امیر داود کاظمی رئیس سازمان ایثارگران نیروی زمینی ارتش نشسته است کنار مادر و رو به او اینگونه صحبتش را آغاز میکند: «در طول تاریخ خیلی از اولیا مورد امتحان الهی قرار گرفتند. حضرت ابراهیم(ع) توسط فرزندش حضرت اسماعلیا(ع) آزموده شد و سالم برگشت. حضرت یوسف(ع) را خداوند مدتی از حضرت یعقوب(ع) گرفت ولی به لطف الهی بعد از سالها دوباره به آغوش پدر برگشت. اما در طول تاریخ یک امتحان بزرگی را حضرت امام حسین(ع) انجام داد و هر کسی را که به قربانگاه برد دیگر برنگشت از جمله فرزند بزرگوارش حضرت علی اکبر(ع) اولین کسی بود که در روز عاشورا از طایفه بنیهاشم راهی میدان شد و به شهادت رسید.
شهید بزرگوار مجتبی صادقی پور هم وقتی سال 59 در اوج جنگ به استخدام ارتش درآمد، شما هم وارد یک آزمون بزرگ الهی شدید تا اینکه در 5 فروردین سال 61 همزمان با عملیات فتح المبین به درجه رفیع شهادت نائل شد و پیکر مطهرش سالها در بیابانهای جنوب همچون حضرت زهرا(س) که گمنام بود، گمنام ماند. از آنجایی که خداوند موسی(ع) را به مادرش برگرداند مادر میخواهم این مژده را به شما بدهم که بعد از 33 سال پیکر پسر شما هم پیدا شده است...»
خواهرها و برادرها که تا این لحظه سعی میکردند بی صدا اشک بریزند با شنیدن این سخن صدای گریههایشان بلند میشود. مادر هم موقرتر از همه آرام اشک میریزد.
صحنهای که بیش از 30 سال در خانه شهدای دفاع مقدس تکرار میشود
بیش از 30 سال است که این صحنه و این خبر در خانههای شهدای دفاع مقدس تکرار میشود. سالهای جنگ تحمیلی و سالهای نزدیک به جنگ، وقتی قرار بود خبر شهادت فرزند یا بازگشت پیکرش را به خانواده بدهند، نیازی به مقدمه چینی نبود. گاهی همین که خانواده میدیدند همرزمان شهید به صورت گروهی پشت در خانه ایستادهاند و اذن ورود میخواهند تا آخر جریان را میفهمیدند. اما رفته رفته وقتی قرار شد خبری را بعد از سالها که از جنگ میگذرد به مادر و پدر شهیدی بدهند، میبایست برنامه منظمی چیده و با مقدمه چینی و جمله به جمله روایت را عنوان کنند. بیش از 27 سال از پایان جنگ میگذرد. 45 هزار شهید مفقودالاثر دفاع مقدس بدان معنی است که خبر رسانی در مورد پیدا شدن پیکری از شهید، بارها و بارها بعد از جنگ تکرار شده است. و البته با توجه به هزاران خانواده شهید مفقود الاثری که بعد از چند دهه از شهادت فرزند، نشانی از شهیدشان ندارند نشان دهنده آنست که این جلسات باید هزاران بار دیگر هم تکرار شود. از هر خانواده چند نفر به جا ماندهاند و چشم انتظار خبر و از والدین هر شهید کدامیک هنوز در قید حیات است و چشم به در دوخته تا خبری از فرزند دلبندش بیاورند؟ برای همین است که وقتی خبری از شهید مجتبی صادقی پور میآورند همه نگاهها به سمت مادر است که بعد از سی سال با چنین خبری چطور برخورد خواهد کرد.
تحقق رویای تکراری یک مادر و صحنه تکرار نشدنی خانواده شهید
در خانه شهید مجتبی صادقی پور هم این صحنه تکرار شد. صحنه ای که برای همه اعضای خانواده شهید تکرار نشدنی و فراموش نشدنی است. و مادر شهید همچون دیگر مادران شهدا صبور تر از همه بستگان با این خبر برخورد میکند. مادری که شاید هزاران بار رویای شنیدن این خبر را با خود مرور کرده بود اما امروز صبورانه به آن گوش میسپارد.
یک جمله امیر کاظمی کافیست تا گریهها بی امان شود و همه زبان بگیرند. او میگوید: «پیکر شهید در یکی از بوستانهای تهران سال گذشته به خاک سپرده شده است. مردم منطقه 14 او را در مراسم باشکوهی تشییع کردند و در بوستان نارنج به خاک سپرده شد.»
خواهر و برادرها از ارتباطشان با برادر شهید میگویند. از روزهایی که به عقیده آنها او میخواست حضورش در تهران را به خانواده خبر دهد. آنها از خوابهایی میگویند که طی آن مراسم تشییع برادر را دیدهاند. خواهر شهید میگوید: «من پارسال پیدایش کردم. من آمدم گفتم این را آزمایش کنید این داداش من است. ما 6 ماه خواب میدیدیم ایشان در یک بوستان توی پیروزی است. خوابمان را ترتیب اثر نمیدادیم تا اینکه یکی روز تلویزیون نشان داد یک خانمی از مشهد آمد تهران و بچه اش را پیدا کرد. من صبح رفتم سمت پیروزی و گفتم پیدایش میکنم. آنقدر گشتم تا دو قبر پیدا کردم که یکی از آنها برای فتح المبین بود. وقتی رفتم آنجا آنقدر بیحس شدم که نمیتوانستم از آنجا حرکت کنم. به برادرم گفتم به خدا خودش است چون من سر هیچ قبر دیگری این حال را نداشتم. و امروز خوشحالم که امروز برگشتی.»
در واقع یکسال پیش در سالروز وفات ام المصائب حضرت زینب کبری(س) بود که جمعیت باشکوهی در منطقه 14 تهران برای تشییع پیکر دو شهید گمنام جمع شد. یکی از این دو شهید 25 ساله بود که در منطقه عملیاتی شرهانی و در تک دشمن در سال 67 به شهادت رسیده و شهید دیگر 20 ساله که در منطقه عملیاتی بستان و در عملیات فتح المبین به شهادت رسیده بود. شهدا نام و نشانی نداشتند اما منطقهای که 2500 شهید برای انقلاب و دفاع مقدس تقدیم کرده است برای این گمنامهای مطهر، سنگ تمام گذاشتند. و شهدا در بوستان نارنج تهران به خاک سپرده شدند. حالا بعد از گذشت یکسال از خاکسپاری آنها در سومین روز از ماه محرم و ایام سوگواری حضرت اباعبدالله الحسین(ع) خبر شناسایی هویت پیکر مطهر یکی از این شهدا به خانواده چشم انتظارش میرسد. شهید 20 ساله ای که در منطقه عملیاتی بستان و در عملیات فتح المبین به شهادت رسید و به عنوان شهید گمنام در بوستان نارنج دفن شده است، همان مجتبی صادقی پور، جوان دلبند شهربانو باقری است، که 33 سال پیش برای همیشه با مادر خداحافظی کرد. او توپچی تانک در گردان 261 تیپ سه لشکر 92 زرهی نیروی زمینی ارتش بود که در میانه عملیات هنگام عبور از پل کرخه به همراه تانکی که درون آن بود، به داخل کرخه سقوط کرد و به شهادت رسید.
یوسفی که در غیاب یعقوب بازگشت
خانواده شهید صادقی پور همه در این مجلس از شهیدشان میگویند و اشک میریزند. این خانواده امروز سه غائب دارد. دو برادر شهید که در یک سانحه رانندگی از دنیا رفتند و پدر شهید که 14 سال پیش درگذشت. پدر در واقع بزرگترین غائب این جمع است. بزرگی که رفتار یعقوب وارش برای پیدا کردن یوسف گمگشتهاش شهره عام و خاص شده بود. کسی که تا روز آخر برای یافتن اثری از فرزند شهیدش تلاش میکرد اما موفق نشد تا او را در این دنیا زیارت کند. و حالا امروز یوسف در غیاب یعقوب بازگشته است. اعضای خانواده هر کدام وقتی سخن میگویند و مصاحبهای میکنند با سوز دل از پدر یاد میکنند. از انتظار او که تمام نشدنی بود و عاقبت او را از پای درآورد. پدری که از مردم و مسئولینی که در تشییع پسرش در گمنامی شرکت کردند تشکر میکند، پدری که تا روزی که زنده بود اجازه نداد هیچکدام از فرزندان نام مجتبای شهیدش را بر روی فرزندان خود بگذارند چون طاقت شنیدن این اسم را نداشت و پدری که لحظههای آخر عمرش از بچهها خواست عکس شهیدش را روی سینهاش بگذارند.
مادر از دلتنگیهای پدر مجتبی برای او میگوید و از سالهایی که انتظار کشید و اما فرصت نکرد تا خبر پیدا شدنش را بشنود. او میگوید: «هیچوقت به مجتبی نگفتم جبهه نرو. پدرش گاهی میگفت نرو. اما باز هم قسمتش شد و رفت و شهید شد. پدرش زمین کشاورزی داشت. وقتی شهید شد، همه مملکت را به دنبال او گشت. ولی نتوانست او را پیدا کند. الان عکس مجتبی و پدرش روی یک سنگ است. روزی که پدر مجتبی داشت از دنیا میرفت، گفت عکس مجتبی را بیاورید و بگذارید روی سینهام و به بچهها میگفت وقتی که من مُردم، عکس مجتبی باید روی سنگ قبرم باشد. الان روی سنگ قبر پدرش عکس مجتبی هم هست.»
سکینه صادقی پور خواهر شهید هم وقتی از اشتیاق و بی تابی پدر مرحومش در یافتن خبری از برادر شهید میگوید. به خاطرات مختلفی اشاره میکند. او میگوید: «پدرم همیشه در خفا گریه میکرد. عید که میشد، میرفت در اتاق را میبست که بچهها او را نبینند. عکس برادرم را میبوسید و با او درد و دل میکرد. حتی راضی نبود اسم او را روی بچهای بگذاریم و در خانه او را صدا کنیم. طاقت شنیدنش را نداشت. این اجازه را به ما نمیداد و میگفت: «من منتظرم تا مجتبای خودم بیاید و او را با این اسم صدا بزنم.»
یدالله صادقی پور برادر کوچک شهیدمجتبی صادقی پور، میگوید: «من سال گذشته خواب دیدم که یک نفر از خانواده ما را تشییع میکنند ولی مسئولین کشوری و لشکری همه حضور دارند. در خواب دیدم پدرم آمد و از حاضرین تشکر کرد. بعد از خواب بیدار شدم و گفتم این چه خوابی بوده است و چرا پدرم باید از این جمعیت تشکر کند؟ فردای آن روز وقتی اخبار را گوش کردم، فهمیدم دو شهید را در تهران تشییع کردهاند که یکی از آنها در عملیات فتح المبین شهید شده بود. یک حس عجیبی به من دست داد و بلافاصله برای آزمایش DNA اقدام کردیم و از مسئول مربوطه یعنی آقای رنگین خواستیم اول آزمایش را از این شهید بزرگواری که در بوستان نارنج دفن شده بگیرند که شهیدمان شناسایی شد. پدرم 7 مهرماه سال 1380 در روز پدر فوت کرد. آن زمانی که برادرم شهید شد، پدرم خیلی پیگیری کرد. چندین بار رفت منطقه و چندین ماه در جبههها بود. تا با حمایتهایی که آن زمان انجام دادند، مسئولین دولتی و کشوری مسیر رودخانه را تغییر داده بودند؛ چون برادرم در رودخانه افتاده بود. تانک ایشان را از رودخانه درآورده بودند ولی اثری از برادرم و همراهان ایشان در تانک نبوده است. پدرم خیلی زحمت کشید که اثری از برادر شهیدم پیدا کند ولی موفق نشد.»
و صبح یکشنبه برای نخستین بار بعد از 33 سال دوری، اعضای خانواده دور مزار شهید صادقی پور جمع میشوند و با او دیدار میکنند. شاید مادر از امشب دیگر راحت بخوابد.