به گزارش پایگاه 598، مهر 1393 بود که توافقنامه موسوم به 21 سپتامبر میان جنبش انصارالله و دولت موقت منصور هادی امضا شد که شمار زیادی از تحلیلگران از آن به انقلاب دوم یمن یاد کردند. مهم ترین پیامد توافقنامه این بود که انصارالله به عنوان یک جنبش دارای ماهیت شیعی در زمره یک بازیگر در عرصه سیاسی یمن به رسمیت شناخته شد. این در حالی است که پس از سقوط حکومت امامیه در یمن در دهه 1960 هیچگاه جنبشهای شیعی در یمن مورد توجه قرار نگرفتند که البته به منزله این نیست که شیعیان در ساختار سیاسی و قدرت یمن نقشی نداشتند؛ چرا که علی عبدالله صالح، دیکتاتوری که 30 سال بر یمن حکومت کرد، از شیعیان این کشور بود.
در واقع؛ آنچه طی نیم قرن اخیر در یمن رخ داد، این بود که از حضور فعال و تأثیرگذار یک جنبش شیعی دارای تفکر سیاسی مشخص و مستقل در ساختار قدرت این کشور جلوگیری به عمل آمد. توافقنامه 21 سپتامبر 2014 به معنای پایان این سیکل سیاسی در یمن بود. دقیقاً به همین دلیل نیز در سال 2011 تلاش زیادی از سوی شورای همکاری خلیجفارس و غرب انجام گرفت تا مانع پیروزی انقلاب مردم یمن شوند. در یک سال گذشته نیز تلاش زیادی برای بیاثر کردن توافقنامه 21 سپتامبر انجام شد و زمانی که این تلاش با درایت جنبش انصارالله نتیجه نداد، آل سعود درصدد برآمد از جنگ به عنوان ابزاری برای دستیابی به هدف استفاده کند؛ چیزی که در سیاست خارجی آمریکا نیز به خصوص در دهه اول قرن 21 مشهود بود.
متن اصلی: تحولات یک سال اخیر یمن سؤالات متعددی را در اذهان ایجاد کرده است. از جمله این سوالها این است که آیا جنبش انصارالله نگاه فرقهای به قدرت دارد و درصدد روی کار آوردن دولتی شیعی در یمن است؟ در پاسخ باید گفت؛ تجزیه و تحلیل الگوهای رفتاری جنبش انصارالله آشکارا بیانگر این است که این جنبش ضمن آگاهی از ساختار جمعیتی یمن، نگاه فرقهای به قدرت ندارد. جنبش انصارالله مانند مردم یمن خواستار تشکیل دولتی برآمده از آراء مردمی و در یک فضای رقابتی است. چنین دولتی میتواند مستقل باشد و دستورات مدیریت کشور را از زبان آل سعود نشنود.
اگر چه تحلیلگران زیادی علت حمله عربستان به یمن را در ماهیت شیعی جنبش انصارالله عنوان میکنند، اما نه تنها همه واقعیت بلکه مهم ترین بخش واقعیت نیز این نیست.
دولت عبدالله صالح و دولت موقت منصورهادی، هیچ یک دارای چنین ویژگی نبودند و دولتی وابسته در یمن تشکیل دادند. یمن حیات خلوت و کانون نفوذ عربستان سعودی بود و البته این نفوذ برای دولتمردان یمنی و برخی شیوخ و سران قبیلهای از جمله خاندان الاحمر منافع زیادی به دنبال داشته است. دلارهای هنگفت نفتی آل سعود سبب شد در بحران کنونی یمن شماری از دولتمردان سابق و اعضای سرشناس خاندان الاحمر با حمایت از عربستان علیه مردم یمن میجنگند.
سؤال دیگر این است که چرا آل سعود برای متوقف کردن جنبش انصارالله در یمن به جنگ روی آورد؟ آیا خاندان سعودی راهی دیگر به جز جنگ برای دستیابی به اهداف خود در یمن نداشتند؟ پاسخ این سؤال را میتوان از راهبرد عربستان درباره بیداری اسلامی سال 2011 به بعد در منطقه جنوب غرب آسیا و شمال آفریقا دریافت کرد. آل سعود خود را به عنوان رهبر ضد انقلابهای عربی معرفی کرد. اگر چه تحلیلگران زیادی علت حمله عربستان به یمن را در ماهیت شیعی جنبش انصارالله و هراس آل سعود از به قدرت رسیدن یک دولت شیعی متمایل به جمهوری اسلامی ایران در کنار مرزهای خود عنوان میکنند، اما نه تنها همه واقعیت بلکه مهم ترین بخش واقعیت نیز این نیست.
آل سعود برای متوقف کردن جنبش های استقلال طلب و استبداد ستیز، از جنگ به عنوان یک راهکار استفاده کرد.
تحولات مصر بیانگر این است که هراس آل سعود از انصارالله به خاطر شیعه بودن آن نیست زیرا جنبش اخوان المسلمین در مصر نه تنها یک جنبش شیعی نبود بلکه یک جنبش قدرتمند اهل سنت بود که در سال 2012 در مصر به قدرت رسید. عربستان سعودی مهمترین و اصلیترین مخالف جنبش اخوان المسلمین در مصر بوده و حتی پس از کودتا علیه اخوان المسلمین به همراه بحرین و امارات سفیر خود را از قطر به دلیل حمایت از جنبش اخوان المسلمین فراخواندند. واقعیت این است که علت هراس و مخالفت آل سعود با جنبش هایی نظیر اخوان المسلمین و انصارالله نه در ماهیت مذهبی آنها بلکه در هویت سیاسی این جنبش ها نهفته است زیرا آنها خواهان روی کار آمدن دولتهای مستقل و برآمده از آراء واقعی مردمی هستند؛ چیزی که آل سعود قاطعانه با آن مخالف است. به عبارت دیگر، حکومت عربستان سعودی با جنبش هایی نظیر اخوان المسلمین و انصارالله در «هویت سیاسی استقلالطلبانه» تضاد دارد. توافقنامه 21 سپتامبر 2014 و تحولات پس از آن که دلالت بر موضع برتر جنبش انصارالله در یمن داشت، به منزله این بود که استقلال طلبی و استبداد ستیزی به نزدیکی مرزهای عربستان سعودی رسیده است. لذا آل سعود که نظاره گر موفقیت گروههای سیاسی یمن در مذاکرات و احتمال دستیابی به نتیجه بود، برای متوقف کردن این مذاکرات و همچنین برای ممانعت از پیروزی استقلال طلبی و استبداد ستیزی، از جنگ به عنوان یک راهکار استفاده کرد، اما، با گذشت شش ماه از این جنگ، نتایج برای آل سعود در مسیر معکوس آنچه که میخواست بروز کرده است.
مهمترین راهبرد عربستان سعودی در جنگ علیه یمن بمباران هوایی، تخریب زیرساختها، افزایش تلفات انسانی و به تصویر کشیدن اقتدار نظامی بود. هدف از این راهبرد نیز اعمال فشار بر جنبش انصارالله و قرار دادن آن در مقابل مردم یمن و در نتیجه به انزوا کشاندن این جنبش مانند قبل از توافقنامه 21 سپتامبر 2014 بود. اما نتیجه مورد نظر آل سعود از این راهبرد تحقق نیافته است. جنبش انصارالله در یمن تحت فشار قرار گرفت اما نه به واسطه مردم این کشور بلکه به واسطه ناراحتی از کشته و زخمی شدن و شرایط وخیم زندگی مردم یمن. بر این اساس، جنبش انصارالله و هم پیمانان آن در مذاکره با اسماعیل ولد الشیخ، نماینده سازمان ملل در امور یمن، به تفاهم ده بندی دست یافتند که محور اصلی آن پذیرش اجرای قطعنامه 2216 شورای امنیت سازمان ملل بود که در آوریل 2015 صادر شد. همزمان جنبش انصارالله و هم پیمانان آن ضمن ادامه مقاومت در مقابل تهاجم آل سعود بر نواحی مرزی با عربستان تمرکز کرده و ضربات سنگینی وارد کردند. در نتیجه این اقدام، دهها نظامی عربستانی و شماری از نظامیان دیگر کشورهای عربی کشته و زخمی شدند.
این اقدام انصارالله و همپیمانان آن، خشم و عصبانیت آل سعود را افزایش داد؛ به نحوی که شواهد بیانگر این است که در آستانه اولین سالگرد توافقنامه 21 سپتامبر، جنگ در یمن وارد مرحله جدیدی شده است و عربستان سعودی و هم پیمانان آن در ششمین ماه حمله به یمن به جنگ زمینی روی آوردند. تصمیم به جنگ زمینی بار دیگر اثبات میکند تصمیم سازان سعودی به واسطه کم تجربگی و ناپختگی سیاسی از نبود عقلانیت راهبردی رنج میبرند زیرا اغلب تحلیلگران بر این باور هستند که جنگ زمینی علیه یمن به ضرر عربستان خواهد بود.
از یک سو، ارتش عربستان ارتشی کلاسیک که دارای توانایی جنگ زمینی باشد، نیست، از سوی دیگر نیروهای انصارالله همانگونه که در جنگ سال 2010 عربستان علیه حوثی ها نشان دادند توانایی نفوذ به مرزهای عربستان و وارد کردن تلفات سنگین به نیروهای سعودی را دارند. در عین حال، سرزمین کوهستانی سبب میشود نیروهای سعودی برای ورود به یمن با تلفات زیادی مواجه شوند. مجموع تحولات نشان میدهد عربستان و همپیمانان آن سعی دارند مناطق جنوبی یمن از جمله شهر راهبردی عدن را تحت کنترل خود درآورده و نیروهای زمینی خود را در این مناطق مستقر کنند. در نیل به این هدف برخی قبایلی که شیوخ آنها از سالها قبل به واسطه دریافت دلارهای نفتی با عربستان اتحاد داشته اند و همچنین نیروهای القاعده به آل سعود کمک میکنند.
واقعیت این است که علت هراس و مخالفت آل سعود با جنبش هایی نظیر اخوان المسلمین و انصارالله نه در ماهیت مذهبی آنها بلکه در هویت سیاسی این جنبش ها نهفته است.
روی آوردن به جنگ زمینی نشان از اذعان آل سعود به شکست راهبرد بمباران هوایی علیه یمن است. عربستان سعودی در سال 2014 پس از آمریکا، روسیه و چین، با 81 میلیارد دلار بالاترین بودجه نظامی در جهان را در اختیار داشت و طی مدت یک دهه از سال 2004 تا 2014 بودجه نظامی آن 280 درصد رشد داشته است. عربستان با این بودجه هنگفت نظامی طی شش ماه بمباران متوالی موفق نشد یک جنبش یمنی که از اتحاد همه نیروهای این کشور نیز برخوردار نیست و تجهیزات نظامی به مراتب کمتری در اختیار دارد را از پای درآورد. یکی از نشانه های شکست عربستان در جنگ علیه یمن نیز این است که حتی در داخل عربستان از محمد بن سلمان، وزیر دفاع این کشور، به تحقیر به «ژنرال کوچک» یاد میکنند.
نکته مهم دیگری که باید از تحولات یمن بیان کرد این است که قدرتهای غربی به خصوص آمریکا بار دیگر اثبات کردند زمانی که پای منافع به میان میآید حقوق بشر معنایی ندارد. نشانه این تضاد حقوق بشر و منافع در سیاست خارجی آمریکا در قبال بحران یمن این است که باراک اوباما، رئیس جمهوری آمریکا، در سپتامبر 2015 در تماس تلفنی با «شیخ محمد بن زاید»، ولیعهد ابوظبی و جانشین فرمانده نیروهای مسلح امارات، نظامیان کشته شده اماراتی در یمن را «شهید» خوانده است.