کد خبر: ۳۳۶۸۰۸
زمان انتشار: ۱۰:۴۲     ۱۱ شهريور ۱۳۹۴
مردی که یک کودک8ساله را به قتل رسانده بود، صحنه جنایت را بازسازی کرد.
به گزارش پایگاه 598، مردی که یک کودک8ساله را به قتل رسانده، صحنه جنایت را بازسازی کرد.

وی در اعترافاتي تکان دهنده گفت: سوم اسفند سال گذشته حدود ساعت 12 ظهر بود که دانش آموزان مدرسه ابتدايي تعطيل شدند و من از خواهرزاده ام خواستم تا همراهم بيايد.

او از آمدن با من امتناع مي کرد ولي به هر طريقي بود خواهرزاده 8ساله ام را با خودم بردم. باران شديدي در حال باريدن بود و او با پاي پياده در کنارم حرکت مي کرد. چندين کيلومتر پياده روي، کودک بي گناه را خسته کرده بود. وقتي به اين جا (محل جنايت) رسيديم ديگر رمقي در بدن نداشت و کفش هايش گلي شده بود. 

من از حدود يک هفته قبل از جنايت، نقشه انتقام از شوهرخواهرم را مي کشيدم چرا که او در زندگي خصوصي من دخالت کرده بود. کودک معصوم نمي دانست چرا او را به اين جا آورده ام. وقتي روي زمين نشست ناگهان او را با طناب خفه کردم. مي ترسيدم جسد او پيدا شود بنابراين با دستانم داخل کانال را حفر کردم و خواهرزاده ام را درون آن انداختم و رويش خاک ريختم.

متهم به قتل در ادامه اعترافاتش گفت: اگرچه خيلي از اين حادثه پشيمانم اما اين اتفاق فقط به خاطر اختلافات خانوادگي بود.

در آغاز بازسازي صحنه قتل ابتدا کارآگاه سلطانيان (افسر پرونده) به تشريح اقدامات پليس براي شناسايي و دستگيري متهم پرداخت و سپس گفت: پس از آن که مفقود شدن پسربچه 8ساله به پليس گزارش شد، پرونده اي تشکيل شد و در شعبه ويژه قتل عمد مورد بررسي قرار گرفت، بنابراين کارآگاهان اداره جنايي پليس آگاهي با راهنمايي و نظارت مستقيم قاضي «حسيني» تحقيقات اطلاعاتي و غيرمحسوس را در اين باره آغاز کردند تا اين که اظهارات مادر يکي از دانش آموزان مدرسه ابتدايي سرنخ مهم اين ماجرا شد. آن زن که از گم شدن يکي از دانش آموزان مطلع شده بود، عنوان کرد: روز حادثه جوان قوي هيکلي را ديدم که دست پسري را مي کشيد اما آن پسر مي گفت: دايي! من با تو نمي آيم!

افسر پرونده که مقابل دوربين قوه قضاييه سخن مي گفت، ادامه داد: با اين سرنخ مهم و صدور دستورات ويژه قضايي، دايي مقتول (متهم) دستگير شد و در حالي که 3 روز از اين جنايت گذشته بود به قتل خواهرزاده اش اعتراف کرد.

حرفهای قاتل

15 ساله بودم که براي اولين بار طعم مواد مخدر را چشيدم. آن روز عده اي از دوستانم به منزل ما آمدند و با تعارف آن ها مصرف ترياک را شروع کردم. طولي نکشيد که مقدار مصرفم بالا رفت و به يک معتاد حرفه اي تبديل شدم و تا 25 سالگي به مصرف مواد مخدر ادامه دادم اين در حالي بود که مادرم مجبور بود هزينه هاي مصرف مواد مرا تامين کند. پس از آن به خود آمدم و مواد مخدر را کنار گذاشتم تا اين که اواخر زمستان سال گذشته زماني که مادرم براي خريد نان به نانوايي محل رفته بود با زن ديگري آشنا شد.

صحبت هاي آن ها به وضعيت خانوادگي کشيد و هر دو نفر درباره فرزندان مجردشان با هم حرف زدند و بدين ترتيب قرار شد من با دختر 19 ساله آن زن ازدواج کنم. روز بعد به خواستگاري رفتيم و صيغه محرميت بين ما جاري شد اما چند روز از اين ماجرا نگذشته بود که دخالت هاي دامادمان زندگي مرا به هم ريخت. او عنوان کرده بود مسعود معتاد است و اين حرف به گوش خانواده عروس رسيده بود تا اين که يک روز صبح مادرزنم با من تماس گرفت و گفت: «همسرت از منزل فرار کرده است».

 هر چه به دنبال او گشتم او را پيدا نکردم تا اين که خانواده همسرم نيز به مکان نامعلومي نقل مکان کردند. اين گونه بود که من کينه دامادمان را به دل گرفتم چرا که خانواده همسرم به من مشکوک شده بودند. چند روز براي انتقام از شوهرخواهرم نقشه کشيدم تا اين که با وسوسه هاي شيطان تصميم به قتل پسر 8 ساله اش را گرفتم و بدين ترتيب خواهرزاده بي گناهم قرباني اختلافات خانوادگي ما شد

نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
انتشاریافته:
در انتظار بررسی: ۰
* نظر:
جدیدترین اخبار پربازدید ها