به گزارش پایگاه 598، کنسرسیوم نیوز در گزارش خود به قلم «رابرت پری» نوشت: آشوبهای جهان بخصوص در خاورمیانه و نحوه سازوکار با آنها بخشی حذفشده در تبلیغات انتخاباتی بسیاری از کاندیداهای ریاست جمهوری در آمریکا محسوب میشود.
در ادامه این گزارش آمده است: دستکم از دهه 1980 _هنگامی که رونالد ریگان جنگی را که بیشتر به یک سرگرمی میماند، به راه انداخته و جریان رسانه ای مدرن نیز شکل گرفت_ حزب دموکراتیک فاقد سیاست خارجی منسجم بوده است. این مساله امروز با این حقیقت نمایان شده که کاندیداهای ارشد این حزب در انتخابات 2016 تا حد زیادی از صحبت در این باره به نفع صرفا «مسائل داخلی» طفره می روند.
بخشی از مشکل این است که هیلاری کلینتون بعنوان پیشتاز دموکراتها در دوره سناتوری یا وزارت خود دارای سابقه علاقمندی به نومحافظهکاری میباشد. وی در سال 2002 به جنگ عراق رای مثبت داده و این دیپلمات ارشد باراک اوباما از «مداخلهگری لیبرال» حمایت میکند؛ که تفاوت چندانی با نومحافظهکاری ندارد. رابرت کاگان، یکی از بنیانگذاران پروژه بدنام «قرن نوین آمریکایی» در سال 2014 درباره سیاست خارجی تهاجمی کلینتون گفت: اگر وی به همین رویه ادامه دهد می توان او را محافظهکار نامید در حالی که صراحتا چنین چیزی عنوان نمیشود.
بنابراین اینکه چرا کمپین انتخاباتی هیلاری کلینتون نحوه عملکرد وی در سیاست خارجی را کماهمیت جلوه میدهد، قابل درک است. ساندرز رقیب اصلی وی در اظهاراتی در سنا به پنج دلیل مخالفت خود با با قطعنامه جورج بوش برای حمله به عراق در سال 2002 اشاره کرد: مرگ و تخریبی که در اثر این جنگ ایجاد شد، سابقه خطرناک تجاوزات یکجانبه، آسیب به «جنگ علیه ترور»، هزینه بسیار گزاف یک جنگ و اشغال طولانیمدت برای آمریکا و عواقب ناخواسته این جنگ.
ساندرز در انتها میپرسد: پس از حذف صدام چه کسی بر عراق حکومت کرده و نقش ایالات متحده در جنگهای داخلی متعاقب در عراق چیست؟ آیا دولتهای میانهرو در منطقه که دارای جمعیت زیادی از بنیادگرایان اسلامی هستند، باید با افراطگرایان جایگزین شوند؟ آیا درگیریهای خونین میان اسرائیل و تشکیلات خودگردان فلسطین بدتر نشده است؟ اینها تنها بخش اندکی از سوالاتی است که بیپاسخ باقی مانده است.
* مسائل زیرساختی
علیرغم اظهارنظرهای قابل قبول ساندرز در مورد جنگ عراق، وی تمایل چندانی به مطرح نمودن یک استراتژی جامع آشوبهای کنونی خاورمیانه و دیگر نقاط جهان از جمله بحران اوکراین ندارد. پیشنهادات ساندرز تنها از سوی مقامات واشنگتن پذیرفتنی است؛ برای مثال، وی در گفتگو با سی ان ان اعلام کرد که عربستان سعودی و دیگر شیخنشینان منطقه می توانند جایگزینی برای آمریکا بعنوان پلیس منطقه در جنگ با داعش باشند.
دشوار است باور کنیم ساندرز تا این حد سادهلوحانه میاندیشد. یکی از واقعیات اصلی در خاورمیانه این است که عربستان، قطر و دیگر حکومتهای سنی حوزه خلیجفارس از سرمایهگذاران و حامیان ایدئولوژیک افراطگرایانی بوده که جنبشهای جهادی خشونتآمیزی نظیر القاعده، جبهه النصره و داعش را ایجاد کردهاند.
جو بایدن اکتبر گذشته در دانشگاه هاروارد به این مساله اذعان کرد: متحدان ما در منطقه بزرگترین مشکل ما در سوریه هستند... سعودیها، اماراتیها و غیره؛ آنها واقعا در سوریه چه میکنند؟ آنها صدها میلیون دلار و دهها هزار تن تسلیحات را در اختیار هر کسی که علیه دولت بشار اسد بجنگند، قرار دادهاند.
بایدن مسالهای را که هم در منطقه و هم در درون جامعه اطلاعاتی آمریکا بخوبی شناخته شده است، تائید کرد؛ اینکه بسیاری از این گروههای تروریستی از سوی عناصر خاندان سلطنتی عربستان و دیگر شیوخ حاکم بر کشورهای نفتخیز خلیج فارس به شکل مستقیم و غیرمستقیم حمایت میشوند تا جنگی فرقهای (و نیابتی) علیه ایران و شیعیان در جریان باشد. بایدن اندکی بعد بدلیل صحبت درباره واقعیت معذرتخواهی کرد (!)
* دستان کثیف عربستان سعودی
قدمت نقش عربستان در هرج و مرجهای منطقه به دهه 1980، تدریس وهابیت و تشویق صدام برای حمله به ایران بازمیگردد. حمایت از شورشها علیه حضور شوروی در افغانستان در همین دهه نیز از دیگر اقدامات ریاض بوده که با مشارکت سیا انجام گرفت. اشوب در افغانستان میلیاردها دلار تسلیحات را به افراطگرایان این کشور از جمله یک سعودی بنام اسامه بن لادن تحویل داده و اساس تشکیل گروه تروریستی «القاعده» را فراهم نمود. نقش سعودیها در حملات 11 سپتامبر و مشارکت نزدیک آنها با اف بی آی نیز امری کاملا مشهود است.
اما اقدامات جورج بوش همواره خوشایند سعودیها نبود. یکی از نتایج ناخواسته تجاوز آمریکا به خاک عراق، استقرار حکومتی شیعی بجای صدام در بغداد بود. باتوجه به ایجاد اتحاد میان بغداد و تهران، ریاض شیب توازن قوا در منطقه را بسوی حکومت شیعه ایران دید. پاسخ عربستان به این شرایط حمایت از جنبشهای شبه نظامی سنی به منظور جنگ علیه دولت بشار اسد در سوریه و تضعیف دولت بغداد بود.
تغییر حکومت در سوریه و خصومت علیه ایران وجه اشتراک عربستان و اسرائیل بوده و هر دوی آنها جنگ علیه حزبالله _یک نیروی شیعه مستقر در مرزهای شمالی اسرائیل_ را انتخاب کردند . (شایان ذکر است که) این اتحاد عملی سعودی-اسرائیلی قویا از سوی دولت و رسانههای آمریکایی و همچنین کشورهای دارای حکومت سنی خلیج فارس مورد حمایت قرار گرفته است. با توجه به عجز و لابه ساندرز درباره اینکه لازم است «سعودیهای ثروتمند برای مبارزه با داعش، دستان خود را الوده کنند» باید گفت که واقعیت این است که دستان آنها (سعودیها) مدتهاست نه تنها آلوده شده بلکه خونین است.
*یک نسلکشی فزاینده
گروههای تروریستی فعال در عراق و سوریه علاوه بر اجرای ماموریتهای نیابتی خود علیه شیعیان، مسیحیان، علویها و دیگر اقلیتهای سوری را نیز هدف قرار دادهاند. بعلاوه ریاض با حمله مستقیم به خاک یمن و بمباران حوثیها بعنوان نسخه دیگری از تشیع، علاوه بر کشتار هزاران شهروند بحرانی انسانی در این کشور فقرزده در مرز جنوبی خود ایجاد نموده است. بنابراین مضحکانه و البته خطرناک است که ساندرز تنها به این دلیل که سعودیها ثروتمند هستند از آنها بخواهد که عملیاتهای نظامی خود در منطقه را توسعه دهند.
اما از منظر سیاسی راهکارهایی برای مبارزه با قدرتگیری نومحافظهکاران و جنگطلبان لیبرال وجود دارد:
_درخواست قاطع برای اراده شفافیت در سیاست خارجی. بجای آنکه به این جنگافروزان اجازه داده شود با بزرگنمایی دشمن و پنهان نمودن واقعیات ناخوشایند، بحرانهای خارجی را تحریف کنند باید افشای هرگونه اطلاعات ممکن درباره مسائل کلیدی دنیا را خواستار شد. انحصار جریان اطلاعات در دست این محافظهکاران باعث شده هر بحرانی از تهدید تسلیحات کشتارجمعی در عراق گرفته تا راز سرنگونی پرواز شماره 17 خطوط هوایی مالزی در آسمان اوکراین تحریف شده باقی بماند.
_نحوه ارائه اطلاعات به افکار عمومی نیز بعنوان سلاحی استراتژیک در جنگ تبلیغاتی مورد استفاده قرار میگیرد. این مفهوم هماکنون امری مرسوم در وزارت خارجه و اندیشکدههای آمریکایی تحت عنوان ابزار «جنگ نرم» علیه دشمن محسوب میگردد. برخی مداخلهجویان لیبرال تصور میکنند این جنگ نرم با دستکاری واقعیات بر جنگ سخت (حمله نظامی) رجحان دارد اما فریب افکار عمومی چه در آمریکا و چه شنوندگان درسراسر جهان، حمله به دموکراسی و دروازهای برای ورود به یک جنگ تمام عیار به شمار آید.