کد خبر: ۳۳۸۹۳۱
زمان انتشار: ۱۴:۰۷     ۲۲ شهريور ۱۳۹۴
داوود امینی جانباز دفاع مقدس چندی پیش میهمان تریبون آزاد جانبازان صفحه پایداری روزنامه «جوان» بود و در این ستون علاوه بر طرح دغدغه‌های خود، از آرزوی تشرفش به حرم امام رضا(ع) گفت.
به گزارش پایگاه 598، خیلی نگذشت که امام رئوف دعای این جانباز جنگ را مستجاب کرد و خود آقا مقدمات سفر ایشان را به مشهد پدید آورد. به این ترتیب که قائم مقام تولیت آستان قدس رضوی پس از انتشار آرزوی جانباز امینی در روزنامه «جوان»، از این ایشان دعوت کرد تا در ایام تولد هشتمین اختر تابناک امامت و ولایت چند روزی را میهمان کرم بی‌نهایت امام هشتم باشد. متن زیر گزارش ارسالی روابط عمومی آستان قدس رضوی از تشرف جانباز امینی به حرم آقا امام رضا(ع) است که ما نیز به نوبه خود از این عزیزان به جهت پیگیری و پذیرایی شایسته از این یادگاران دوران دفاع مقدس تشکر می‌کنیم.

تجربه یک رؤیا


نگاهش که به گنبد طلای آقا افتاد، دلش پر کشید. انگار سال‌ها بود که دلش هوای هم‌آوایی با نقاره‌خانه حرم را داشت. گلدسته‌ها در نمای پشت قامت سرو‌گونه‌اش عجیب خودنمایی می‌کردند. روی ویلچر نشسته، اما استواری پایمردی‌اش چهره‌ای از یک سرو ایستاده را پیش رویت نمایان می‌کند. دقایقی را به سکوت می‌گذراند و در دلش حرف‌هایی را زمزمه می‌کند تا دلش آتش می‌گیرد. آقا داوود بغضش را پنهان نمی‌‌کند و...

حاج داوود همه مسیر تهران تا مشهد را به کرم آقا آمده بود تا با چشم‌هایش، با دلش، با همان ویلچر همیشه همراهش به پابوس آقا مشرف شود. آن هم در شب و روزهایی که به یمن سالروز میلاد آقای مهربانی‌ها حرم حال و هوایی آسمانی‌تر از همیشه دارد. حالا حاج‌داوود خیلی خوب مهربانی آقا را حس می‌کند. از میان کلمات متقاطع و کوتاهی که بر زبان جاری می‌سازد، می‌شود بخشی از دلدادگی عاشقی به معشوق را در تلألو زیبای گنبد طلای آقا نظاره کرد.

حاج‌داوود رؤیای حرم در سر داشته است. رؤیای جانبازی که می‌خواست به زیارت مشرف شود و در بارگاه حضرت شمس‌الشموس رنگ جلا به دل وسیعش بزند. او این حرف دلش را چندی قبل در گفت‌و‌گویی کوتاه با روزنامه جوان به زبان رانده بود. انگار آقا حرف دلش را شنید و دستور قائم مقام تولیت آستان قدس رضوی این فرصت را برای او و همسرش فراهم کرد تا به مشهد مقدس و حریم امن رضوی مشرف شوند؛ و این برای او که سال‌ها از آخرین حضورش در این حریم امن می‌گذشت «تجربه یک رؤیا» بود؛رؤیایی که به بهترین شکل و در بهترین زمان تعبیر شد...

از کربلای ۴ تا مشهد ۹۴

حاج‌داوود ۳۰ سال بود با برچسب عشق و برچسب جانبازی زندگی می‌کرد. زندگی که نه، عاشقی می‌کرد. همسرش، هم مثل این لحظه‌ها که گام به گام او قدم بر‌می‌دارد، در تمام این ۳۰ سال کنارش بود؛ کنار ویلچرش. انگار این سه، یاران جدانشدنی بودند؛ حاج‌داوود، ویلچر و خانم تقی‌پور.

وقتی که می‌خواهد از گذشته یاد کند جوری سخن می‌گوید که انگار همین دیروز بود. کربلای چهار و چندی بعد هم کربلای پنج. و یک‌بار هم فکه. همه این‌ها برایش خاطره جنگ و جانبازی بود. ارمغانی زرین برای نسل امروز. برای خاطره‌های ۸ سال دفاع مقدس که از چهره شهر پاک نمی‌شود. حاج‌داوود از آن روزها می‌گذرد و می‌رسد به امروز، به حالا که پایش را روی بال ملائک گذاشته و چشمانش را سرمه عشق کشیده است. او وقتی از امام هشتم (ع) می‌گوید، انگار تمام قلبش از سفر به سرزمین امام رئوف آکنده است. «امام هشتم (ع) امام رأفت و مهربانی است. خیلی دوستش دارم.» دوست داشتن حاج‌داوود را می‌توان از چشم‌هایش خواند. چشم‌هایی که دو دو می‌زند برای گنبد و بارگاه سلطان خراسان.

همکلامی با این جانباز سرافراز سخت است. او ساده پاسخ می‌دهد اما با چشم‌هایی یک دنیا عشق و عرفان را منتشر می‌کند. وقتی از او می‌پرسیم که بعد از تعبیر رؤیای زیارت، از امام رضا (ع) چه می‌خواهد، صادقانه و خالصانه سلامتی رهبرش را طلب می‌کند. عشق به ولایت و ولایتمداری بعد از گذشت ۳۰ سال از جانبازی، هنوز در قفس سینه او زنده است. حرفش با مردم سرزمینش نیز همین است. می‌گوید: «همان حرف شهدا، از ولایت پیروی و حمایت کنید.» انگار جان او را با ولایت عجین ساختند.

پای یک زن در میان است

درست می‌گویند؛ همیشه پای یک زن در میان است. خانم تقی‌پور همسر جانباز حاج‌داوود امینی این را به اثبات رسانده و عمر و جوانی‌اش را فدای جانبازی داوود امینی کرده است. وقتی به او می‌گوییم این همه همراهی در این سال‌ها سخت نبوده است، خودمان شرم‌مان می‌شود. می‌گوید: «لطف خدا همه سختی‌ها را آسان می‌کند.» او از دعوت به حرم مطهر رضوی هم مشعوف است: «از آقا ممنونم که در چنین شبی ما را به این بارگاه قدسی دعوت کرد.» بانوی افتخار‌آفرین از خادمان آقا هم تشکر می‌کند؛ از آنها که وجودشان و همت‌شان وسیله‌ای است برای تعبیر رؤیای او و همسرش.

حاج‌داوود می‌رود... بانو می‌رود... من مانده‌ام و گنبد و گلدسته بارگاه امام مهربانی‌ها که عجیب غرق در آن شده‌ام. با خودم زمزمه می‌کنم: «همیشه از حرمت، بوی سیب می‌آید / صدای بال ملائک، عجیب می‌آید/

سلام! ضامن آهو، دل شکسته من / به پای بوس نگاهت، غریب می‌آید




منبع: جوان
نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
انتشاریافته:
در انتظار بررسی: ۰
* نظر:
جدیدترین اخبار پربازدید ها