به گزارش پایگاه 598، سردار حسین
همدانی فرمانده سالهای جنگ بود که در این پی سالهای پس از آن نیز با
پوشیدم لباس سبز سپاه عرصه نبرد با دشمنان اسلام را خالی نکرد و سرانجام
مزد خویش را از خدایش گرفت و در ۱۶ مهر ۹۴ در شهر حلب سوریه به شهادت رسید.
دکتر
محمود حمیدزاده از جانبازان و نیروهای شهید همدانی در دفاع مقدس بود که
درباره این شهید به بیان خاطره پرداخت و گفت: دی ماه 59 به عنوان یک نیروی
آموزشی ساده توسط حاج حسین همدانی در پادگان ابوذر آموزش نظامی دیدم و رسما
وارد سپاه پاسداران شدم. حاج حسین دید فرهنگی وسیعی داشت اما همه بیشتر از
روحیه نظامی گریاش میگویند، یک ماه پیش سردار همدانی بنده، سردار حاج
باقر سیلواری و تعدادی از رزمندگان تیپ انصارالحسین (ع) را صدا کرد تا در
جلسهای به بیان خاطره درباره دوست و همرزم عزیزمان شهید حبیب مظاهری
فرمانده گردان حضرت مسلم بن عقیل از لشگر 27 محمد رسول الله (ص) برای چاپ
زندگینامه این شهید بپردازیم.
در این جلسه دختر جوانش را هم با خود
آورده بود و او تند تند از صحبتهای ما یادداشت برداری میکرد، شهید
حبیب مظاهری اصالتا همدانی و از رزمندگان مخلص و باصفای لشگر 27 بود که حاج
احمد متوسلیان، حاج همت و حاج حسین همدانی ارادت ویژهای به او داشتند و
به همین دلیل حاج حسین عزیز پیگیر بود تا کتاب زندگی این شهید بزرگوار حتما
به چاپ برسد و در پایان جلسه حاج باقر سیلواری را مامور کرد تا در نبود
خودش این کتاب را به چاپ برساند. البته چاپ این اثر تنها یک نمونه کوچک از
فعالیتهای فرهنگی او بود به لطف و پیگیریهای مستمر شهید همدانی زیباترین
باغ موزه دفاع مقدس را در استان همدان احداث کردند.
جلسه تمام شد؛
مطلع بودم که حاج حسین بعد از این جلسه به سوریه سفر میکند آن روز انگار
حال و هوای دیگری داشت، همان وقت یاد خاطرهای افتادم.
بهمن ماه 61
حاجی طی نامهای من را خدمت شهید دستواره برای آموزش ویژه نظامی و راه
اندازی تیپ انصارالحسین معرفی کرد، به منطقه عملیاتی فکه رسیدم شهید
دستواره نامه را خواند و به خاطر حاج حسین همدانی من را خیلی تحویل گرفت و
گفت به حاج حسین خیلی ارادت دارم اما تا ساعاتی دیگر عملیات والفجر
مقدماتی آغاز میشود، برای آموزش بعد از عملیات در خدمتتان هستم.
همان
روز بدون آنکه از فرماندهام اجازه بگیرم به لشگر 27 محمد رسول الله (ص)
مامور شدم و در همان عملیات مجروح شدم، خوب میدانستم به دلیل نافرمانی از
او اگر کشته میشدم شهید به حساب نمیآمدم، آقای همدانی به شدت از دستم
عصبانی بودند اما به همراه همکاران در سپاه همدان جهت احوالپرسی به عیادتم
آمدند، با اینکه خطا کرده بودم و از اوامرش سرپیچی کرده بودم با بزرگواری و
مهربانی و صبر رفیعی که داشتند مرا بخشیدند.
حالا پس از 32 سال یاد
آن روز افتاده بودم و تصمیم گرفتم از حاجی حلالیت بطلبم، فرمانده عزیزم پس
از درخواست حلالیت طلبیام یک شفاعت نامه برایم نوشت تا به یادگار داشته
باشم. وقتی آن یادداشت را به من داد رو کرد گفت آقای حمیدزاده من همه کسانی
را که در طی این سالها همکار و یا همنشینام بودند را حلال کردم و کینه و
کدورتی از کسی به دل ندارم، وقت تنگ است و فرصتی برای این کینه کدورت ها
نیست باید به وظیفه و خدمتمان برسیم تا اسلام عزیز سربلند باشد.