنند.
عباس عبدی، فعال سیاسی اصلاحطلب چندی قبل طی اظهاراتی در نشریه ایران فردا ضمن اذعان به همین مسئله گفته بود: اصلاحطلبان از ابتدا مخالف سیاست نظام ایران در سوریه بودند. آنها هر سیاستی را که نظام درست میدانست، بد میدانستند و هر کاری که اینها غلط میدانستند مثل عملکرد اولیه اپوزسیون بشاراسد که اصلاحطلبان به طور ضمنی تأیید میکردند در واقع سکوتشان نوعی تأیید محسوب میشد.
سردی جریان خاص، رسانههای اصلاحطلب و دگراندیشان شمعبدست در جریان شهدای مدافع حرم نیز اظهر من الشمس است.
گویی که اصلاً هیچ مستشار بسیجی و سپاهی، در کشور سوریه و برای دفاع از محور مقاومت به شهادت نرسیده است و نظام اسلامی اشتباه میکند که بر خلاف سیاستهای آمریکا و فرانسه و آلمان و... در منطقه غرب آسیا حرکت میکند و با تروریسم دستنشانده آمریکا میجنگد.
یاسر جبرائیلی، تحلیلگر اصولگرا با اشاره به تجمع عدهای در مقابل سفارت فرانسه در تهران مینویسد: درست 48 ساعت پیش از کشتار پاریس توسط داعش، همان وحوش در ضاحیه بیروت بیش از 280 نفر مسلمان را شهید و زخمی کردند. اما اینها برای مردم لبنان شمع روشن نکردند. در فرانسه کسی برای کشته شدگان فاجعه «منا» پیامی صادر نکرد و شمعی در مقابل سفارت تهران در خیابان «ینا» روشن نشد. این مرگ و میرها عادی است. آنچه خرق عادت است، کشته شدن انسانهای مدرن و غربی است که بابت این مصیبت عظما همه بشریت نه تنها باید عزادار شوند، بلکه میبایست هزینه دهند و فدا شدن جان و مالشان، خشم حاکمان غرب را تسکین دهد. در این وانفسا مجری ورزشی تلویزیون ما نیز اگر به سبب بیربط بودن برنامهاش به کشتار پاریس، نمیتواند به احترام جان باختگان، یک دقیقه سکوت کرده و «اون مینوت د سیلانس» اعلام کند، لااقل باید یک تکه پارچه مشکی به سمت چپ سینه بزند تا ادای دین کرده باشد. آری! همه بشریت باید عزادار شوند و اساسا عزادار نشدن برای این انسانهای متمدن، خود نشانه بربریت است...
*پیام به فرانسوا اولاند آری؛ به سیدحسن نصرالله خیر!
سردی برخی رفتارهای دولت یازدهم نیز در این زمینه بیهیچ اغراقی به کام مادام و موسیوهای مذکور تمام شده است.
یکی از مقامات دولت، 2 سال قبل در یک مصاحبه خارجی گفته بود که تمام گروههای مسلح فعلی (حتی حزبالله!) باید از سوریه خارج شوند.
رئیسجمهور روحانی در قبال انفجار اخیر برجالبراجنه پیام نداد تا اینکه انفجارهای پاریس رخ نمود و روحانی پس از پیامی که به اولاند داد و با وی تلفنی گفتوگو کرد، آنگاه برای کشور بیرئیسجمهور لبنان هم بواسطه انفجارهای برجالبراجنه پیام داد!
از درون همین دولت شنیده میشود که کسانی با افتخار میگویند:«باید جهانیسازی را باور کرد» و یا «اکنون مقامات کشورهای غربی میگویند چگونه به ایران کمک کنیم»!
و البته پر واضح آنکه از قِبَل همین اعتقادها است که کشته شدن نزدیک به 50 مسلمان در انفجارهای ضاحیه بیروت گویی به فراموشی سپرده میشود و به یکباره افکار عمومی از ارسال پیام برای فرانسوا اولاند و تماس تلفنی با وی میشنوند.
و هیچکس هم در دولت یازدهم، با سیدحسن نصرالله بصورت تلفنی گفتوگو نمیکند.
و حضوری هم از مسئولان دولت در مراسم روز 13 آبان به ثبت نمیرسد و ...
بدیهیست که تا زمانی که از درون دولت، همین صداها و رفتارها به سمع و نظر برسد و مشاورانی در کنار روحانی باشند که یگانه راه پیشرفت را در کتابهای خود «لیبرالیسم»! عنوان کنند، اصلاً جای تعجب نیست که اخبار مربوط به خوشخدمتی جماعت دگراندیش نیز باز هم به گوش برسد.
*جلال آل احمد به این دلیل کتاب غربزدگی را نوشت...
حقیقت این است که جلال آل احمد وقتی کتاب «غربزدگی»اَش را مینوشت و زمانی که گفته بود: از بعد از مشروطیت تا امروز (تا سال 47)، روشنفکران ما سه کتاب خوب ترجمه نکرده و ننوشتهاند؛ به خوبی میدانست که بعدها کسانی از میان جماعت دگراندیش داخلی هستند که او را به پیروی از تعالیم حزب توده و کمونیسم متهم کنند.
اما او نیشتر به حقیقت تلخ غربزدگی زد تا دیگر کسی نتواند به بهانه همدردی و زیست جهانشهری و مبارزه با تروریسم؛ جاده خودکامگی را هموار کند و دسیسههای کاخ الیزه و باکینگهام را با صورتهای جدید در ایران به انجام برساند.
افکار عمومی هنوز تهدیدات نظامی رسمی ژاک شیراک، رئیسجمهور اسبق فرانسویها علیه مردم ایران را فراموش نکردهاند، همانطور که ماجرای ارسال خونهای آلوده به ویروس «اچآیوی» از سوی فرانسویها، حمایت کاخ الیزه از تروریستها و اموال بلوکه شده ایران از سوی دولت فرانسه در ماجرای «سهام اورودیف» را هیچگاه فراموش نمیکنند.
آن چند نفری که بعد از اغتشاش میدان محسنی تهران، حدود 15 سال را صبر کردند، حالا به سفارت فرانسه رسیدهاند.
با این تفاوت که ثمره تمام این 15 سال برای آنها جز چند دفترچه پاسپورت، چند نشان شوالیه و چند خط تشکر کتبی در بیانیه وزارت خارجه آمریکا هیچ چیز دیگری نبود.
وانگهی، حقیقت را هم نمیتوان با چند تیتر اول و عکس بزرگ پوشاند و لذا اینکه جریان سیاسی خاص، تا کِی خواهد توانست در پشت پنهانسازیها و آشکارسازیهای انتخابی، ژن سیاسی خود را در نزد افکار عمومی مکتوم بدارد، مشخص نیست.
ژنتیکی عجیب که البته «برجام» و فرجام عبرتآموز آن نیز بخشهای دیگری از ابعادش را برای مردم ایران آشکار خواهد ساخت.
افکار عمومی هنوز تهدیدات نظامی رسمی ژاک شیراک، رئیسجمهور اسبق فرانسویها علیه مردم ایران را فراموش نکردهاند، همانطور که ماجرای ارسال خونهای آلوده به ویروس «اچآیوی» از سوی فرانسویها، حمایت کاخ الیزه از تروریستها و اموال بلوکه شده ایران از سوی دولت فرانسه در ماجرای «سهام اورودیف» را هیچگاه فراموش نمیکنند...
*اورودیف یک پرونده سی و چند ساله بین ایران و فرانسه است. در سال 1352 شمسی رژیم پهلوی وامی به مبلغ یک میلیارد دلار به کمیساریای انرژی اتمی فرانسه داد. از این وام برای ساخت کارخانه غنیسازی اورانیوم (متعلق به کنسرسیوم "اورودیف") در تریکاستن استفاده شد. در مقابل ایران صاحب 10٪ از سهام این کارخانه شد. اما فرانسویها بعد از انقلاب اسلامی تلاش کردند این مسئله را منسی کنند.
ایران بارها تلاش کرده که سهم خود را از این شرکت فرانسوی بگیرد.
همچنین مهر ماه سال 88 شبکه خبری "پرس.تی.وی" به نقل از رویتر گزارش داد که "آروا"، شرکت تولیدکننده راکتورهای هستهای که تحت کنترل دولت فرانسه است اعلام کرد که مالک درصد باقی مانده سهام نیروگاه "اورودیف" است.
وزارت خارجه دولت یازدهم تاکنون اقدام شاخصی در زمینه پیگیری این پرونده انجام نداده است.